مرگ احساس
در یک روز سرد از پاییز سال نود و هفت اتفاقی برام افتاد که سکسی ترین اتفاق زندگیم بود، این ماجرا داخل یک خونه هفتاد متری در غرب تهران رخ میده که زندگی منو نه تنها خراب نکرد بلکه یه سری حقایقو برام روشن کرد که دارم باهاش کنار میام.
من تنهام و خرج خودمو از ارثیه پدریم با سپرده کردن اون پول بدست میارم.
اکثر روزام کسل کنندس پای گیم میشینم و تا شب شاید فیلم ببینم و یا تو سایتای ورزشی بگردم و اخبار و دنبال کنم.
اصلا به خودم نمیرسم و هیچ دوستی ندارم شاید بهتره بگم حال و حوصله خودمم ندارم.
من یه سگ دارم اسمش لوسیه
شاید بزرگترین اتفاق زندگیم پیدا کردن اون وقتی زخمی کنار جوب افتاده بوده.
یه سگ همیشه میتونه دوست خوبی باشه شاید از نوع بهترینش.
من از آخرین باری که یه دختر سرمو کلاه گذاشت و بهم خیانت کرد، دیگه به هیچکسی اعتماد ندارم.
تو تلگرام بودم داخل یه گروهی که یکی از دوستام دعوتم کرده بود به شوخی گفتم کسی بلده غذا بپذه که ی دختر جوانی پاسخ منو داد و بعد کلی صحبت کردن قبول کرد بیاد خونم برام غذا بپذه. البته خیلی زود قبول کرد که من انتظارشو نداشتم.
من خیلی استرس داشتم قدم صد و هفتاده و لاغرم سو تغذیه دارم به خودم نمیرسم. کلی با موهام جلو آینه ور رفتم تا بالاخره صدای زنگ خوردن گوشیم تو خونه پیچید.
گوشی رو برداشتم:
-سلام
-سلام عزیزم من دقیقا همون آدرسی که دادی ام.
-الان میام پایین.
رفتم داخل اسانسور و هنوز داشتم از داخل آینه موهامو درست میکردم و اصلا به این حواسم نبود هوا سرده و کاپشن بردارم. به هرحال به سمت در رفتم و دیدم دختر نه همچی خوشگل ولی ساده و با لباس مدرسه اومده جلو سرشم تو گوشیشه.
صدا زدم گفتم: ببخشید بفرمایین داخل
دختره با دیدن من جا خورد.
جورابامو رو زیر شلواری آبی کشیدم با یه تیشرت سبز اومدم و فقط موهامو درست کردم.
خیلی راحت بود اومد دست دادم گفتم بفرمایین بفرمایین.
سوار آسانسور شدیم داخل آینه حس تحقیر داشتم قیافم شبیه احمقا شده بود. البته دختره هم همچی مالی نبود ولی خنده زیر لبیش داشت اعصابمو خورد میکرد.
با خنده گفت:
حالا چی میخوای بخوری
هرچی که شما درست کنی
باشه ولی نگی بد مزست ناراحت میشم.
در آسانسور باز شد. دیدم در خانه بستس!
یادم شده بود کلید بردارم.
خیلی خجالت کشیدم گفتم.
شرمنده حواسم نبود کلید بردارم در بهم خورده.
یعنی رسما اسکلم کردی نه؟
نه بخدا یادم شوخی نمیکنم حالا باید قفل ساز بیارم.
بزار من یه دوست دارم الان میگم بیاد حلش کنه
تلفن و برداشت و از پله های کنار اسانسور رفت پایین و شروع کرد به صحبت کردن؛ منم عرق کرده بودم کلی خجالت کشیدم که این اتفاق افتاده… خلاصه بعد چند دقیقه صدام زد…
یک یارو سیبیل کلفت با یک دریل از ماشین باری سفید پیاده شد سلام کرد.
منم سریع راهنماییش کردم و با دریل زد قفل و شکست و درو باز کرد.
گفت میخوام قفل بندازم چه قیمتی میخوای؟!
چه قیمتا داری؟
ارزونش سی تومنیه جنس خوب بخوای شصت و هشت سه قفله درجه یک
رفتم داخل خونه داخل کشو رو باز کردم کیف پولمو برداشتم.
دوتا تراول با شصت پنج تومن خورده بود.
رفتم پیشش گفتم:
داداش سر راست کن من قفل خوبه رو بندازم بخدا شصت و پنج بیشتر تو کیفم نیست.
الله برکت داداش
پولو دادم و من و اون دختره که اسم پروفایلش کوئین بود اومدیم داخل خونه.
بلافاصله مقنعه و مانتو کاپشنو دراورد.
موهاش داخل کلیپس بود وقتی مقنعه رو دراورد موهاش بهم ریختش کلیپسو کند داشت موشو درست میکرد گفت حالا چی تو خونه داری؟!
گفتم هرچی که تو یخچاله. تازگی خرید نکردم.
رفت سر یخچال و بوی غذا های مونده زد بیرون دماغشو گرفت با سر انگشتاش اونارو برداشت انداخت سطل آشغال گفت اینارو ببر. برنج داری؟!
آره جلوت تو سطل زرده
خب برو سبزی بگیر
چه سبزی؟ من بلد نیستم
بگو خورشتی میخوام خودش بهت میده
رفتم سر کشو یکی از همون پنجاهیارو برداشتم شلوار لی با کاپشن پوشیدم زدم بیرون.
اطراف خونه ما سبزی فروشی نیست و یک نیم ساعتی رفت و برگشتش راه هست خلاصه رفتم خریدم اومدم دم خونه در بسته بود. باز یادم رفته بود کلید بردارم!
زنگ آیفونو زدم چندتا دیدم کسی جواب نمیده. زنگ همساده رو زدم خدا خیرش بده درو برام زد.
اومدم بالا دیدم در خونه بستس قفل درم درست شده. زنگ درو زدم زدم زدم…
هیچی به هیچی…
درو با دست محکم تقه زدم بازم کسی باز نکرد.
یکم نشستم دم در داشتم فکر میکردم یهو درباز شد.
باورم نمیشد طرف لخت لخت مادرزاد جلوم وایساده بود گفت بیا تو.
پشماااااام ریخت قفل سازه با اون قد و هیکل یه کیر اندازه انگشت شصت من داشت.
من خیلی وسواس دارم بی پدر مادرا رو تخت من رفته بودن سکس کرده بودن اون خوارکصه هم آب کمرشو ریخته بود رو پتوم و ملافمم همشو به گوه کشیده بود.
دختره دور خودش گرفته بود اومد گفت : سبزی خریدی؟
بله میشه از رو تختم بلند شی؟
چیکارش داری مگه کوری دراز کشیده؟!
ببخشید معذرت میخوام اینجا خونه منه اختیارشو دارم.
شپلققق
چنان آورد تو گوشم من از پدر خدابیامرزم همچی تو گوشی نخورده بودم. یه لحظه اشکم گرفت اومدم بزنمش قد و هیکلشو دیدم هرچی حساب و کتاب کردم دیدم کتک میخورم.
خیلی شمرده شمرده گفتم: کون بده کالا بده دو قورت و نیم بالا بده! دختر رو رو تخت من تو خونه من کردیش تو گوشمم میزنی؟!
+زیاد زر بزنی خودتم میکنم.
رفت تو اتاقم در و بست.
لباساشونو پوشیدن از اتاق اومدن بیرون.
دختره زیر لب میگفت پسره اسکل تازه رفته سبزی هم خریده براش غذا بپذم.
کی واسه این؟ بگیرم بزنم لهش کنم زیر دست و پام؟!
ولش کن عشقم واسه خودت درد سر درست نکن
شترررق درو زدن بهم رفتن.
هنوز چیزی نشده بود دوباره تق تق درو زدن.
درو باز کردم.
ببین منگل کلیدای این قفله رو باید جدا پولشو بدی.
ولی من بهت کامل پولشو دادم.
اون پول قفلش بووود شیر فهم شد؟!
چقد میشه؟
کلید زاپاسشو هم میخوای؟
معلومه میخوام
قابل نداره شما بیست بده
چی چیو بیست بده اقا من از پشت کوه که نیومدم هرچی از دهنت میرسه میگی
باشه اعصاب خودتو خورد نکن ده بده
صب کن برم پول بیارم. …
آقا من خورد نداشتم بیا بقشیو بده.
پولو از دستم گرفت…
عه اتفاقا منم ندارم چهل تومن دیگشم واسه اینکه دختر خالمو اوردی خونت حق سکوت میگیرم زر بزنی داد و بیداد میکنم در و همسایه بریزن سرت که بار آخرت باشه دختر میاری.
کلیدارو عین سگ انداخت جلوم رفت…
الان دیگه خیلی وقته دیگه دور هرچی دختره خط کشیدم حدالقلش دیگ مسخرم نمیکنن ، تحقیر نمیشم و با سگم خوشحالم…
اصن کی اهمیت میده من سکس داشته باشی یا نه؟
یه خودارضایی بی منت رو به این همه تحقیر و ریسک ترجیح میدم.
خلاصه یه دختر دبیرستانی اینجوری با زندگیم بازی کرد و روحیمو تخریب کرد.
واستون دعا میکنم موفق باشید و از این داستان من عبرت بگیرید که کلیداتونو جا نزارید. باتشکر از اینکه وقت گذاشتید و خوندید.
نوشته: من تنها ترین مرد خدا هستم