لز با دختر خجالتی 5

فکر کنم تمام کونمو برهنه انداخته بود توی دید . کمی پایین تر از کونمو هم لخت کرده بود . خشم و نفرت و هوس داشت منو از پا مینداخت . غرورمو خرد شده احساس می کردم . کف دستای زهیدا رفته بود روی کونم . نوک انگشتاشو روی کونم می کشید .  با این که کونم  به اون صورت گنده نبود ولی  یه حالت گرد و خوشگل و نازی داشت که از بچگی هام به این صورت بود . گاهی که من و مامان و مامان بزرگ با هم می رفتیم حموم و عزیز جون  از کون خوشگلم می گفت و این که مردا عاشق همچین حالتهایی هستند مامان  به مامانش می گفت بس کن مامان از الان داری دختره رو پررو می کنی . ممکنه چند وقت دیگه حالتشو از دست بده .. ..یعنی  عزیز جون این حرفا رو از روی علاقه زده یا این که اونم مثل همین دخترا بوده .. . زهیدا ظاهرا  کف دو تا دستاشو به صورت دایره ای پنجه مانند در آورده و نوک ده تا انگشتشو به طور مساوی گذاشته بود رو هر یک از قاچای کونم و خیلی آروم روی پوست کونم می کشید . قلبم به شدت می تپید . نفس در سینه ام حبس شده بود . به خودم فشار می آوردم که نفس بلند و آه نکشم . خیلی سخت بود  که بهشون نشون ندم که بیدارم ولی باید این کارو می کردم . اوووووووفففففف نههههههه انگشتای زهیدا از دو طرف به درز کونم رسیده و دو طرفو به پهلو ها بازشون کرده بود . حالا دو سه تا از انگشتاشو گذاشته بود روی کسم و باهاش بازی می کرد .. مدرسه که بودم یکی از دخترا با این که شلوار پام بود ولی کف دستشو واسه  یه لحظه گذاشت لاپام و کسمو چنگش گرفت . هر چند بیشتر فشارش رو شلوارم بود ولی اون قدر از این حرکت زننده اش بدم اومده لجم گرفته بود که از خجالت رفته بودم یه گوشه ای و گریه می کردم . من حالا باید با اینا چیکار کنم .. نههههههه نباس خوشم بیاد . نباس لذت ببرم . دلم می خواست بخوابم .. یا این که فریاد بزنم . نه می تونستم بخوابم و نه جرات فریاد کشیدنو داشتم . زهیدا چه خوب با کونم ور می رفت . قلبم از ترس و هیجان و و هوس و خجالت به شدت می تپید . وقتی انگشتاشو روی کسم می کشید این لرزش و هیجان بیشتر می شد . انگار خون زیادی رو از رگهام وارد قلبم می کرد و دلم نمی تونست این همه لذت و فشار رو تحمل کنه . کسم لحظه به لحظه بیشتر خیس می کرد .. زهیدا در همون وضعیت اومد سرشو به سرم نزدیک کرد . بینی خودشو فرو برد لای موهام و طوری نفس می کشید که انگار وارد باغ بهشت شده . یه دستشو از روی کونم بر داشت و از زیر لباس زیرم به طرف سینه هام رسوند . اونو گرفت توچنگش . آروم آروم باهاش بازی می کرد . .نه نهههههه من نباید مث اونا باشم . من اومدم اینجا درس بخونم . من نمی خوام یه دختر بد باشم . این کارای زشت مال دخترای بد و بی فرهنگه . مال بی شعوراست . من که همیشه ازشون بد می گفتم . نمی خوام خودمم مث اونا شم . نههههههه .. ولی نوک سینه هام تیز شده بود .. زهیدا دست از سینه هام بر داشت . سرشو گذاشت روی کونم . بازم دو تا برش کونمو به دو طرف بازشون کرد .. زلیخا : خواهر دلمونو بردی تو . چقدر لفتش میدی . دلم می خواد اون کون نازشو گازش بگیرم و کبودش کنم . امکان نداره از دستش بدم . بهاره : هیکلش حرف نداره تازه تازهه . زلیخا : حالا دیگه نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار ;/; .. بهاره : اولا کی همچین حرفی زده ..ثانیا اون که هنوز وارد بازار نشده .. -من خودم وارد بازار می کنمش . از دست این خواهرت کاری بر نمیاد . همش داره نازش می کنه .. -دخترا این قدر نباید بهش سخت گرفت . شما ها که از توی شکم مامانتون لز بین نبودین .. زلیخا : از شکم مادرمون نبودیم ولی اگه یادت باشه از همون بچگی که فهمیدیم کون چیه داشتیم کون بازی می کردیم . زهیدا : آفرین خواهر خوب حالا اومدیم سر حرف من . الان می خواین یه دختر هیجده ساله رو که اصلا توی این بازی ها نبوده یهویی بیارین توی خط . معلومه که نمیشه به زور باهاش رفتار کرد . اونم واسه خودش احساسات داره . شخصیت و غرور داره .. -خواهر معلومه چی داری میگی ;/; کس آدم که  به خارش بیفته باید قلقلکش داد . تو یکی دیگه زیادی داری شلش می گیری .. لعنتی ها داشتند راجع به من بحث می کردند . بازم زهی به معرفت زهیدا . اون دو تا که اصلا کافر بودند . می گفتند بیفتیم روی زیبا و با خشونت تر تیبشو بدیم . فکر کردن شهر شهر هرته .  همه شونو رسوا می کنم . ولی زهیدا نوک زبونشو گذاشته بود روی سوراخ کونم .. چقدر کیف داشت . داشت یادم می رفت که چقدر از این حرکات بدم میاد . نههههههه من چطوری می تونم تو روی اونایی که باهام این کارا رو می کنن نگاه کنم . اصلا اون احترام و تابویی که بین دو تا دختر وجود داره باید شکسته شه ;/; .. ادامه دارد .. نویسنده ….. ایراتی

دکمه بازگشت به بالا