مادرزنم آخرش منو سکته میده

سلام امشب در نبود خانمم شب تا صبح بیدار بودم اینقدر با گوشی ور رفتم که تونستم یاد بگیرم چطور اکانت درست کنم و داستان بنویسم همه چیزی رو که میگم عین حقیقته فقط شهر رو نمیگم اخه خیلی تابلو میشه د. این حد که خوزستانم. من امیر هستم عربم ۲۹سالمه قد متوسط یکم شکم دارم موهام هم کم پشت تو فامیل نمیدونم چرا ولی همه بهم به ی چشم دیگه نگاه میکنن منطورم قابل احترام بودنه خیلی احتراممو میزارن ولی نمیدونمم که باطنم فوق حشر و هیز وهرزه بوده. من عاشق مادر زنم هستم اسمش زهراست اختلاف سنیش با من ۱۱ساله راس میگم وقتی زن گرفتم خانمم ۱۴سال بیشتر سن نداشت مادر زنم زن عموم هم محسوب میشه من از بچگی عاشقش بودم نمیدونم چرا با اینکه از نظر بقیه اون ی زن قد کوتاه یکم چاق زبون دراز هست ولی من مرده اونم حتی میشه گفت دخترشو هم بخاطر خودش گرفتم من ۲۳سالم بود وقتی زن گرفتم اون موقع دخترش ۱۴سال بیشتر سن نداشت یعنی چیز خاصی تو اون سن نداشت که بخوام عاشقش بشم ولی فقط بخاطر مادرشه نمیدونم چیکار کنم همیشه دزدکی حواسم به سینه و کونشه ولی حاضرم قسم بخورم که میدونه ولی ترس از ابرو نمیزاره کاری کنم

ی بار خونه خواهر مادر خانمم رفته بودیم مهمانی پدر خانمم نیومد شب اونجا بودیم بعد مارو همگی داخل ی اتاق‌گذاشتن من بودم خانمم مادرش و خواهرش و دوتا برادر کوچیک داره یکی ۸ ویکی۱۱سال من اون شب خودمو زدم به نخوابی نرفتم داخل اتاق تا اینکه همه خوابیدن بعد وقتی رفتم دیدم خواهر وبرادر خانمم پیش خانمم خوابیدن منم به بهانه گرما روبرو کولر پیش مادرش خوابیدم برا اولین بار تو عمرم دس به سینش زدم ولی حس میکردم که قلم اومده داخله دهنم وقتی نبض میزد لپهام تکون میخوردن هیچ حرکتی نکرد بعد یواش از رو لباس دس کشیدم رو شکمش ،دیدم تکون نمیخوره ولی خیلی میترسیدم یکی بیاد درو باز کنه اخه نقشه خونه عربی‌بود یعنی اتاق ها همه جفت هم ی در دارن رو به حیاط بعد یواش خوابیدم رو دستش حه حس کردم بیدار شد من تکون نخوردم یواش دستشو کشید کونشو به من داد منه خر دستمالیش نکرد خودم زدم له خواب سه چهار بار دستمو میوردم بالا میزدم جفت جوشش که امتحان کنم اینقد ادامه دادم که بیدار شد منو هم بیدار کرد مجبور شدم جامو عوض کنم صبحش که بیدار شدم دیدم هی که نگاش میکنم اونم زیر چشمی نگاه میکنه الان چند ساله دارم عزاب میکشم هروقت پدر خانمم نیست باک راحته لباسش رو شلخته میپوشهتا سینشو ببینم یا حرفای یا جک های سکسی میزنه ولی حاظرم قسم بخورم میدونه من بهش نظر دارم چون هروقت میخوام کاری کنم اون ی قدم جلومه و همراهی میکنه ولی قابل اغتماد نیست چون اخلاقش‌طوریه که چپ میکنه نمیدونم الان چیکار کنم یا مثلا وقتی میاد خونمون چون ماکسی عربی میپوشه وقتی دراز میکشه عمدن پاهاشوسمته من میزاره و هر چند دقیقه یبار ی پاشو میاره بالا ک خشتکشو ببینم یا همیشه دقت کردم هر وقت رفتم خونشون اولین جا خشتک منه که میبینه ولی با هیچکی اینطور نیست حتی خانمم میگه مادر با تو از من راحتره حاضرم هرچی که بخواد رو بدم فقط یه شب تو بغلم باشه حتی اگه نکنمش فقط باش بازی کنم لیسش بزنم یا زیررررررر بغلشو بو کنم ی بار هم از حموم اومد بیرون با شلوار بود و کرست من در حال بودم داشتم میرفتم بیرون که صدام کرد حسین نگاه نکن دارم لباس عوض میکنم منم ناخواسته وقتی صدام کرد رومو کردم دیدمش که شروع کرد به خندیدن زدم بیرون رفتم یا اول عروسیم زنم یکم گریه میکرد تا دو هفته چون کوچیک بود و عادت نداشت دچر بشه از خانواده و منم سکس شب و ظهر رو باید انجام میدادم اونم دنبال بهونه بود بره خونه باباش یادمه مادرش شب اومد که ببینه دخترش چشه که منو صدا کرد گفت چشه خانمت من گفتم نمیدونم بعد رو به دخترش کرد گفت نکنه چیزش بزرگه من ناخداگاه کیرم سیخ شد زود زدم بیرون فقط داره عزابم میده هی که بخوام محل نزارم یا فراموش کنم اون نمیزاره عمدن میاد رو ذهنم ولی در این حد خدااااااا دارم میمیرم از درد شهوتش از چشم من اون خوشکل ترین و سفید ترین بدنو داره با اینکه زیر بغلش چون خیلی عرق میکنه تابستونا که کولر روشنه دستشو که باز میکنه بوش میپیچه تو اتاق‌که بچه کوچیکش هی میگه مامان بو عرقت کشتمون ولی منه خر نمیدونم چرا حاظرم سه دس لباس بپوشونمش بزارمش اتاق سونا که خوب عرق کنه بعد بوش کنم لیس بزنم تورو خدا کمکم کنید هر کمکی ن فقط مثلا بهش برسم یا نرسم کمکم کنید چون همه زندگیمو رو کاراش تنظیم میکنم خسته شدم ولی باز با کوچکترین حرکت کیفتم دنبالش تاحالا دو سه بار عمدن بعد اینکه از حموم بیاد بیرون بهانه اوردم برم دوش بگیرم هر وقت هم رفتم شرتشو بو میکنم و خشک خشک میزارم دهنم تا جایی که بتونم میخورمش فوق حشرم.

نوشته: آتشکده

دکمه بازگشت به بالا