مخ زدن زن شوهردار با برنامه سه ماهه
این داستان مال چند سال پیشه که من تازه کنکور داده بودم. موقعی که تازه چشم و گوشمم داشت واز میشد. اون زمان یه جورایی ما مدیر ساختمون بودیم و همه قبضهای مختلف رو ما پرداخت میکردیم و سهم هر همسایه رو تو یه کاغذ مینوشتیم بهش میدادیم. مثل الان نبود. قبضها خیلیهاش مشترک بود و در نتیجه این مسئله که بخوایم در یه همسایه رو بزنیم و یه کاغذ بهش بدیم در طول ماه زیاد پیش می اومد. و البته این کار کامل به عهده من بود. مسئله بعدی اینکه ما حیاط بزرگی داشتیم که توش کلی درخت میوه داشت و ماههای مختلف سال محصولات مختلفش در می اومد که اونم باز چیدنش و تقسیم کردنش بین همسایه ها کار من بود. همین طور اینکه ما یه رسمی داشتیم که زیاد نذری و این جور چیزا درست میکردیم که بازم پخش کردنش تو در و همسایه ها واسه من بود.
خلاصه اینکه من زیاد میرفتم در همسایه هامونو میزدم و مثلا یه چیزی بهشون میدادم. تا اینکه همسایه جدیدمون که یه زن و شوهر جوون بودن اومدن تو ساختمون ما. خب البته اولاش من نظر خاصی بهش نداشتم اصلا تو این باغا نبودم که بخوام با یه زن رابطه داشته باشم ولی خداییش کم کم اون شروع کرد. مثلا تا منو تو کوچه یا آپارتمان یا پارکینگ میدید شروع میکرد به لاس زدن و حرف الکی زدن خب اعتراف میکنم که منم خیلی خوشم میومد و یه جورایی کم کم این قضیه دو طرفه شد. مثلا تا صدای ماشینش رو میشنیدم سریع به یه بهونه میرفتم بیرون که تو راه پله بهم برخورد کنیم (اونا یه ماشین مزخرف اسپورت داشتن که صدای خیلی تابلویی داشت از طرفی زنه زیاد از خونه میرفت بیرون با ماشین) یا مثلا اینکه وقتی یه چیزی میبردم جلو خونشون با لباس زیر میومد جلو در و کلی لاس میزدیم و حتی بهم میگفت بیا تو در خدمت باشیم. یا اینکه یه سری زد به کله م یه بهونه ای دادم دستش گفتم شما که صبح تا شب شوهرت میره سر کار یه موقع خریدی چیزی داری به من بگو اونم از خدا خواسته یه روز در میون زنگ میزد هم کلی تلفنی لاس میزدیم هم وقتی اون خریدش رو واسش میبردم کلی بهم حال میداد. حال میداد منظورم اینه که با سر و وضع خیلی سکسی ای میومد جلو در و منم فقط سینه ها و باسنشو نگاه میکردم بعد که می اومدم پایین سریع میرفتم حموم جق میزدم. حتی بعضی وقتها با کورست میومد در رو باز میکرد.
یه سری من زیرشلواری پام بود. رفتم یه قبضی چیزی بهش بدم دیدم یه دامن کوتاه پوشیده با یه تاپ تنگ. انقدر راست کردم که کیرم تابلو شده بود. اونم هی زیرچشمی داشت کیر منو نیگاه میکرد و یه جوری انگار ترسیده باشه صداش میلرزید یا شاید هیجانی شده بود. جفتمون شانس اوردیم خودمو کنترل کردم همونجا بهش تجاوز نکردم.
انصافا هم بدن خوبی داشت. نه چاق بود نه لاغر ولی سینه ها و باسنش عالی بودن خیلی هم تو آرایش کردن به خودش میرسید من که میرفتم پیشش از نوک پا تا فرق سرش آرایش کرده بود. اینم بگم که کلاس ایروبیک هم میرفت و اصلا بعد یه مدت که اومده بودن تو محل همسایه ها کسی عروسی یا تولدی پاتختی ای جشنی چیزی داشت دعوتش میکردن بیاد برقصه. از خوانوادش هم همینو بگم که چه مهمونیهای مختلط خفنی میگرفتن. جشن تولد یکسالگی بچه اولش منو دعوت کرد. بهم میگفت تو نباشی به من خوش نمیگذره. آقا رفتیم عجب چیزی بود. منم تا حالا مهمونی مختلط این مدلی نرفته بودم. کف کرده بودم.
