ماجرا با خواهر زنم مونا
من و خواهرزنم مونا
قبل از اینکه شروع کنم باید از همهتون عذرخواهی کنم. چون نه نویسنده قابلی هستم و نه تبحر داستاننویسی دارم. برای اولین باره که مینویسم و صرفاً دلم میخواد خاطرهم رو براتون تعریف کنم.
اول از خودم شروع کنم. امیر هستم 31 ساله نود و خوردهای وزن دارم و قدم 183 هستش. قیافهم معمولیه مثل خیلی از پسرایی که تا حالا دیدید، اهل ورزش هم نیستم. 8 سال پیش توی دانشگاه با خانومم آشنا شدم. رها دختر خیلی شیطونی بود و این شر بودنش من رو جذب خودش کرد. من ترم هفت بودم و اون ترم سوم. با بدبختی تونستم مخش رو بزنم و بعد از دو سال دوستی ازدواج کردیم. مونا خواهر خانومم با اینکه یک سال از رها کوچیکتر بود اما قبل از ما عروسی کرده بود. شوهرش حمید کارمند گمرک بود و به همین خاطر اونها توی یکی از شهرهای مرزی زندگی میکردن. همه این مقدمهها رو گفتم تا برسم به پارسال که عروسی برادرخانومم سعید بود.
روز قبل از عروسی مونا اومد اما قیافهش تابلو گرفته بود. کاشف به عمل اومد حمید نتونسته مرخصی بگیره و مونا از این بابت خیلی ناراحت بود. خلاصه ما اینقدر گفتیم و رقصیدیم و خندیدیم که آخر شب تقریباً یادش رفت و خنده اومد رو لبهاش. روز بعدش که روز عروسی بود ساعت 11 از خواب بیدار شدم. رها و مونا رفته بودن آرایشگاه و من قرار بود برم دنبالشون. اگر تا اونروز زنهای ایرانی رو به خاطر آرایش و هزینهای که تو آرایشگاه صرف می کنن به جهان سومی بودن متهم میکردم اونروز به قدرت آرایش ایمان آوردم. مونا باربی شده بود. البته آرایش بود یا گریم… نمی دونم ولی خیلی ناز شده بود. توی مراسم سعی کردم به بهونهای بکشمش طبقه پایین و بهش مشروب بدم. به خانومم گفتم رها این خواهرت خیلی دمغه. برو صداش کن تا یکم شارژش کنیم. خانومم رفت و با مونا برگشت. یه پیک بزرگ رو نصفه از وودکا روسی پر کردم و روش هم آبمیوه هلو ریختم هم آب آناناس. مونا و اومد و کوکتل رو دادم خورد. هر سه رفتیم بالا. نمی دونم این مشروب باهاش چی کار کرد که صاف اومد طرف من و به رها گفت میخوام امشب با امیر برقصم. این اولین باری بود که با من اینقدر راحت می شد.
وقت رقصیدن سینه هاشو می لرزوند و حسابی به باسن خوش فرمش قر می داد. یک آن دیدم مونا دوید طرف دستشویی. به شکل فجیعی حالش به هم خورد. با رها رفتیم کمکش. من پیشونیشو فشار می دادم تا سر دردش کمتر بشه. در همین حین چشمم به سینههای گرد و سفیدش افتاد که از پیرهنش خودنمایی میکرد. به رها گفتم باید ببریمش حموم و با آب سرد پاها و دستش رو بشوریم. رها گفت آخه تنهایی نمیتونم ببرمش. من یک طرف مونا رو گرفتم و رها اونورشو. عملاً از چند بار چسبوندم به کونش. خانومم با نگرانی میگفت تقصیر تو بود فردا جواب حمید رو چی بدیم. گفتم صورت مونا رو بشور حالش خوب می شه تا صبح. عروسی که تموم شد من و رها و مونا رفتیم طرف خونه. رها گفت خواهرمو بیارم پیش خودم خیالم راحت تره.
