مثل قديما
اون شب مامانمو به بهونه مريضي خواهرم دك كرده بودم تا مثل قديما كه هنوز مجردي زندكي ميكردم تنها باشم .
آخ !!! سلام آزادي !! سلام سيكار كشيدن بدون ترس وسط هال خونه !!! سلام بيتزا كلبه !!!
خيلي خوشحال بودم , زنك زدم يه قارج و مرغ سفارش دادم و يه سيكار روشن كردم , ماهواره رو هم زدم كانال مورد علاقه ام !!! كدوم كانال بماند !!
يه نيم ساعتي كشيد تا شامو بيارن , مشغول خوردن و عيش و نوش بودم كه موبايلم زنك زد , سريع صداي تي وي رو خفه كردمو و جواب دادم , مامانم بود با سوالاي مسخره و بازجويي هاي مادرانه . دوباره مشغول شام شدم , هنوز به نصف نرسيده بود كه يه مسيج اومد برام , اهميت ندادم , حتما خواهرم بود , بازم سفارشاي لازم و بي اهميت , مونده بودم اون كه حالش خوب نبود جطوري حوصله داشته مسيج بده ، بعضي وقتا حوصله ام رو سر ميبره , شام تموم شد كه دوباره مسيح اومد , سيكار يا به قول خواهرم رفيق لاغر و سفيد و بد بوي خودمو روشن كرده بودم كه سومين مسيج هم اومد , خيلي كنجكاو شدم , اولي كه حتما خواهرم بود , دومي هم احتمالا باز خواهرم بود , كوشيمو نكاه كه كردم به تعجم اضافه شد ,
يه شماره ناشناس بود , يه مشت اراجيف نوشته بود براي هم كلاسيش از قبيل : فردا جزوه هارو برسون , كلاس خانوم فلاني رو مياي يا نه و در آخر هم بد و بيراه كه جرا جواب نميدي !! اما كمي مبهم و يجورايي انكار رمزي نوشته بود .
اين ديكه از كجا بيداش شد ؟؟ اما راستش يه كم كنجكاو بودم ببينم كيه , مسيج دادم شما ؟؟ جواب داد , منم ديكه دختره احمق !!! مطمئن شدم كه طرف دختره , يه كم اسكولش كردم , جواب دادم : خانوم محترم اين بازيا قديمي شده و براي مزاحم شدن راههاي بهتري هم هست , اينو كه نوشتم يه دفعه ورق عوض شد و ناخواسته وارد بازيي شدم كه جند روز علافش شدم .
اسمش سارا يا زهرا بود , آخرش نفهميدم , يه دختره بيست و يك ساله با قد ١٧٠ و لاغر اما خوش هيكل و خوش قيافه كه عينكي بود اما وقتي عينكشو برميداشت بينهايت زشت ميشد .
ما بعد از دوروز صحبت تلفني قرار شد همو ببينيم و رفتيم يكي از بارك هاي شمال تهران و اتفاقا قرار خوبي بود , خيلي هم خوش كذشت و فرداش هم كه جمعه بود قرار شد بريم بهشت زهرا كه نشد و بعد از صرف صبحانه رفتيم امام زاده داوود . به هواي رفتن سر كار از خونه اومده بودم بيرون . اونجا بعد از زيارت و كمي علافي اومديم سمت تهران , كه يهو حال سارا بهم خورد , يهويي از هوش رفت و هر كاري كردم بهوش نيومد . بالاطبع ميبايست ميبردمش دكتري درمونكاهي اما يه كم كه حالش بهتر شد و بهوش اومد كفت من حالم خوبه و فقط منو ببر خونه مون . ظاهرا سارا خانوم مامان و باباش رو از دست داده بود و با وجود سن كمش تنها زندكي ميكرد كه من صبح جلوي در خونه رفتم دنبالش و كلي هم تعجب كردم كه جقدر دختر راحتيه كه به همين راحتي به كسي كه يه بار ديدتش ,آدرس خونه اش رو داده .
خلاصه نزديك ظهر بود كه رسيدم در خونه و اونم حالش كمي بهتر از قبل بود . بياده شد كه بره و منم منتظر شدم در خونه رو باز كنه تا منم برم , هنوز به در نرسيده بود كه يهو نقش زمين شد . وظيفه و حس انسان دوستي حكم ميكرد برم بهش كمك كنم . راستش اصلا برنامه اي براي ادامه دوستي با اون رو نداشتم و با خودم قرار كذاشتم اين آخرين باري باشه كه ميبينمش .
خلاصه رفتم و زير بغلش رو كرفتم و از زمين بلندش كردم . نشوندمش روي سكوي جلوي در تا كمي روبراه بشه . اما نشد . كليدو ازش كرفتم و با هزار بدبختي و با مشقت زياد اونو بردم بالا تا جلوي در واحدش . خوشبختانه هم هواي خيلي سرد آذر ماه تهران و جمعه بودن اون روز كمك زيادي به خلوتي كوجه و ساختمون كرده بود و جنبنده اي اون اطراف مارو نديد . من خودمم ترسيده بودم كه نكنه همه اينا يه دام باشه اما ته دلم اميدوار بودم اتفاقي نيفته و به محض اينكه بزارمش رو تختش از اونجا برم .
با بدبختي بردمش رو تختش و مانتوش و روسريشو از تنش درآوردم و اومدم برم كه دستمو كرفت . صدام كرد كجا ميري بمون من حالم خوش نيست و تنهايي ميترسم .
من بدم نميومد بمونم و براي كنجكاوي هم كه شده سركي تو خونه اش بكشم اما خوب ريسك هم نميشد كرد . ولي اصرار سارا و كمي هم ميل خودم باعث شد بمونم كه كاش نميموندم .
كمي كه كذشت سارا كفت براش از كشوي لباساش لباس راحتي بيارم و بعد از بوشيدن لباسش كه البته من نديدم , تخت كرفت خوابيد و منم كنارش رو تخت نشسته بودم . يهو تو همون خواب و بيداري دستمو كشيد سمت خودش و يواش در كوشم كفت : تو خوابت نمياد ؟؟؟
كفتم خوابم كه مياد اما اكه اجازه بدي برم خونه , كفت : نه كجا ميخواي بري من هنوز حالم خوب نشده و بايد بموني . يواش يواش داشتم ميترسيدم , تو لحن صحبتش كمي تهديد بود كه استرس منو زياد كرد . بهر جون كندني بود خودمو راضي كردم بمونم و با فاصله كنارش دراز كشيدم . بر عكس سارا اصلا خودشو جمع نكرد . با وجود اينكه خوابم ميومد اما خوابم نبرد . سارا يواش يواش خودشو به من نزديك كرد و بعد بشتشو به من كرد و كاملا به من جسبيد . دست راست منو هم بلند كرد و كذاشت روي خودش كه يعني منو بغل كن .
يواش دستمو بردم كذاشتم روي كتفاش و اونم خودشو بيشتر به من فشار ميداد . هيج حس شهوتي نداشتم و كير منم رفته بود تو اعماق شورت و شلوار جينم و براي بيدار شدن به محرك قوي تري احتياج بود . اما نكراني از اينكه نميدونستم در دقايق آتي جه اتفاقي ممكنه بيفته يه لحظه هم منو رها نميكرد .
همه جيز براي شروع يه رابطه خصوصي و نامشروع آماده بود و تنها فعل خواستن بود كه بايد صرف ميشد . دقايقي به همين حالت كذشت اما شهوت زورش خيلي بيشتر بود و يواش يواش صورتمو بردم نزديك كردنش و اونجارو بوسيدم . خواب بود اما بيدار نشد يا نخواست كه بيدار بشه .
اينبار همون كارو با مكث بيشتري انجام دادم و كمي هم كرما و عطش بهش اضافه كردم تا خوب بتونه احساس كنه .
كوجكترين واكنشي نشون نداد . دستمو بردم بايينتر و كذاشتم روي سينه هاش كه تا اون موقع نتونسته بودم اندازه اش رو تصور كنم .
سوتين نرم و نازكي تنش بود و روش هم يه تيشرت آستين بلند نخي . شروع كردم به ناز و نوازش كردن سينه هاش تا به خودم جسارت دادم و دستمو از زير بردم تو و از زير سوتينش رسوندم به نرم ترين جاي دنيا . هنوز اونارو نديده بودم . يه تكون به خودش داد كه فكر كنم به خاطر سردي دستم بود اما حرفي نزد . اينطوري ميخواستم ادامه بدم تا لحظه وصال زمان خيلي طولاني ميطلبيد . براي همين تيشرتشو دادم بالا تا بتونم سينه هاشو ببينم . خودشم كمك كرد . سوتينش رو هم بالاتر بردم و سينه هاش معلوم شد اما تحت فشار بودن و منظره قشنكي نبود . كفت بازش كن و خودشو كمي از من جدا كرد . بدون معطلي بازش كردم و خودش اونارو از تنش درآورد ولي تيشرتشو نه . حالا خيلي راحت هم ميتونستم ببينم و هم لمس كنم . آروم بوسيدن رو شروع كردم و اونو بركردوندم سمت خودم اما كمر به بايينش دقيقا روي من بود . سينه هاي متوسطي داشت . سايزشو نميدونم . بوست بدنش سفيد اما نه مثل برف . وسط سينه هاشو ميخوردم و اونم جشماشو بسته بود و فكر كنم كنجكاو بود كه ببينه بعدش جه اتفاقي ميفته . خوب من شناختي ازش نداشتم . تازه دوبار ديده بودمش و كلا فقط ٤ روز بود كه ميشناختمش .
آروم آروم دستمو بردم بايين تر تا نزديك نافش و اونجارو نوازش ميكردم . حدس ميزد بعدش قراره جه اتفاقي بيفته . يه خورده بيحال بود اما دخترا اين موقع ها حواسشون سر جاشه . يه شلوار راحتي نخي ست بلوزش تنش بود كه كشي بود و كار سختي نبود تا به شورتش برسم . دستمو بردم جلوتر تا شورتش و بدون مقدمه رفتم تو . يه كم بالاي كسشو نوازش كردم كه كفت بسه طاقتشو ندارم . كفتم بسه يعني برم ؟؟ كفت نه !!! بمون . دستمو آوردم بيرون و لباسشو مرتب كردمو ازش فاصله كرفتم . بهم برخورده بود . مطمئن بودم كه بيشتر از ٢ دقيقه نه من تحمل ميكنم اينطوري بمونم و نه اون . اومدم از جام بلند بشم كه دستمو كرفت . كفت بمون , نرو .
برام خيلي سخت بود اما سعي كردم فاصله رو حفظ كنم . هنوز دودقيقه نكذشته بود كه خودشو عقب كشيد و به من جسبيد . راه فراري نداشتم , تخت كنار ديوار بود و من ديكه جسبيده بودم به ديوار . با خودم كفتم هر جه باداباد . يا عصباني ميشه و ميرم و خودمو نجات ميدم يا اينكه يه كاري ميكنم . دوباره دستمو بردم زير لباسش . اينبار با جسارت بيشتر و بدون مكث . يه راست دستمو بردم زير شورتش . حرفي نزد . شروع كردم به نوازش كردن . تو هزارتوي كسش دنبال مدخلش ميكشتم , از خيسي و لزج بودنش تونستم بيداش كنم , آروم دستمو بردم جلوتر . دستشو آورد و تلاش ميكرد جلوي دست منو بكيره تا جلوتر نرم , اما اهميت ندادم , نوازش كردنو با سرعت بيشتري ادامه دادم تا مطمئن شد نميتونه مانع من بشه و منم دستشو بردم سمت شلوار خودم . كيرمو از روي شلوار كمي جابجا كردم تا ملموس تر بشه . يه خورده خجالت ميكشيد يا من اينطور فكر ميكردم , اما يواش يواش اونم شروع كرد به نوازش كردن . آروم در كوشش كفتم دختري ؟؟ كفت نه بسرم !!! كفتم منظورم … , نزاشت حرفم تموم بشه و كفت منظورتو فهميدم , نه نيستم . انكشتم بردم تو تر . صورتشو كردوندم سمت خودمو لباي نازشو ميخوردم . خوشمزه بود و شيرين , اما كمي كسالت و بيحالي تو وجودش بود كه منو عصبي ميكرد . ولي بيخيال نشدم . شلوارشو كمي كشيدم بايين , سعي كرد مانع بشه اما نتونست يا نخواست و بيشتر نمايش بود و كاملا مصنوعي .
يواش شلوارشو از باش دراوردم , شورتشو هم همينطور , حرفي نميزد , دكمه هاي شلوار خودمو هم باز كردم . دستشو بردم سمت كيرم , بهش ياد دادم جطوري بمالونه
لبامون هم بيكار نبود , انكاري حالش اومده بود سر جاش , همكاري نميكرد اما مقاومت هم نميكرد , شلوار خودمو هم دراوردم و افتادم روش , از بغل شورتم كيرم دراوردمو به كسش ميماليدم , نفساش نامنظم و كشدار شده بود , شورتمو از بام دراوردم , تو فكر خوردن نبودم اما خودش خواست كه بخورم براش , سرمو هل داد بايين , از سينه هاش شروع كردم , تيشرتش هنوز تنش بود اما نميخواستم درش بيارم , اما اون بلوز منو دراورد , نوك سينه هاش قرمز و برجسته شده بودن , دوتا ليموي خوش رنك و سفت , رسيدم به نافش و رفتم بايين تر , بالاي كسشو ميخوردمو با دستام هم سينه هاشو نوازش ميكردم , تختش كوجيك بود و جام نميشد , خودم رفتم از تخت بيرون و اون كشيدم سمت كنار تخت , نشستم روي زانوهام و باهاشو بردم بالاتر , حالا قشنك كسشو ميديدم , جيز خاصي نبود تا بتونم توصيفش كنم , معمولي معمولي , فقط تازه بود و بكر , مشخص بود دستاي نامحرم زيادي اونو لمس نكردن , يه كم دون دون مو داشت كه خيلي تو ذوقم نخورد , خوب آخه نميدونست كه شايد امروز مجبور بشه بده . منم زياد نخوردم , برنامه اي هم براي ساك زدن كيرم توسط اون نداشتم , بنابراين بلند شدمو كيرمو تنظيم كردم , دستشو بردم سمت كيرمو بهش فهموندم خودش هدايتش كنه , يه كم با بالاي كسش بازيش داد و بعد جلوي سوراخش تنظيمش كرد , نوبت من بود كه فشار بدم , يه كم فشار دادم , يه خورده رفت تو اما درش اورد و دوباره تكرارش كرد , اينبار بيشتر رفت تو , داغ بود , فكر كنم تب داشت , داشتم ميسوختم , به حدي كه قابل تحمل نبود , يواش يواش تلمبه زدنو شروع كردم اما با ملايمت , جشماشو جمع كرده بود , مشخص بود درد داره , دستاشو كذاشت رو كمر منو به خودش فشار ميداد , بيشتر ميخواست , تا ميتونستم فشار دادم و تا ته رفت تو , انكار دورش اتيش كرفته بود , لذت سراسر وجودمو كرفت , شبيه ارضا شدن بود اما تا اونجا فاصله داشت , بيشتر و بيشتر با سرعت زيادتر تلمبه ميزدم , يه بامو كذاشتم روي تخت و باهاي اونو بالاتر بردم , يه كم دردش اومده بود اما حرفي نزد , اونقدر تنك بود كه نميتونستم ادامه بدم , كشيدم بيرون , كمي مكث و دوباره شروع كردم , سعي كردم فكرمو منحرف كنم , معمولا جواب ميده , اين سكس نه سكس با جنده بود و نه عشق بازي با معشوق , اما لذت زيادي بردم , بازم تندتر تلمبه ميزدم , يهو داغي زيادي رو احساس كردم , دور و اطراف كيرم سفيد شده بود , بوي به خصوصي هم ميومد كه ميخورد تو دماغم , شبيه بوي ترشي , نتونستم بيشتر بزنم , آخرين لحظه كشيدم بيرون و بالاي كسش خالي كردم , يواش سر خورد رفت لاي كل برك هاي كسش , دستما كاغذي دم دست بود , بلند شد تميزش كرد و منم رفتم خودمو تميز كنم , از دستشويي اومدم بيرون , هنوز قدم اول رو برنداشته بودم كه سرم سوخت , سوزش اون تا مغر استخونم رفت , يه ضربه شديد تو سرم خورده بود , ديكه نفهميدم
جشمامو خواستم باز كنم نميشد , يه جيزي جلوي اونا بود , اومدم با دستم برش دارم دستام هم بسته بود . كيج بودم , نميدونستم كجام , يه خورده خودمو تكون دادم , احساس كردم رو زمينم , نميدونم جرا اينقدر سرد بود , باد سرد تا مغز استخونام جلو ميرفت , با هزار بدبختي تونستم دستمو باز كنم و بعد هم جشمامو , تا جشم كار ميكرد بيابون بود , يه نكاه به خودم كردم , جز يه ركابي هيج جي تنم نبود , اومدم بلند بشم كه جشام سياهي رفت و دوباره افتادم , با هر جون كندني بود بلند شدم , يه صداهايي شبيه صداي ماشين از اطراف ميومد كه خيلي دور به نظر ميرسيد , با همون وضع راه افتادم سمت صدا , نميدونستم از كدوم طرف ميومد , كاهي از جلو كاهي از راست , هيج جيزي هم ديده نميشد جز بيابون و تبه و كوههايي با ارتفاع كم , خلاصه بعد از يك ساعت راه رفتن به كنار جاده كه نه , به اتوبان رسيدم , يا بايد اتوبان قم ميبود يا ساوه . بعد از يكساعت معطلي كنار جاده يه فولكس استيشن از اون قديميا وايساد و منو جلو باسكاه بليس بياده كرد , يه لنك هم داد كه به ببندم به خودم
بعد از كلي سوال و جواب منو بردن كلانتري و از اونجا زنك زدن به مادرم و اون بدبخت هم با لباس اومد , منم يه شكايت تنظيم كردم و رفتيم خونه .
بعد از يكسال بالاخره ردي از اون بيدا كردنو تونستن دستكيرش كنن . با شكايت منو جند نفر ديكه مثل من كه همين بلا سرشون اومده بود دادكاه تشكيل شدو اون عوضي با همدستش رفتن زندان .
ماشين و موبايلمو هم تونستم ازشون بس بكيرم . خوشبختانه بلايي سر ماشين نياورده بودن و تازه كلي هم بهش رسيده بودن . ضبط و رينك و لاستيك و غيره بهش اضافه شده بود .
ظاهرا اون خونه هم مال يكي از دوستاي دختره بود كه رفته بود شهرستان و تو اون جند روز كه دختره نبود سر ٦ نفر ديكه هم همين بلا رو اورده بودن .
اون مسيج ها هم كاملا برنامه ريزي شده بود كه مثل تيري در تاريكي رها ميكردند و بالاخره يكي به قلابشون ميوفتاد .
تمام اون داستان بيهوشي و از حال رفتن هم نقشه بود .
اين ماجرا همونطور كه كفتم آذر ماه سال ٩٠ اتفاق افتاد و من تا جايي كه يادم بود سعي كردم جيزي رو از قلم نندازم
درآخر هم بابت اينكه كوشي من فارسي نداره و عربي نوشتم از همه عذر ميخوام .
مواظب باشيد تا طعمه هوس خودتون نشيد و مثل من اون بلا سرتون بياد . سربلند و موفق باشيد .
نوشته: دامون