مسافر اسنپ من
سلام و شب بخیر خدمت دوستان عزیز
داستانی که میخوام تعریف کنم واسه چند هفته پیش هست شرمنده اگر کم و کسری داره
من طبق معمول دنبال مسافر بودم که یه مسافر قبول کردم با یه کرایه خوب تماس گرفتم که راه بیفتم دیدم یه خانمی هست باهاش صحبت کردم و حرکت کردم به طرف مبدا یکی دو دقیقه صبر کردم تا خانوم برسه موقعی که اومد دیدم یه خانوم تقریبا ۵۰ ساله هست با چادر مشکی سوار شد و تو حین مسیر چندتا سوال معمولی کردم ازش و از هیکلش خوشم اومده بود از اونایی بود که باسنش از همه جاش بزرگتره موقعی که نزدیک به مقصد شدیم گفتم هزینه رو آنلاین پرداخت میکنید یا نقدی گفت پول تو خونه دارم رسیدیم میرم میارم .گفتم کسی نیست که واستون بیاره جلوی در .گفت نه تنها زندگی میکنم .همونجا بود که کیرم شروع کرد به تکون خوردن .رسیدیم دم خونه پیدا شد در خونه رو باز کرد و رفت داخل در خونه رو نبست منم تو ماشین منتظر بودم که بیادش وقتی اومد پول رو داد تشکر کردم و داشت میرفت خونه یهو گفتم ببخشید امکانش هست که از دستشوییتون استفاده کنم .گفت که بله مشکلی نداره .گفتم پس من ماشینو پارک کنم و بیام .گفت مشکلی نداره بفرماید. وارد خونه شدم گفتم دستشوییتون کجاست که راهنماییم کرد و رفتم داخل دسشویی .داشتم کارمو انجام میدادم که یهو چشمم به پشت در دستشویی افتاد که دیدم یه شورت و سوتین مشکی افتاد که به پشت در آویزون بود .کارمو انجام دادم و اومدم بیرون .لباساشو عوض کرده بود و چادر رنگی سر کرده بود و منتظر بود من برم .وقتی اومدم بیرون بلند شد که منو بدرقه کنه که بهش گفتم حاج خانوم شما همیشه لباس زیراتون رو پشت در دستشویی آویزون میکنید؟ یهو رنگش قرمز شد و گفت وای خاک بر سرم ببخشید و دوید سمت دستشویی موقعی که داشت میدوید لا چادرش باز شد یه تاب و شلوارک صورتی تنش بود .رفت برشون داشت و لا چادرش قایم کرده بود و بود و اومد بیرون و گفت واقعا معذرت میخوام شرمنده.گفتم اشکالی نداره ولی خوش به حال شوهرتون .سرشو انداخت پایین و گفت شوهرم فوت کردن .تسلیت گفتم بهش و میخواستم برم اما دلم نمیزاشت آخه کون بزرگی داشت واقعا .گفتم میشه یه لیوان آب بخورم و رفتم طرف آشپزخونه که گفت نه شما بفرماید من براتون میارم .گفتم خیلی ممنون .نشستم که بیاره داشت آب می آورد که چادر از سرش افتاد سریع سرش کرد و آورد اب رو بهم داد گرفتم از دستش و دستمو مالیدم به دستش گفت وای خاک عالم خندم گرفت گفتم چرا .گفت از من میپرسی شما داری دستشو میمالی به من . گفتم واقعا خوش به حال شوهرت واقعا چه فرشته ای داشته .دوباره سرخ شد و چادرشو گاز گرفت به معنای خجالت .منم که دیدم خبری نیس گفتم حاج خانوم من خیلی گشنمه اگر غذایی دارید هر چقدر باشه هزینشو میدم .گفت که این چه حرفیه آقا اتفاقا خودمم گشنمه .گفتم که چه عالی .گفت اسم شریفتون چیه گفتم محمد .گفت اتفاقا اسم شوهر منم محمد بود .گفتم ای جان ای کاش من جاش بودم .دوباره نوک چادرشو گاز گرفت به معنای خجالت
گفتم اسم شما چیه. گفت اکرم . گفتم چه اسم قشنگی اکرم جان .دوباره نگاه کرد و چادرشو گاز گرفت .تو حین غذا داغ کردن ده بار چادرش هم میوفتاد و هی جمع میکرد منم دوزاریم افتاده بود که کونش میخاره .غذا رو آورد و نشستیم روبروی هم .تا نشست آروم گفتم که ای جونم به فدات .گفت این چه حرفیه آقا محمد شما جوونی و من پیر چرا اینجوری میگی گفتم کجای شما پیره شما که از صد تا جوون خوش هیکل تر و بهتری سرشو انداخت پایین و گفت مگه شما دیدی که این حرفو میزنی گفتم من مطمئنم شما عالی هستی .سکوت شد شروع کردیم به غذا خوردن حین غذا خوردن بازم چادرش می افتد که یکی دو بار گفتم جووون هیچی نمی گفت و چادرش گاز میگرفت .غذا رو خوردیم تموم شد و کلی تشکر کردم ازش و داشت ظرفارو جم میکرد که بلند شدم کمکش کنم و رفتم پشت سرش تو آشپزخونه آروم خودمو چسبوندم بهش دیدم حرفی نزد.ظرفارو جم کردیم و شروع کرد به شستن که دیگه طاقتم تموم شد کیرمو آروم در آوردم و چسبوندم خودمو به چادرش کیرم افتاد با کونش .گفت اخخخ .چکار میکنی. دستمو گذاشتم جلو دهنش گفتم من کونتو میخوام اکرم جون جلو دهنشو گرفته بودم و داشتم میذاشتم لای پاس از رو چادر که دیدم داره صدا میکنه دستمو برداشتم ببینم چی میگه .گفت آقا محمد فقط هرکاری میکنی آروم بکن .اینو که گفت دیونه شدم بردمش تو اتاق حالت داگی گفتم بگیره چادرشو دادم بالا شلوارشو کندم گفتم این کون مال خودمه گفت اوف که آقا محمد .تف انداختم سرش شروع کردم به کردن دو بار کردمش محکم دیگه جون نداشتم خودش هم بی حال افتاده بود با چادرش که آبای من ریخته بود روش کلی ازش تشکر کردم و راه افتادم که بیام .اومدم جلو در همون چادرو سرش کرد اومد جلو در گفت هر موقع گشنت شد بیا پیشم آقا محمدم.خدافظی کردیم و رفتم اگر خوشتون اومده باشه باز از خاطراتم میگم واستون
نوشته: محمد