مالیدن در آسانسور شیراز

سلام دوستان خاطره ای که میخام تایپ کنم راجب یه نوع فیتیش چسبوندن و دستمالی بیقراره خخخخ
اول از همه خودمو معرفی کنم اسم من کیارش اهل خوزستان سنم ۲۳قدم ۱۸۵ هیکلم طبیعی ورزشکاریه
من هر چند وقت یکبار واسه کاری میرم شیراز یه بار همین چند روز پیش باید میرفتم یکی از درمانگاه های شیراز,صبح ساعت ۷ بود ماشینو پارک کردم و پیاده شدم وارد درمانگاه شدم هنوز درب آسانسور ها باز نشده بود و عده زیادی از مردم روی صف آسانسور بودن زن و مرد قروقاطی منم باید میرفتم طبقه ۶ خسته بودم یه عامله راه رو با پله برم .خلاصه منم موندم توی صف .درب آسانسور ها رو باز کردن و یه عده رفتن داخل و دیگه جا نبود .من موندم واسه دور بعدی که برم از شانس خوبم چند تا زن و دختر هیکلی مونده بودن که باهم سوار شیم اینم بگم آسانسوری که من دیدم نزدیک ۱۵ نفر ظرفیت داشت و همه چسبیده به هم
خب نوبت ما شد و سوار شدیم من سریع رفتم اون ته آسانسور ایستادم بقیه هم سوار شدن کم کم ظرفیت پر شدن و دیدم جوووووون یه خانمه کون طاقچه ای نسبتا قد کوتاه حالا نمیدونم از سر ناچاری یا اینکه خودش دوست داشت اون و چسبوند بهم و سرش توی گوشی بود دکمه طبقه ۶ رو زدن آسانسور راه افتاد از بس بهم نزدیک بود میتونستم صفحه گوشیش رو ببینم داشت با دوستش چت میکرد به اسم نازی سیو بود
بعلههههه حالا دوهزاریم افتاد .خانمی خودش هوس کرده بود بچسبونه
داشت به دوستش میگفت ناااااازی نمیدونی چیشدددد
توی آسانسورم خیلی شلوغه موقعیت رو جور دیدم و اومدم چسبوندم به یه پسره هیشکی هواسش نیست جووون دارم اونجاشو حس میکنم نازی هم داشت آیکون خنده میفرستاد میگفت توی آسانسور هم دست نمیکشی از این کارات منم دل و جرعتم بیشتر شد یکم عقب و جلو میکردم یواش یواش تا اینکه رسید طبقه ششم
البته اینم بگم آسانسور تو هر طبقه ای ایست میکرد واسه همین یکم طول کشید و شد که پیامشو بخونم و فلان … پیاده شدم دختره هم غیبش زده بود لامصب ،،،خیلی لذت بردم از این حرکت دل و جرعتم بیشتر شد اصن کاری که واسش اومدم درمانگاه یادم رفته بود بازم رفتم سوار شدم این سری خودم رفتم پشت یه خانم چادری .اوووووف نگم براتون چه کونی چه قمبلی چقدر نررررررررم واااااای کون زلیخا بود خخخخخخ
اغا رفتم پشت سرش ایستادم و آسانسور راه افتاد این سری خیلی شلوغ تر و چسبون تر بود من اول فکر کردم اگه حتی انگشتم بهش بخوره شر میکنه و داد و هوار راه میندازه دیدم نه خیییر چسبوندم بهش حتی با کف دست کونشو گرفتم چیزی نگفت واااای خیلی حال کردم چقدر نرم بود صورت خیلی قشنگی هم داشت با چشمای سبز پوست نسبتا سفید
تا میتونستم لذت بردم از مالیدنش ولی خب نمیشد شماره بهشون بدم چون خیلی تابلو بود این سری هم پیاده شدم و دیگه ساعت ۸ شده بود و خلوت تر شد دیگه نمیشد بچسونی خخخخ منم رفتم پی کارم الانم اومدم شهرمون سری بعد که رفتم جای شلوغ و چسبوندم داستانشو واستون مینویسم

کوچیکتون کیارش

نوشته: کیارش

دکمه بازگشت به بالا