مثلث عشق 14


پس از چند لحظه سکوت به حرف اومد و گفت تبریک میگم خانوم خانوما . پس واسه همین بود که از برگشتنم خوشحال نشدی و این چند روزه یه تماسم با من نداشتی ;/; راستی یه ساعت پیش تو بودی که واسم دست تکون می دادی ;/;داشتی مسخره ام می کردی ;/;بهم اطلاع می دادی با یه جعبه شیرینی یا دسته گلی میومدم دیدنت بهت تبریک می گفتم . یادم رفت چی می گفتی . من اگه بمیرم امکان نداره بری با یکی دیگه باشی . چی شد ;/;حالا که زنده ام رفتی با یکی دیگه ;/;صبر نکردی ببینی تکلیف این اسیر اسرا چی میشه ;/;تو اصلا می فهمی که من به امید کی زنده بودم ;/;به امید کی شبو صبح و صبحو شب می کردم ;/;اصلا حالیته که من چقدر خدا رو صدا می زدم که واسه یه روزم که شده منو به تو برسونه و بتونم یه بار دیگه ببینمت . می دونی به خاطر کی این همه بد بختیها رو تحمل کردم ;/;چه شبایی رو که خواب تو رو نمی دیدم . با خواب و خیالت خوش بودم . هر شب که می خواستم سرمو بذارم زمین نمی دونستم که فرداش زنده ام یانه . یه سگ از من زندگی بهتری داشت . شاید سگه می رفت بیرون ادرار می کرد و تو جای خودش بوی گندو احساس نمی کرد . ما که همش نمی تونستیم بریم بیرون بوی تعفن خفه امون می کرد . دریغ از یه غذای سیر . ما رو می بردن بیگاری . توالت تمیز می کردیم . گاهی وقتا کاری می کردیم که عمدا مریض شیم .  توی تب بسوزیم . این موقعها یه خورده رحم می کردن و ما رو می بردن بهداری . یه خورده غذاش بهتر بود . دیگه دور و بر خودمون ادرار نمی کردیم  . ولی بازم بر می گشتیم به سگدونی خودمون . به تنمون شپش افتاده بود . بیشترا از خدا آرزوی مرگ می کردند . خیلی ها مردند . خدا اونا رو به آرزشون رسوند . خدا اسیرا رو خیلی دوس داره . کاش منم آرزو می کردم که بمیرم و این روزو نبینم . بیوفایی تو رو نبینم . این قدر بنده و اسیر هوس بودی که باید شوهر می کردی ;/;دیگه نمی تونم تو این شهر و دیار بمونم . تو یه جلادی زینب . جلادتر از بعثی ها . اونا حداقل با دشمنشون می جنگیدند ولی توی مثلا عاشق سینه چاک با وفا مثل یه جلاد خنجر بیوفایی رو فرو کردی تو دلم و از اون ور درش آوردی . تف به تو و عشق تو زینب . تف بر تو . لعنت به تو . جواب خدا رو چی می خوای بدی ;/;چیه ازدواجت باطل شد ;/;دماغت سوخت ;/;ببینم لباس عروس هم تنت کردی ;/;حتما به اونم گفتی که با کفن میخوای از خونه اش بری بیرون . ناراحت نباش تو هم دیگه واسم باطل شدی . برو گمشو . فقط بهت حق نمیدم دخترمو با خودت ببری و مثل خودت بارش بیاری . بهت اجازه نمیدم نه فاطمه مال منه . زینب به دست و پای حسن افتاده بود . ازش می خواست که اونو ببخشه . قسم می خورد که عاشقشه و اونو دوست داره . بهش گفت که شرایط به این صورت شده … حسن دل چرکین بود  .نمیتونست بر خشمش غلبه کنه . فقط داشت به این فکر می کرد که زینب و کمال تو رختخوابن و دارن با هم عشقبازی می کنن  .همین تصویر و تصور سبب می شد که نتونه بفهمه زینب چی داره میگه -حسن تو رو به همون حسین کربلا قسمت میدم همرام تا قبرستون بیای می خوام یه چیزی رو بهت بگم و نشون بدم بعد برو طلاقم بده . هر کاری دوست داشتی انجام میدم . ولی به خدا قسم اگه بری و ولم کنی دنبال هیچ مرد دیگه ای نمیرم و به هیشکی بله نمیگم .-مسخره برو هیکل خودتو بکن . هوسباز . باشه باهات میام ببینم حرف حسابت چیه . فاطمه رو تحویل بابا بزرگش دادند و خودشون رفتن قبرستون .. زینب حسنو برد سر قبرش .-بخون ببین چی نوشته ;/;-این که هم اسم منه .-یه خورده بیشتر دقت کن تاریخ تولدشو بخون -همسن منم هست -اول غروبه داره تاریک میشه میدونم ناراحت و دل شکسته ای حق داری منم جات بودم همچه حسی داشتم . حالا سرتو بالا بگیر یه نگاهی هم به این عکس بنداز .-این که عکس منه -آره حسن این قبر توست ولی اون جنازه ای که دفنه مال تو نیست . پلاکت با اون بود . در ب و داغون بود یه سری شهادت دادن که تو زخمی شدی و ترکش خوردی و دیگه عمق فاجعه رو نمی دونستن منم تا دوسالی ازدواج نکردم نمی خواستم این کارو بکنم . فقط به خاطر فاطمه بود . حسن گیج شده بود . حس می کرد که نباید تا این حد انتظار ایثار گری زینبو می داشت ولی بازم نمی تونست تصور بکنه که زینب تو بغل یکی دیگه خوابیده -بمیرم برات زینب چقدر سختی کشیدی که به خاطر فاطمه رفتی تو بغل یه مرد دیگه حال کنی . فکر نکن من اون آدامس جویده شده رو که یه مرد دیگه انداخته زمین بر می دارم و می جوم . اون دیگه کثیف و میکربیه . زینب از درد نگاهی به حسن انداخت و چیزی نگفت . در دل به او حق می داد . در دنیای پر از نیرنگ و فریب دو مرد دیوانه وار دوستش داشتند دو مردی که فقط با او بودند . حسن درد شدیدی در ناحیه معده اش احساس نمود -چی شده ;/;-از برکات غذاهای اسارته تو نمیخوای واسم دل بسوزونی . حس کرد گرمش شده . یه حالت تهوع بهش دست داد . عرق شدیدی بر پیشونیش نشست . همین طور که زینبو تو بغل یکی دیگه احساس می کرد حس کرد زیرقفسه سینه و یه خورده بالاترش درد گرفته . بیحال شد و افتاد زمین .. ادامه دارد … نویسنده .. ایرانی 
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document.onmousedown=noRightClick

دکمه بازگشت به بالا