من اون شب به طرز وحشتناکی با خانومم سکس داشتم. صبح که از خواب بیدار شدم دیدم مونا داره صبحونه آماده می کنه. رها رفته بود برای مراسم پاتختی مادرشو کمک کنه و مونا به خاطر سر دردش مونده بود خونه. خواهرخانومم ساکش رو خونه مادرش جا گذاشته بود و یکی از پیرهنای منو با دامن رها پوشیده بود. رفتم سر میز و شروع کردم به نیمرو خوردن. بهش گفتم چرا پیرهن منو پوشیدی. گفت الان درش میارم خسیس. گفتم همین یه پیرهنم اتو داشت بقیهش اتو نداره. گفت نه دیگه این کثیف شده یکی الان برات اتو میزنم بپوش. رفت یه پیرهن اتو بزنه که گفتم همینو درآر میخوام بپوشم. از من اصرار و از اون انکار که گفت باشه برو بیرون عوضش کنم. رفتم بیرون و در رو نیمه باز گذاشتم. مونا پیرهن من رو درآورد و کمد من رو باز کرد تا لباس مناسبی پیدا کنه. قلبم به شدت میزد. بند مشکی سوتین رو تن سفیدش نمای خیلی قشنگی داشت. توی این دو روز به اندازه 5سال و نیم چشم چرونی کرده بودم. پیرهنو که بهم داد بی اختیار گذاشتم رو بینیام و بوش کردم. بوی عطر زنونه و تصور اینکه لباس من تن کی بوده حالم رو دگرگون کرد. مونا که چشماش گرد شده بود گفت دیوونه این چه کاریه میکنی؟ گفتم فکر اینکه لباسمو تو پوشیدی منو حالی به حالی میکنه. گفت تو که دیشب از بی حالی من سوءاستفاده کردی و هرکاری دلت خواست باهام کردی. جواب دادم نه دیگه. هر کاری دلم خواست نکردم. یه کم زل زدم و نیگات کردم. پرید توحرفم: نیگاه کردی و مالیدی و … گفتم مونا بذار یه بار ببینم. مونا گفت امیر شوخیش هم قشنگ نیست. با التماس گفتم فقط یک بار… همین که بلند شدم اونم تیز بلند شد. نزدیکش رفتم و دستاشو گرفتم . هم میخواست و هم نمیخواست. انگار هنوز مست بود. پامو گذاشتم رو دامنش. عقب عقب افتاد. دامنش هم تا زیر شورتش اومد پایین. خیلی سریع دامنش رو درآوردم . گفت بسه دیگه امیر. چی از جونم میخوای. گفتم بذار بهشتتو ببینم. خواهش میکنم. از دو طرف شرتشو گرفتم. اونم دستامو گرفت ولی نه اونقدری که منو از درآوردن شرتش خسته کنه. باورم نمیشد. یک کس تپل سفید و بی مو. سرمو چسبوندم بهش و شروع کردم بوسیدن. مونا سرمو گرفت و میخواست منو پس بزنه. گفتم مونا بخواب و لذت ببر. نمیخوام به زور بکنمت. تسلیم شد و دراز کشید. چوچوله شو گرفتم لای لبهام و میک زدم. لیس میزدم کسشو. زبونمو لای چاکش بالا و پایین میکشیدم. با زبونم سوراخشو بازی دادم. دیگه به وضوح صدای نفسهاشو می شنیدم. کاملاً حشری شده بود و لبشو گاز میگرفت و سینههاشو میمالید. رونهای خوش تراشش رو میلیسدم و میبوسیدم. همینطوری که داشتم با بهشتش سر و کله میزدم بلندش کردم و برعکس رو خودم به شکل 69 خوابوندمش. کیرمو گرفت دستش و شروع کرد بازی دادن. گفتم آزاد کن اون زندونی رو بذار بهش خوش بگذره و یهو همه تا جایی که میشد کسشو گذاشتم دهنم. یه آهی کشید که نزدیک بود آبمو بیاره. آروم کیرمو گرفت و گذاشت دهنش. خیلی با ناز شروع کرد برام ساک زدن. نشوندمش رو زانو و خودم وایسادم. همیشه عاشق این بودم که موقع ساک زدن تلمبه بزنم. سرشو گرفتم و کیرمو تو دهنش عقب جلو میکردم. مونا جون … الی جاااان… بخور… همه شو بخوررررر… جانممم… میک بزن… حس کردم آبم داره میاد. بردمش رو تخت. پاهاشو بلند کردم و کیرمو میمالیدم به کسش. اینقدر کیرمو لای چاک کسش بالا پایین کردم که گفت امیر میخوااممم. کیرمو تا ته فرو کردم تو کس تنگ و گرمش. مونا دیگه آه و اوهش بلند شده بود. من شروع کردم تلمبه زدن. مونام می گفت آرههههه… بکننننننن… ممممممممم… آآآآهههه… اوففففففففف. بکن که خوب داری میکنی. کسمو جر بده… منو گشادم کن… با این حرفها بدتر حشری شدم و سرعتمو بیشتر کردم. مونا روتختی رو چنگ مینداخت … آخخخ آیییی آیییییی امیر جون امییییررم داری چی کار میکنی؟ بگو… گفتم مونا جووون میخوامت… مونا جان دارم میکنمت… ال جوووووونننن میدونی از دیروز باهام چیکار کردی…کیرمو تا دسته کردم تو کس تنگت… دارم بازت میکنم… دارم جور حمید رو میکشم.
بهش گفتم چار دست و پا بشینه تا مدل سگی بکنم… رو صورتش خوابید و کونشو داد بالا … کس خوش فرمش از لای کونش زد بیرون. کیرمو کردم توش و کونشو گرفتم دستم و شروع کردم ضربه زدن… با هر ضربه یه موج خوشگل رو کونش میفتاد که حشریترم میکرد. موهاشو گرفتم دستم و وحشیانه تلمبه میزدم. مونا دیگه داشت جیغ میزد. واییی امیییر منو داری میکشیییی… بکن… بکن منووو آیییییی… آخخخ… آآآآهههه… منو جنده خودت کن… این حرف رو زد فشارم رفت بالا… دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم … کیرمو درآوردم و با فشار آبمو ریختم رو کون و کمرش… انگار کوه کنده بودم از بس خسته شده بودم… افتادم بغلش و یه لب درست و حسابی ازش گرفتم… آبمو با دستمال کاغذی از پشتش پاک کردم و با هم رفتیم دوش گرفتیم. از اون روز هیچ وقت قسمت نشد که دوباره بکنمش تا چند وقت پیش که یک جریان عجیب برام اتفاق افتاد که براتون تعریف خواهم کرد.
نوشته: دکتر ارژنگ