فکر میکردی اومدی کلوپ سکس. چه تیپای خفنی داشتن مهموناشون. خودش لامصب چی میرقصید. جلو شوهرش با صد نفر رقصید. من خودم جلو شوهرش باهاش دست دادم تازه من خوب بودم کسای دیگه بوسش هم میکردن. چه کونی قر میداد لامصب. باور کن نصف مهمونا وقتی میرقصید تمرکز کرده بودن رو کونش. پلک نمیزدن. خلاصه بعد اون مهمونی بود که دیدم عوض شد با خودم این شعر رو زمزمه میکردم آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم کوس در خانه و ما گرد جهان میگردیم یا مثلا یاد شوهرش که می افتادم به خودم اینجوری میگفتم اون (شی، She) راضی، اون هم (هی، He) راضی، تو هم راضی، کون لق ناراضی. خلاصه بعد اون بود که دیگه تصمیم گرفتم هدفمند و با برنامه باهاش لاس بزنم. با خودم گفتم یه برنامه سه ماهه میریزیم آخر سه ماه باید کرده باشمش. اینو از رو تجربه م سر کنکور استفاده کردم. آدم باید واسه همه کاراش برنامه داشته باشه. خلاصه شروع کردم.
الهی از تو مدد. خدا هم همینو میگه. میگه از تو حرکت از من برکت دیگه وقتی به یه بهونه با هم صحبت میکردیم یا مثلا میرفتم جلو خونش شروع میکردیم لاس زدن، سعی میکردم بحث رو ببرم به چیزای خصوصیش. ینی تقریبا یه جوری شده بود که با من درد و دل میکرد. چیزایی که به شوهرش نمیگفت رو به من میگفت. یا مثلا به یه بهونه ای میرفتم تو خونه ش. مثلا میگفتم کلید ندارم خونواده رفتن بیرون یه ساعت دیگه میان من مونده م پشت در. یا اینکه وقتی خونمون خالی میشد میکشوندمش خونمون. خلاصه قدم به قدم طبق برنامه سعی کردم بیشتر بهش نزدیک بشم و مثلا بغلش میکردم و هی بهش دست میزدم و از این کارا.
اینکه میگن خدا روزی رسونه واقعا راسته. تو آخرای همون مدت سه ماهه که من برنامه ریزی کرده بودم زد و یکی از اقوام ما که تو شهرستان زندگی میکرد عمرشو داد به شما و رفت به رحمت خدا. خدا بیامرز عجب وقت خوبی مرد. خانواده هم پا شدن چن روز رفتن شهرستان. منم البته چون درس داشتم نرفتم. بهش که گفتم چن روزی خونواده نیستن اونم پایه گفت خب غذا رو بیا با هم بخوریم. لااقل ظهرا رو بیا خونه ما. خلاصه ظهرا میرفتم پیشش و یکی دو ساعتی با هم لاس میزدیم. یکی از همون روزا گفتم میخوام خودم غذا درست کنم. البته خورشتش آماده تو فریزر بود فقط برنجش رو باید خودم میپختم. زنگ زدم بهش با بچه یک و نیم ساله ش اومدن پایین. بعد برنج رو که گذاشت دم بکشه یه کم با هم صحبت کردیم و خندیدیم و یه دفه بچه ش گریه ش گرفت گفت آره احتمالا گشنشه. جلو من تاپشو کلا در اورد سینه شو گذاشت دهن بچه ش. یه جوری با یه شهوت خاصی هم به من زل زده بود انگار منتظر بود من یه چیزی بگم. بچه ش که خوابید گفتم راستی شیر مادر چه مزه ایه؟ گفت میخوای بچشی؟ گفتم آره اگه کم نمیاد. گفت یه کم اشکال نداره. همینجوری که بغلش نشسته بودم سرمو بردم جلو و یه چند ثانیه ای شروع کردم به مکیدن سینه هاش. دستش رو گذاشته بود رو سرم و نوازشم میکرد. نمیدونستم باید چیکار کنم. سرم رو که اوردم بالا سرشو نزدیک کرد بهم شروع کردیم به لب گرفتن. دیگه از خود بی خود شده بودیم یه جوری انگار جفتمون مدتها بود که دنبال این موقعیت بودیم همینطور که داشتم ازش لب میگرفتم داشتم سینه هاش رو میمالیدم کم کم دستم رو بردم پایین و گذاشتم رو لاپاش. اینم بگم که فقط یه شورتک پوشیده بود. بقیه جزئیاتش رو دیگه نمیتونم واستون تعریف کنم. شماها از من واردترید تو این چیزا. الانشم یادش میوفتم داغ میکنم میخوام برم حموم … واقعا یه حس بینظیری داشت. خلاصه بعد اون موقع بود که دیگه چند وقت یه بار ترتیبش رو میدادم تا اینکه اهالی ساختمون تصمیم گرفتن خونه رو بکوبن و ما دیگه باید یکی دو سالی از اونجا میرفتیم. یه جورایی جفتمون هم تصمیم گرفته بودیم دیگه کات کنیم. من از ترس شوهرش اونم شاید از ترس شوهرش شاید هم چون با یکی دیگه دوست شده بود. خلاصه اینکه توافقی از هم جدا شدیم. دیگه بعد از اون ندیدمش شماره م رو هم عوض کردم الان که چن سال از این جریان گذشته در مجموع پشیمونم
هم بعضی وقتها از ترس اینکه شوهرش بیاد پیدام کنه میترسم تا جایی که شب خوابم نمیبره. هم به این فکر میکنم که اصلا فرض کن شوهرش تو رو پیدا نکنه تو بالاخره میخوای ازدواج کنی یه روزی. فرض کن قرار هم نیست زنت بفهمه. فکر میکنی خدا به توی لاشی چه زنی قراره بده؟ به نظر من قانون طبیعت اینه که آدمی که لاشی باشه زن لاشی هم نصیبش میشه. اون موقع این چیزا رو نمیفهمیدم شایدم چون شهوتم زده بود بالا نمیخواستم بفهمم الانم وقتایی که شهوتم میخوابه به این فکر میکنم که از این کارا توبه کنم یا لااقل بیخیال زن شوهردار بشم. از طرفی لامصب این زنای شوهردار عجب چیزایی ان. انصافا چن برابر دخترا سکسی ان. تو ممکنه با یه دختر چار سال آزگار تو دانشگاه دوست باشی ولی ابدا بهت اجازه نده بهش دست بزنی ولی زن شوهر داری که با پسر ده سال کوچکتر از خودش دوست میشه هفته دوم میتونی مکان گیر بیاری بکنیش. وای که زنای شوهردار چقدر حرفه ای سکس میکنن. چه ساکی میزنن. چه محبتی دارن به آدم. من یه مدت با یه زن شوهردار بچه بالاشهر دوست شده بودم. پول آژانس منو میداد که هفته ای یکی دو بار برم خونشون. چپ و راست واسم هدیه میخرید. واسم سیم کارت و گوشی که گرفته بود به کنار دائم واسم شارژ میفرستاد که باهم تلفنی بلاسیم. تجربه خودم رو بخوام به شما بگم یه نکته خیلی کلیدی ایه. شما باید به یه زن ثابت کنید دوستش دارید تا همه چیزی رو که داره بریزه به پاتون. باور کنه بهش فکر میکنید. باور کنه از دیدنش لذت میبرید واسه اینکه ببینیدش بهترین لباسهاش رو در حضور شما میپوشه. این اصل مهمیه تو مخ زدن. تو ازدواج هم به دردتون میخوره تو اصلا بگو جنیفر لوپز اگه بهش ثابت کنی دوستش داری ینی ته ته دلش باور کنه عاشقشی هشتاد درصد قضیه حله. تیپت و وضع مالیت و شخصیتت و این کس شعرا بیست درصد بقیه س. اینو با تجربه زدن مخ چن تا زن شوهردار دارم میگم. تجربه م الکی به دست نیومده. کلی خون دل خوردم که به اینجا رسیدم.
نکته کلیدی دوم هم اینه که خدا در و تخته رو با هم جور میکنه. همه اونایی که من زنشون رو میکردم خودشون هم آدمای لاشی ای بودن. حتی سه مورد واسه خودم پیش اومده که پسره لاشی بوده بعد رفته یه زن محجبه از یه خونواده مذهبی گرفته به خیال خودش کس ننه جامعه. ما ناموس جامعه رو کردیم بعد هم رفتیم یه زن آفتاب مهتاب ندیده گرفتیم. بدبخت خبر نداره زنش چه جوری از کون به من میداده. الان که دارم این خاطرات و تجربیات گرانقدرم رو واسه شما تعریف میکنم هم بخاطر اینه که میخوام به شما بگم این راه رو نرید ما رفتیم آخرش پشیمونی و بدبختیه. هم اینکه گاهی شهوتم میزنه بالا و میام تو این سایتهای سکسی یه چرخی میزنم و اینکه توصیه علمای روانشناسی هم همینه. میگه میخوای یه عادت بد رو ترک کنی با یه عادت دیگه جایگزینش کن. من از سکس با زن شوهردار رسیدم به چرخ زدن تو سایتهای سکسی شما دلتون پاکه دعا کنید یه مرحله دیگه برم جلوتر و کلا این چیزا رو ترک کنم بره پی کارش. التماس دعا.
منتظر شنیدن نظرات قشنگتون هستم.
نوشته: ؟