لز در زندان زنان 44
–
همچنان به ور رفتن با مهسا ادامه می دادم . می دونستم که این مادر و دختر به خوبی می تونن جای مهین و شهناز رو پر کنن . اونا یه حالت کلاس بالاتری رو داشته و از اونا هم تمیز تر بودن .
–مهتاب .. یه خورده سختمه .
-چیه حالا که همه شرم و حیا و خیسی کست ریخت بیرون ; می دونم داری شوخی می کنی . دوستت دارم . خوشگله ناز ..
-یعنی به نظر تو من هنوز نازم ; پس اون چرا رفت با مامان عفریته من سکس کرد .
زیر گوشش گفتم تو خیلی خوشگل تر و خواستنی تر از مادرت هستی . گل از گلش شکفت . پاهاشو به دو سمت باز کردم . جا کمی واسه این کارا تنگ بود .
-مهسا آروم تر یه کاری نکن که جلو حال کردنای ما گرفته شه
مهسا سرشو تند و تند از این سمت به اون می گردوند . دستمو گذاشتم رو موهای سرش وبا هوس با موهاش بازی می کردم . خیلی خوشش میومد.
-اوووووههههه مهتاب مهتاب جون بمالون . بمالون . مهسا می خواد می خواد .
-هر جوری که مهسا جونم می خواد من همون جور عمل می کنم .
-تو هر کاری بکنی من دوست دارم .
-فدات شم مهسا.
-نه ابن حرفو نزن . چه زود با هام جور شدی . ولی این مامان هر وقت باشه می دونه چه زود خودشو با کارای محیط وفق بده همچین داره زیر بدن افسانه دست و پا می زنه که انگاری سالهای ساله که داره با هاش حال می کنه .
-چیکار به کارش داری .
مهشید : از بس که حسوده . از بس که چش تنگه ..
-می قاپی شوهر بقیه رو از چنگشون در میاری اون وقت اگه کسی اعتراض کنه بهش میگی حسود ;
-خوب کردم این کار رو انجام دادم خواستم ببینم فضول کیه . حرف دیگه ای بود ;
-من نمی دونم باید با تو چیکار کنم .
-کاری نکن . فقط خفه خون یا با کلاس تر بگم خفقان بگیر بچه . چقدر من به تو تذکر بدم . آدم فکرمی کنه که تو هنوز بزرگ نشدی .
خودمو انداختم رو مهتاب تا با حرکات و گذاشتن کسم روی کس اون بهش یه حال درست و حسابی بدم
-جووووووووون جوووووووووون مهتاب .. همه جامو روشن کردی .. خوشم میاد . کسم .. عین یه موم داره زیر کس تو آب میشه من کیر نمی خوام . من مرد نمی خوام . من تو رو می خوام . من مهتاب جونمو می خوام . -تو منو داری . من الان پیشتم . همین جام . تا هر وقت بخوای در کنارتم .
-باش باش . تا ابد پیشت می مونم . تو دنیامی .. دنیامی ..
گردش کس من روی کس اون به شدت هیجان زده اش کرده بود . زبونمو در آورده به لباش نزدیک کردم . اونم زبونشو در آورد و با زبون با هم حال می کردیم .
-اوووووففففف مهسا خوب جوابمو میدی . خیلی خوشم میاد . آروم باش .. آروم بگیر ..
-در کنار تو آرامش داشتن خیلی سخته . ولی دنیای ناآرام و پر هوسی که تقدیم آدم می کنی می دونم نهایتا یه دنیا آرامشو با خودش داره .
دستامو از زیر به باسنش رسونده با کف دست و پنجه ها حسابی اونو می مالوندم .
-آخخخخخخ انگشتات مهتاب .. همه شون توی شکم من قفل کردن .. هر کاری می کنی با هام بکن . مزاحمی نداریم . فقط ما هستیم.
-آره عزیزم فدات شم . لبامو گذاشتم رو نوک سینه اش ..
-اوووووخخخخخ اووووووفففففف نههههههه کسسسسم کسسسسسم . اون جا رو هم بمالون . من می خوام . خانومی دیگه حال ندارم ..
مهشید : افسان جون از کون من زده شدی ; دستای تو رو می خواد .
من توجهم جلب شده بود به سمت مهشید و افسانه . که مهسا دستشو گذاشت رو صورتم و سرمو به طرف خودش بر گردوند .
-من چند بار باید بهت بگم که نباید حواست پرت شه .
-من که یادم نمیاد چیزی در این مورد گفته باشی . آخه فعلا اولین باره که دارم با هم حال می کنیم .
-آره راست میگی ..
مهسا چشاشو بسته بود و خلاف مادرش که مورد ضربات سهمگین و آتیش دهنده افسانه قرار گرفته بود من خیلی آروم در حال بازی کردن با اندام و قسمتهای مختلف بدنش بودم .
مهشید : مهتاب چون فدات شم خوب ساکتش کردی . یه جوری بخورش که دیگه سر و صدا و هارت و پورتهاشو نشنویم .
مهسا چشاشو کاملا باز کرد . رفت تا چیزی بگه فوری لباشو با لبام بستم .. بعد آروم آروم رفتم بالاتر . لبامو گذاشتم رو سینه هاش .. فقط سکوت کرده و گاه ناله می کرد . زیر گوشش گفتم ..
-مامانتو ببخش . عشق مادر به فرزند بیشتر از عشق فرزند به مادره ..
به زحمت این جمله رو به من گفت .
-تو که هنوز یک مادر نشدی چطور حس اونا رو می دونی .
-من یک مادر نشدم ولی مادر خودمو که دیدم . …. ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی