لز من و لیلا تو خونه اجاره ای

سلام به همه من آناهیتا هستم همونی که داستان آناهیتا و لیلا رو نوشتم و این آخرین داستان من هست. بدون اتلاف وقت میرم سر اصل مطلب این داستان مال ۱ ماه بعد اینه که من با لیلا تو خوابگاه لز و فوت فتیش رفتیم. یادتونه گفته بودم میخواستیم از خوابگاه بیایم بیرون بریم یه جایی رو اجاره کنیم چون وسایل آدم و کش میرفتن. یه روز یکی از وسایل لیلا رو کش رفته بودن هر چقدرم پرس و جو کردیم و گشتیم نفهمیدیم کار کی بود. ماهم از خوابگاه اومدیم بیرون و خواستیم دنبال یه خونه باشیم رفتیم بنگاه های مختلف از آدم های مختلف پرس و جو کردیم برای اجاره یه خونه کوچیک یه زیر پله یا زیرزمین هر جایی که میشد با پول منو لیلا که کم بود جایی نتونستیم پیدا کنیم یا حداقل تمیز یا درست حسابی باشه. سر آخرین بنگاه بودیم نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم که بنگاهی داشت به ما توضیح میداد درمورد اینکه با این پولمون جای خوب نمیشه پیدا کرد. تو این صحبتا بودیم که یکدفعه یه پیرزنه اومد داخل بنگاه صاحب بنگاهیه بلند شد از جاش رفت سمت پیرزنه دستشو گرفت نشوند رو صندلی منو لیلا فکر کردیم مادره بنگاهیه هست. پیرزنه برگشت گفت مادر جان ببخشید بد موقع اومدم مشتری داری که بنگاهیه گفت نه مادر جان این چه حرفیه پیرزنه رو کرد به منو لیلا گفت سلام خوب هستین ببخشید مزاحم کارتون شدم ما هم سلام کردیم و گفتیم نه بابا این چه حرفیه مراحمید بعد برگشت به بنگاهیه گفت کسی پیدا نشد برای خونه ی من پسرم بنگاهیه اسمش سهیل بود گفت نه مادرم هنوز پیدا نشده اگه شد من خودم بهتون اطلاع میدم. بعد من به بنگاهیه گفتم آقا سهیل مادرجان کدوم خونه رو میگن که اونم گفت مادرجان زیرزمین خونشونو برای اجاره گذاشتن که من گفتم میتونیم خونه رو ببینیم که بنگاهیه گفت باید از مادرجون بپرسید. من برگشت گفتم مادر جان ما میتونیم خونتونو ببینیم که گذاشتید برای اجاره اونم گفت چرا که نه خونش ۲ تا کوچه با بنگاه فاصله داشت رفتیم رسیدیم جلو در درو باز کرد یه خونه ویلایی از این قدیما نه زیادکوچیک نه زیاد بزرگ با حیاط و حوض. رفتیم زیرزمینشو دیدیم حدود ۲۰ متر بود دیدیم هم تمیز بود هم خوب گفتیم مادر جان اگه راضی باشید ما اینجارو ازتون اجاره کنیم فقط منو لیلا پولمون کمه شاید نتونیم اجارتونو کامل بدیم که پیرزنه گفت اشکال نداره مادر جان هر چقدر داشتید بدید اینجا هم مثل خونه خودتون هم شما یه جایی دارید هم من دیگه تنها نیستم. ما زیرزمین رو اجاره کردیم یه چند روز گذشت ما با پیرزنه دوست شده بودیم اسمش معصوم بود ۷۴ سالش بود و یه دختر ۳۲ ساله به اسم مریم داشت که خیلی وقته ازدواج کرده و رفته. یه روز نشسته بودیم تو خونه که اجاره کرده بودیم داشتم با لیلا تلوزیون میدیدیم. که معصوم خانم درو زد و لیلا رفت درو باز کرد یه کاسه آش آورده بود که منو لیلا هم گفتیم نذرتون قبول باشه. که معصوم خانم به لیلا گفت یه لحظه میای بیرون کارت دارم لیلا چادرشو سرش کرد با معصوم خانم رفت بیرون من رفتم پشت پنجره پرده رو آروم یذره زدم کنار داشتم نگاه میکردم کسی نبینه. دیدم معصوم خانم لیلا رو برد پیش یه زن چادریه اون زنه از لیلا یه عکس انداخت یکم صحبت کردن و لیلا امدن تو خونه گفتم چی بود چیکارت داشتن که لیلا گفت یه چی بگم باورت نمیشه اومد نشست روی مبل چادرشو درآورد با پیراهن شلوار نشست رو مبل گفت آناهیتا معصوم خانم گفت من یه زنه هست دوستمه بهش درمورد تو توضیح دادم بیا ببینتت. بعد من با معصوم خانم رفتم پیشش گفت اسمش اکرم هست معصوم خانم خیلی از من تعریف کرده بود اون هم یه عکس ازم انداخت گفت ببرم به پسرم نشون بدم. من برگشتم گفتم عکس پسرشم بهت نشون داد که دیدم لیلا لباشو گاز گرفت نمی دونی چه پسری بود منم رفتم جلو دستمو کردم تو شلوارش دیدم کصش خیس خیس اولین بار بود انقدر لیلا رو حشری میدیدم. بهش گفتم ای شیطون نکنه از پسره خوشت اومد دیدم لیلا خودشو لوس کرد گفت شایدم نمیدونم بعد منم از موقعیت استفاده کردم و شروع کردم به لب گرفتن ازش بعد دستمو تو همون حین که از لیلا لب می گرفتم کردم تو شلوار لیلا و شروع کردم به مالیدن کصش کصش که خیس بود داشت همینطوری خیس تر می شد بعد از لب گرفتن با اون یکی دستم پیرهنشو دادم بالا و شروع کردم به لیس زدن جفت ممه هاش اول چپی رو لیس زدم زدم بعد راستی رو بعد جفتشو باهم بعد دستمو از شلوارش درآوردم بیرون و پاهاشو دادم بالا و شروع کردم اول به لیس زدن پای چپش از پاشنه پاش شروع کردم لیس زدن تا رسیدم به نوک انگشتاش از بالا تا پایینشو لیس زدن همین کارو با پای راستش کردم بعد شلوارشو درآوردم بعد لیلا رو به حالت داگی خوابوندم به شکم یه بالش گذاشتم زیر شکمش تا کونش بیاد بالا اول شروع کردم به لیس زدن و ور رفتن با لپ های کونش بعدش رفتم سراغ کس و کونش. بعد انگشت وسط دستمو کردم تو کس لیلا و شروع کردم به تند تند مالیدن کس لیلا تو همین حین که داشتم کصشو میمالیدم شروع کردم به لیس زدن سوراخ کونش هم سوراخ کونشو لیس میزدم هم کصشو میمالیدم بعد از 6 دیقه آب لیلا آمد و هم دستمو خیس کردم هم یه جاهایی از صورتمو بعد لیلا از حال رفت منم تو همون حین که از حال رفتم بعد لیلا پاشد شلوارو پیرهنشو تنش کرد بعد نزدیک به ۱ ماه بعد از این اتفاق لیلا به مادر پدرش گفت که از شهرستان پاشن بیان که پدر مادر لیلا امدن و با معصوم خانم آشنا شدن و معصوم خانم اجازه داد که مهمونا برای خواستگاری بیان خونش همین هم شد فرداش اکرم خانوم و پسرش و شوهرش اومدن خونه معصوم خانم برای خواستگاری لیلا و بعد خانواده لیلا و خود لیلا قبول کردن و بعد از چند ماه نامزدی بالاخره ازدواج کردن الان نزدیک ۲ سال خورده ای میشه که لیلا ازدواج کرده و اون آخرین باری بود که من با لیلا لز کردم اما همچنان باهاش دوستمو ارتباط دارم خب این بود از داستان من امیدوارم خوشتون اومده باشه مرسی خداحافظ

نوشته: آناهيتا

دکمه بازگشت به بالا