مامان بخش بر چهار 94
–
-مادر تو یک قهرمانی . تو اگه نبودی راهنمایی های تو نبود من چیکار می تونستم بکنم .
-اسحاق جان من نقش یک مربی فوتبال را داشتم تو تا خودت اون آمادگی رو نمی داشتی نمی تونستی کاری انجام بدی . ماریو زاگالو برزیل رو در جام جهانی قهرمان کرد اما همین شخص واسه تیم کویت نتونست کاری بکنه و کار به جایی رسید که تیم دوم ایران هم در مقدماتی جام جهانی کویت رو شکست داد .
-مامان تو اینا رو از کجا می دونی ..
-یک مربی باید همه اینا رو بدونه .
-بچه ها به هوشش بیارین . اگه هوش نیومد به اورژانس و آمبولانس زنگ بزنین که بیان اونو ببرن .میگن زنی در اثر اصابت یک کیر کلفت راهی بیمارستان شد . ولی خب کون تنگی داشت .
خونواده نوروز خان رنگ به چهره نداشتن . رو محجوبه که داشت چشاشو باز می کرد خم شدم . منصوره رفت سر وقت دخترش .
-عزیزم حالت خوبه ; اسحاق خیلی بیرحمی .
– منصوره خانوم من خارج از مقررات رفتار نکردم . حکمتی بود که این تیر یا همون کیر به هدف بشینه و ما رو سیاه نشیم .
منم رو کردم به نیما گفتم : آقا پسر یادت باشه چی بهمون گفتی .. می خواستی جبران کنی ; این قدر به خودت نناز . سعی کن در زندگی طوری رفتار کنی که از شکست سر افکنده نشی . بتونی قبولش کنی و پیروزی تو رو مغرور نکنه یک آدم همیشه پیروز نیست . زندگی فراز و نشیب زیاد داره . اگه می خوای همیشه پیروز باشی همیشه عاقل و هوشیار باش اما خیلی کم پیش میاد که یه آدم همیشه هوشیار و عاقل باشه .
محجوبه با آه و ناله از جاش پا شد ..
-این دیگه چی بود ..
افشین : گرزگران بود کیر داداشم .
احسان : کیر رستم بود .
اشکان : اگه در شرایط عادی بخوری که این جوری نیست که بخواد جرت بده . محجوبه : فکر نکنم تا یه مدتی بتونم بشینم .
-دستات که کار می کنه بخوای به دستورات اسحاق گوش کنی و انجامش بدی …
-در حد توانم باشه خیلی راحت این کارو می کنم . منو از چی می ترسونی ..
-از همون چیزی که تو ما رو در تئوری می ترسوندی . حالا ما در عمل تو رو می ترسونیم . شما خانوما هم خوب برای ما شاخ و شونه می کشیدین . البته محبوبه جونو چون اذیت کردین اون تا حدودی از ما حمایت کرده دستش درد نکنه ..
محجوبه : عمه مزدور خائن ..
محبوبه : خجالت بکش حقته که خودم حالتو بگیرم . حیف که کون درد رو بهونه می کنی تا از زیر جریمه سنگین در ری . فکر کنم اگه مشکلت هم رفع شده باشه خودت رو به درد می زنی تا بتونی از دست ما خلاص شی . ولی این رسمش نیست .
-بازم از این مسابقات بر گزار می کنیم . این جوری نیست که هیچوقت برنده نشیم .
-ولی تو باید درس اخلاق رو از خونواده ارغوان خانوم یاد بگیری …
اسحاقو که هنوز غرق در شوک پیروزی بود کشوندم گوشه ای و دستور اولین مرحله رو بهش دادم .
– محجوبه یک خیار میدم به دستت . تا اونجایی که جا داره اونو فرو می کنی توی کون نیما ..
محجوبه نگاه عجیبی به خیار انداخت ..
-نترس کلفت نیست ولی خیلی سفته . فکر نکن می تونی کمر خیارو از وسط نصف کنی و توی کون شوهرت گیر کنه . این خطر ناکه ..
نیما رنگ و روش زرد شده بود .
-خیلی درد داره من چه جوری تحملش کنم .
-همون جوری که ما زنا اونو تحمل می کنیم .
-می تونم خیار رو به روغن آغشته کنم ;
-ایرادی نداره . حتی می تونی کون شوهرت رو هم روغن مالی کنی .
-من یادم نمیاد تا حالا چیزی داخلش فرو کرده باشم.
-از یه جایی باید شروع کن نیما جان . نیما یه استیل سگی به خودش گرفت و کونشو به دو سمت بازش کرد ..
-محجوبه سوراخو می بینی ;
-آره مگه تو بدون سوراخی ;
-خیلی ریزه من می ترسم .
-مرد باش . به این فکر کن که زنت چند دقیقه پیش چه دردی رو تحمل کرده . یه نگاه به کیر اسحاق و کلفتی اون بنداز و یه نگاه هم به این خیار . اگه جای این خیار کیر اسحاق بخواد از این مسیر بره تو می تونی اونو تحمل بکنی ;
خیلی خنده دار بود . محجوبه که نوک خیارو گذاشت رو سر سوراخ کون شوهرش اون یه لحظه خودشو عقب کشید .
-آخخخخخخخخخ دردم اومد .. کونم پاره شد ..
-نیما جون من هنوز کاری نکردم . فقط یه تماس کوچیک داشت . نگاه کن خیارو دارم طوری با کونت بازی میدم که فکر کنی داره قلقلکت میاد .
این بار دیگه محجوبه یه فشاری به این خیار قلمی آورد و اونو تا نصفه فرو کرد توی کون شوهرش .. گوشامونو داشتیم تا از دست این جیغ کشیدنهای نیما کلافه نشیم … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی