لز با دختر خجالتی 46

همه شون تن و بدنی خوش فرم و سفید عین ماهی و پری دریایی داشتند . هیکل منم بد نبود . یه طراوت و تازگی دخترونه ای در من وجود داشت که در هیشکدوم از اونا دیده نمی شد . چقدر همه جا زیبا بود . از  روی آفتاب و سایه می گذشتیم . گرمای مطبوع و دلچسب اول صبح نخستین روز های پاییز,  من یکی رو که به وجد و هوس آورده بود . دلم می خواست زود تر یه جایی دراز می کشیدم . واقعا عجب ویلا و باغ و منظره ای بود . یک جنگل اختصاصی و جایی که فکر کنم جز ما دیگه کسی نمی تونست به اونجا دسترسی داشته باشه . رسیدیم به نقطه ای . یه حالت مرتع داشت که روبروی اون در بالا سرمون با یک شیب چهل و پنج درجه می شد آبشار زیبا رو دید . زنا بار و بند یلشونو انداختند روی چمنها . من که چیز زیادی نداشتم . آفتابی که این چمنهای مرتع نما رو گرم می کرد سوزان نبود تازه بعضی از قسمتهاش سایه بود . هر کسی  واسه خودش و زوجش یه زیر اندازی پهن کرده بود . چمن سبز با این زیر انداز های رنگ و وارنگ , رنگی و خوشگل شده بود . با بدنهایی که تا لحظاتی دیگه می رفتند تا خودشونو به طبیعت زیبا و این آب و هوا بسپارن . بعصی از زنا شورتشونو می کشیدن پایین و دستشونو می ذاشتن روی کسشون و با هاش بازی می کردند . فرشته که کلا خودشو برهنه کرده بود . لنگاشو داده بود هوا . اون با سوراخ کونش ور می رفت چقدر استیل کونش خوشگل بود . انگشتاشو دونه به دونه وارد  کونش می کرد و طوری لذت می برد و چشاشو باز و بسته می کرد که من فکر می کردم انگاری یه مردی اومده و داره باهاش حال می کنه . نگاهشو به من دوخته بود و لبخند می زد . راستش اصلا حال و حوصله اینو نداشتم که اون منو صدا کنه تا باهاش باشم . من دلم می خواست با نغمه جون لز کنم . بازم یه احساس غریبی و خجالت خاصی می کردم . با این که هر باری که  پس از شرم و خجالت با یکی لز می کردم اونو به اوج لذت و ارگاسم می رسوندم طوری که همیشه دوست داشت بازم با من باشه .   ما گروهها ی دو نفره هر کدوم یه چند متری رو با هم فاصله داشتیم . این بار من دراز کشیده بودم و نغمه آروم آروم سوتین منو بازش کرد . با یه بوسه داغ حس کردم که چشام داره بسته میشه . کف دستشو گذاشته بود رو سینه هام یواش یواش  اومد پایین تر. حالا دستشو گذاشته بود روی شورتم . اونو تا زانو کشید پایین . دلم می خواست بقیه شو خودم در می آوردم . کف دست نغمه کسمو به چنگ خودش در آورده بود . انگشتای استاد روی کس من سر می خورد و یه لذت  خاصی رو به تمام بدنم می فرستاد و پخشش می کرد . دلم می خواست هم چشامو ببندم و هم باز نگه شون داشته باشم . چون آبشار زیبا رو می دیدم که چگونه چمنها و درختای اطرافشو خیس می کنه . اگه الان تابستون بود شاید می رفتم زیرش تا  خودمو خیس خیس کنم .  احساس آرامش عجیبی می کردم . وقتی که نغمه با کسم ور می رفت حس می کردم که بازم رسیدم به جایی و حالتی که دلم می خواد زمان در همین جا متوقف شه یا این گردش به نوعی باشه که من در همین جا اوج بگیرم . -زیبا سپیده داره میاد این طرف . من حالت نگاهشو می شناسم . تو دیشب طوری لیدا رو ردیفش کردی که دیگه اون شیفته تو شده . اگه خواست تو رو با خودش ببره نکنه مخالفتی بکنی -نه من دوست دارم کنار تو باشم . می خوام با تو باشم . -زیبا تو بازم که داری خجالت می کشی . بازم که داری خودت رو دست کم می گیری . ببینم درسات رو هم می خوای این جوری بخونی ;/; بهت گفتم من نمره بده نیستم . دوست داشتن و عشق و لز به جای خود و دانش و درک مطلب به جای خود .. -نغمه جون حالا چرا دلخور میشی .. باشه میرم ولی … دیگه نتونستم به حرفم ادامه بدم . سپیده هم مثل ما کاملا بر هنه شده بود . خیلی خودمونی و ریلکس اومد کنارم نشست و شورتمو که به زانوم رسیده بود از پام در آورد . -اومدم سیندرلا رو با خودم ببرم . اومدم زیبای خفته رو با خودم ببرم . نغمه : زیبا همیشه بیداره . اون با بیداری خودش می تونه کاری بکنه که تو هم همش اونو بخوای . -این جوری که تو میگی پس اون باید در هر مجلسی با ما باشه .. -غیر از این هم نیست . -ببینیم و تعریف کنیم . هرچند لیدای بد پسند و سختگیر خیلی ازش تعریف می کرده . داشت بهم می گفت که می خواد بیاد سراغ زیبا .. -واسه همینه زود تر اومدی که از دستش ندی ;/; -آخ نغمه اگه بدونی این هوا چقدر هوسمو زیاد می کنه . با این که اینجا ویلای خودمه ولی هر بار که میام حس می کنم برای اولین باره که پامو به این بهشت خدا گذاشتم و دارم از طبیعت لذت می برم . دستشو به طرف من دراز کرد . منو از جام بلند کرد تا همراش برم . گرمی خاصی رو در دستش حس می کردم . -ببینم زیبا جون ترم اولی ;/; -بله استاد .. -اینجا دانشگاه نیست . تو الان مهمون منی . در واقع مهمون یعنی صاحب خونه . منم اسمم سپیده هست . اینجا کلاس درس نیست .. کمی به خودم جرات داده  با کلامی همراه با لبخند گفتم پس اینجا کجاست ;/; -جایی که ما همه با هم مساوی میشیم . دیگه هیچ فاصله ای بین ما حس نمیشه . همه چی رو قشنگ می بینیم . جایی که دیگه زشتی معنای خاصی نداره . …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا