مادر فداکار 56

ولی اون قدر حالیمه  که تو می خوای چیکار کنی . ربطی به من نداره . می خواد اون دختر الناز باشه و می خواد فامیل دیگه ات باشه و یا یک غریبه . فقط تو نباید در مود من و امیر سخت بگیری . حتی اگه شده ماهی یک بارم باهاش حال کنم باید این تنور عشق و هوس خودمو نسبت به خواهر زاده ام همیشه داغ نگه داشته باشم . در یه مکان دیگه  به غیر از خونه شما هم که شده باید باهاش حال کنم . من این چیزا حالیم نیست . حالا هدفت هر چیه من به اون کاری ندارم و واسه سکس پامو به خونه شما نمی ذارم . -ببینم ازدستت بر میاد رو دکتر نفوذ داری نگه که می ترسم و از این کارا نمی کنم ;/; -اونش با من . المیرا می دونست که الهام یه حرفی رو بی خود نمی زنه و تا کاری از دستش بر نیاد در مورد اون چیزی نمیگه . با خواهرش خداحافظی کرد تا در این مورد فکری بکنه . اون  واسه   تصمیم گیری در این زمینه تنها نبود . رضایت امیر هم شرط بود . رفت به جمع پسر و دخترش . الناز چشاشو بسته بود و غرق در هوس خودش مرتب سرشو از این سمت به اون سمت می غلتوند . دستاشو رو سینه هاش قرار داده بود . یواش یواش  رو صورت الناز خم شد و لباشو بوسید . و به نرمی هم این کارو انجام می داد -الناز الناز عزیزم کی گفته مامان دوستت نداره . مامان عاشق توست .. -اگه دوستم می داشتی  دنبال هوست نمی رفتی و نمی ذاشتی این جوری بسوزم . المیرا دستشو گذاشت جلو دهن الناز تا بیشتر از این چیزی نشنوه . شاید دخترش می خواست بهش بگه خود خواه . اگه بد ترین بد و بیراه ها رو هم نثارش می کرد بازم دوستش داشت . بازم دلش نمی خواست که عذاب اونو ببینه . -الناز من با امیر یه دو سه دقیقه ای حرف خصوصی دارم -میگم دوستم نداری میگی این طور نیست این چه حرفیه که من نباید بشنوم . همینه دیگه .. -الناز زود قضاوت نکن . به ضررتو نیست . شاید می خوام یه هدیه ای بهت بدم که مشورت با داداشت نیازه . -اووووووههههه اونم داداش که اصلا نمی دونه من به چه چیزایی علاقه دار م . تازه تو که بیشتر می دونی دخترت از چه مدل لباسا  و کفشی خوشش میاد -هدیه که فقط به این چیزا نیست . -مامان همین حال خرده ریزه رو هم داری ازمون می گیری ;/; باشه ببرش . من اصلا نخواستم -برش می گردونم قول میدم پنج دقیقه دیگه داداش همین جا باشه . امیر والمیرا رفتن اتاق بغلی تا با هم یه مذاکره خصوصی داشته باشن . الناز با این که می خواست خودشو بی خیال نشون بده ولی نمی تونست . یعنی چه مادرش وسط همین عشق و حال نصف و نیمه ای چه کار مهمی داشته که داداشو ازروش بلند کرده . خب می تونسته بعدا موضوع رو به امیر بگه . نکنه می خواد اونو از همین اندازه هم محروم کنه . کاش این بر خورد تند رو باهاش نمی کردم . هر وقت باشه اون مامانمه احترامش واجب .. ولی نه من عشق و هوس امیرو می خوام . اگه مامان نذاره که من و داداش با هم باشیم هر وقت که  مامان از خونه رفت بیرون میرم سراغ امیر . می دونم اون نامرد نیست که بخواد اذیتم کنه و نیازمو تامین نکنه . اون دوستم داره تازه خودشم باهام حال می کنه ولی کاش کیرش می رفت توی کوسم و میومد بیرون . چشاشو بست و  کوس خودشو جای کوس مامانش فرض کرد که کیر امیر داره میره تا آخرش و بر می گرده . وقتی که از کوسش بیرون کشیده میشه تا دوباره بره اون داخل قلب الناز می خواد که از جاش در بیاد .. از اون طرف مادر و پسر در حال صحبت کردن  راجع به الناز و شرایط الهام بودند . وقتی امیر شنید که مادرش در این زمینه داره یه اقداماتی می کنه و ممکنه با این حرکتش خیلی از مشکلاتو حل کنه از خوشحالی نمی دونست چی بگه . -مامان مامان تو بهترین و فداکار ترین مادر دنیایی . به خاطر بچه هات هر کاری می کنی -امیر این قدر از من تعریف نکن به خاطر خودمم هست دیگه . من  واسه این که تو و الناز راضی باشین و همیشه شاد هر کاری رو انجام میدم . خوب کاری کردی مامان . الناز هم دل داره . یه سری خواسته هایی داره که نمیشه اونا رو ندید گرفت باید بهش احترام گذاشت . فقط مامان تو و الهام جون از همین الان باید به یه توافقی برسین که اون فردا پس فردا نزنه زیر قولش . حتی اگه قولنامه هم امضا کنین -چی داری میگی امیر ولی باهاش طی می کنم .-مامان من ماهی دوبار بیشتر نمی تونم با خاله باشم تازه توخونه خودمون نه .. امیر مخصوصا این جور حرف می زد که مادرش فکر نکنه اون چقدر طالب الهامه .. درحالی که اون آرزوش بود که واسه تنوع هم که شده هر چند وقت در میون یه دستی هم به سر و گوش خاله اش بکشه -مامان یه زنگ بزن واسه الهام جون تا با خیالی راحت بریم سراغ الناز و این خبر خوشو بهش بدیم . …. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا