مامان بخش بر چهار 52

-زنی به این زیبایی و خوش مشربی رو به امان خدا تنها گذاشتن واقعا گناهه . اسراف بزرگیه . خلاصه آدم این دوره و زمونه که یک زن و خانوم خونه رو تنها نمی ذاره  و دنبال عیاشی های خودش نمیره . می خواستم بگم مگه تو فضولی که یه لحظه نگاهش دلمو برد . درست خیره شده بود به قسمت بالای سینه ام . لباس چسبون من که بر جستگیهای بدن به خصوص باسن منو به خوبی نشون می داد خیلی وسوسه انگیز تر از برهنگی زنای دیگه بود . نگاه خریدارانه ای به من انداخت و گفت می بخشید اگه در زندگی خصوصی شما دخالت کرده یا می کنم . یک زن به هر حال یه نیاز هایی داره …. یه لحظه  می خواستم بگم شما فروشنده  کالاهایی هستین که نیاز های آدمو رفع کنه ;/; دیدم که این حرف من اصلا جنبه متلک نداره بلکه  بیشتر این طور بر داشت می کنه که من ازش خوشم اومده و نیاز جنسی دارم که باید تا مینم کنه . وقتی منو ارغوان خانوم صدام می زد حس کردم با این که اسم زیبایی دارم ولی در تر کیب با واژه های دیگه کمی سنگین نشون میده . این بار وقتی دستامو گرفت بی اختیار از جام پا شدم .. چند بار نشستیم و بلند شدیم و رقصیدیم . پسرا به حال خودشون بودند .. -میای بریم خارج از این فضا قدم بزنیم ;/; -نمی دونم از این محیط خسته شدم . حس می کنم همه چی برام یکنواخت شده . .. راستش دلم گرفته بود با این که این همه شادی می دیدم . با این که چهار تا کیر از چهار تا پسرام بار ها و بار ها منو به ارگاسم رسونده و  لذت ربزش آب کسمو این روزا زیاد چشیده بودم ولی نمی دونم چرا حس می کردم هویت گمشده ای دارم که دلم می خواد پیدا شه . هر چند دیگه از هر چی شوهره بدم اومده بود ولی خانوم بودن و اینم که اسم یک مرد رو آدمئ باشه خیلی ارزش داره .. وقتی که جمشید می دونست قلی منو تنهام گذاشته و رفته و سر نوشت یک زن تنها به این صورته .. پس بقیه هم از این وضع مطلع بودند . جمشید غیر مستقیم  حالیم کرده بود که یک زنی که از شوهرش دور مونده و نیاز داره , می تونه خودشو در اختیار مرد دیگه ای قرار بده و اگه با مرد دیگه ای رابطه بر قرار کنه و خیانت کنه توجیه پذیره . نه ..نه …من که اهلش نبودم . با آسانسور اومدیم پایین .. فضای سبز و گلکاری شده قشنگی داشت . همه جا روشن بود . ولی یه گوشه ای با یه شیب تند سطح پارکینگ می رفت پایین تر .. اونجا روشنایی کمتری بود و فضای سبز و درختای بیشتری  داشت . . رفتیم رو یکی از این نیمکتهایی که بین چند تا درخت قرار داشت نشستیم . حالا زیر نور کم چهره مون کاملا مشخص نبود . می تونستیم همو ببینیم ولی احساس نیاز هم به درستی مشخص نبود . نمی دونستم که می خواد چیکار کنه . ولی در اون لحظه آمادگی هیچ عکس العملی رو نداشتم . یک زن در هر شرایطی باید متانت خودشو داشته باشه . حداقل قبل از این که خودشو در اختیار و یا معتلق یک مردی بدونه باید کاملا سیاست خودشو حفظ کنه و اگه اقدام به کار خاصی کرد و با هم رابطه ای داشتند در اون شرایطه که می تونه اوج اشتیاق خودشو نشون بده . زن بودن هم نوعی هنر می خواد . بذار مردا همش تشنه ما باشن .و برای رسیدن به ما از جون مایه بذارن . این شاید مهم ترین و تنها غروریه که می تونیم در این رابطه داشته باشیم .   بازم دستای منو گرفت تو دستاش -ببینم اون بالا که بودیم بهت گفتم که خیلی خوشگلی ;/; -آره گفتی .. -حالا این پایین هم می خوام همینو بهت بگم . دستشو گذاشته بود رو پام و رو پیر هنم .  دستشو آروم آروم می برد بالاتر -چیکار داری می کنی .. -همون کاری رو که  خیلی ها دوست دارم انجام بدن و این از شانس منه که الان در کنار توام . -نکن زشته .. چقدر زود داری پسر خاله میشی .. -ارغوان .. حقیقت که عوض نمیبشه .. مهم نیاز ها و خواست ماست . من نمی تونم بشینم دست رو دست بذارم یکی دیگه بیاد تو رو ازم بگیره -آقا پسر فعلا که تو یکی منو از بقیه گرفتی .. صورتشو به صورتم نزدیک کرد . ظاهرا در اون لحظات کسی اون اطراف نبود . همه بودن اون بالا عروسی و دم صبحی می خواستن تازه راه بیفتن عروس و دوماد رو ببرن برسونن به اونجایی که باید عملیاتشونو شروع کنن . گذاشتم منو ببوسه . یه نگام به محیط اطراف بود که نکنه یکی از راه برسه .. هوا هم خلاف شبهای دیگه زیاد سرد نبود ولی سوز مختصری داشت . یه دستشو هم گذاشت دور کمرم و خیلی به ملایمت اول از اطراف سینه ها شروع کرد و بعد دستاشو گذاشت رو همون سینه هام .. -نهههههه نهههههههه نکن این کارو مگه نمی دونی که من شوهر دارم . -اتفاقا به خاطر همونم هست که می خوام با تو باشم …. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا