مادر فداکار 17

بعد از ظهر که الناز رفته بود خونه یکی از دوستاش امیر و مادرش تنها شدند و دوباره درددلهای مادرانه و پسرانه رو شروع کردند -این روزاکه  بهت بد  نمی گذره ;/; -چطور مگه ;/; -هیچی فقط می خواستم بدونم حواست به درسات هست ;/; -آره مامان نگران اون نباش . اتفاقا این جوری بهتر درسامو می خونم . دوستام همه در فکر اینن که چطور برن بایکی دوست شن و از این بر نامه ها داشته باشن و یه جوری خودشونو خالی کنن ولی من الان دیگه غصه این چیزارو نمی خورم . خاله , زن دایی و حالا هم عمه جون . هر وقت هم که بخوام بر نامه ردیفه -به شرطی هم که اونا بخوان -مامان این هم از اون حرفاست . کیه که محصول کار بابا رو نخواد . درشت وتازه و فعال و متالیک -امیر بی تر بیت شدی ها . پیش ننه ات  روت باز شدا -مامان به خودت نگیر . همه اینا نشونه صمیمیته . اومد جلوتر ومامانشو بوسید . صورت المیرا بوی عطری می داد که هوس انگیز تر از رایحه ای بود که از اون سه نفر به مشام می رسید . دل انگیز و ملایم .. صورت مادرشو غرق بوسه کرد -اوه مامان  مامان دلم می خواد بخورمت حیف که مامانمی وگرنه … در اینجا حرفشو پس کشید -وگرنه چی امیر حرفتو نخور بگو . آماده ام تو این روزا خیلی بی پروا حرف می زنی -نه مامان یه چیزی داشتم می گفتم درست نبود . فراموشش کن -امیر من که می دونم تو چی می خواستی بگی . میخوام از زبون خودت بشنوم . زن بیچاره خودشو با شنیدن این حرفا دلخوش می کرد . اون دوست داشت از زبون پسرش بشنوه که مامانش هنوز جاذبه جنسی داره و می تونه حتی توجه پسرشو جلب کنه .. -مامان می خواستم بگم که اگه مامانم نبودی دوست داشتم با تو هم آره .. حالا هر چی دوست داری بهم بگو . المیرا خودشو انداخت تو بغل امیر و این بار اون لبای پسرشو با اشتیاق و هوس خاصی می بوسید که تعجب امیررو بر انگیخت . اگه کس دیگه ای جای المیرا بود امیر امونش نمی داد ولی با این حال به فکر فرو رفته بود . نزدیک بود دستشو از لای بلوز مادرش به سینه هاش برسونه ولی فوری پشیمون شد . هرچی می خواست خودشو کنار بکشه موفق نمی شد . زن خودشو به امیر چسبوند و کلفتی و تیزی کیر پسرشو از پشت شلوارش حس می کرد . صحنه های سکس اون سه تا زن با پسرشو تصور می کرد و خودشو جای یکی از اون زنا میذاشت . حس کرد داره از کنترل خارج میشه . واسه این که رسوایی به بار نیاره خودشو کنار کشید . الناز تماس گرفت و گفت که شبو خونه خاله اش می مونه و از اون ور میره مدرسه . راستش المیرا از این بابت خیلی خوشحال شده بود . شاید امشب اون اراده اشو پیدا می کرد که اشتیاق خودشو به نوعی متوجه امیر کنه .. آمادگی تسلیم شدنو داشت ولی دوست داشت امیر تسلیمش کنه نه این که خودش پاپیش بذاره . سختش بود . خجالت می کشید . شایدم فقط حرفش بود و تصورش و هرگز نمی تونست که کیر پسرش این عزیز ترین کس زندگیشو تو کوس خودش ببینه .. وقتی تلفن زنگ زد و گوشی رو گرفت و چند دقیقه ای صحبت کرد پس از خداحافظی سگرمه هاش تو هم رفته بود . طوری گرفته بود که امیر ترسیده بود . دفعه قبل که مامانو این جوری دیده بود با خبر شد که یکی از فامیلاشون مرده … هیچی زن عمو قرار بود شبو بیاد پیش اونا بمونه و شایدم برای چند روز . ظاهرا با شوهرش یعنی عمو جان دعوا میفته . این عمو سر و گوشش می جنبید و کاسه صبر انسیه هم دیگه لبریز شده بود . المیرا از این که خلوت اون به هم می خوره عصبانی شده و کلی حرص می خورد .. -مامان این که ناراحتی نداره . انسیه جون دو سه سال ازت کوچیکتره .. می شینین با هم درددل می کنین . حوصله ات هم سر نمیره . واییییی مامان بد جوری به این فک و فامیلا عادت کردم . اگه بتونی اینو هم واسم جورش کنی دیگه هیچی ازت نمی خوام -پسر خیلی پررو شدی . این یکی کار کردن روش خیلی سخته . به این سادگیها هم که فکرشو می کنی نیست. -مامان تو با زبونت موش رو از سوراخش و مار رو از لونه اش می کشی بیرون -چی به من می رسه ;/; -منظورت چیه مامان ;/; یعنی تا الان این همه محبت بهم می کردی ازم چی انتظار داشتی . باشه واست آشپزی می کنم جارو می زنم . دیگه دوست داری چیکار کنم ;/; المیرا به خاطر این که  بر داشت امیر در این جهت بوده خوشحال شد ولی از این که پسر ازش دلخور باشه دلشو نداشت که اونو این جوری ببینه . رفت جلوتر و سرشو بوسید -مامان حالا غریبه شدیم که سرمو می بوسی ;/; -اتفاقا این صمیمیتو می رسونه . مگه من سر غریبه ها رو می بوسم ;/; حالا تو هر جوری دوست داری منو ببوس . این بار پسر دستشو گذاشت دور سر مادرش و طوری لباشو گذاشت روی لباش که که المیرا از هوس نتونست چشاشو باز کنه . از درون بهم ریخته بود . صورتش داغ کرده بود و دستخوش هیجان شده بود . دلش می خواست امیر همونجا درازش کنه و همون کاری رو که با زنای فامیلش انجام داده بود با اونم انجام بده . بازم بر جستگی کیر پسر خودشو رو شلوار خودشم احساش می کرد . زیر نافش . دوست داشت خودشو بالاتر بکشه تا قسمت کوسش با کیر پسرش در تماس باشه . هر چند یکی دو تا پوشش بین نقطه هوسشون فاصله ایجاد کرده بود ولی اون به اینشم قانع بود .. -مامان زن عمو که اومد یه جوری واسم جورش می کنی ;/; به المیرا دوباره احساس پوچی دست داده بود . -پس تو مادرتو واسه این چیزا می خوای ;/; این جوری که بغلم زده بودی واسه همین بود ;/; -مامان من دوستت دارم .عاشقتم . تو رو از همه دنیا بیشتر دوستت دارم . اگرم بغلت می کنم با تمام وجودمه . -ولی اون جوری که من دوستت دارم تو دوستم نداری و نمی تونی داشته باشی . باشه امیر این یه کارو هم برات انجام میدم یعنی تلاشمو می کنم .. بازم همدیگه رو بغل کردند و مادر در دل به امیر می گفت کاش تو هم به خواسته های من توجه می کردی ! .. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا