معلم

معلم زیبا از عملکرد یکی از دانش آموزانش نگران شده بود پس یه روز بعد از کلاس جانی کوچولو رو به کناری کشید و گفت: جانی چرا نمراتت جدیدا انقدر ضعیف شده؟
جانی گفت: چون من عاشقم!
معلم در حالیکه سعی میکرد جلوی خنده اش رو بگیره میپرسه: عاشق چه کسی شدی؟
جانی کوچولو هم جواب میده: عاشق تو!
معلم به آرامی میگه: تو متوجه نیستی این چقدر احمقانه س؟ درسته! من دوست دارم یه روزی ازدواج کنم و همسری داشته باشم اما مسلما بچه نمیخوام.
جانی کوچولو: اوه نگران نباش من از کاندوم استفاده میکنم.😁

و‌اما خاطره »برخلاف سال اول ابتدایی که با زور و بی میلی به مدرسه میرفتم ، سال دوم هر روز با اشتیاق راه طولانیه مدرسه رو میدوییدم ، این علاقه بخاطر داشتن معلم بسیار زیبا و مهربون کلاس دوم ابتدایی م بود .
خانم «س» چهره ای داشت پر از محبت و چشمانی پر از صمیمیت ، مدلی بود که من خیلی باهاش ارتباط برقرار میکردم، در طول کلاس همش تو تخیلاتم بودم .خلاصه اینقدر ناز بود که اگر سن الآنمو داشتم روز معلم بجای کادو بهش شمارمو میدادم 😁
ولی چیشد که من یهو عاشقش شدم ؟
وقتی همسایه بغلیمون ویدیوشون رو روشن میکرد ، تلویزیون سیاه سفید ما اونو میگرفت(اگر سنتون کمه از قدیمیا بپرسید تایید میکنن) ، این همسایه ما همیشه فیلم فارسیهای قدیمی یا فیلم هندی میذاشت ، یروز صبح که همه زنها تو کوچه نشسته بودن و من داشتم کارتون نگاه میکردم یهویی هوس کردم بزنم کانال شیش که ببینم همسایمون فیلم میبینه یا نه ، بعله 🤦اولین فیلم سوپر زندگیم اونم چه سوپری ، هول کرده بودم در حد تیم ملی😁 با اینکه نمیفهمیدم دقیق چیه ولی غریضه م کم کم بهم فهموند 🧐 از بدبختیه من خانم داخل فیلم خیلی شبیه معلم ما بود ، خداییش مو نمیزد ، موهاش لاغریش سفیدیش حتی فرم صورتش و این شد که قبل از خواب ، زیر پتو ، فکرم به معلم بود و باعث خوابی آروم و رویایی شیرین میشد . یروز سر کلاس
روی کاغذ عکس یه زن لخت کشیدم، کاغذ رو به هم نیمکتیم دادم تا ببینه ، یهو صدای خانم معلم رو بالای سرم شنیدم که داد زد : این چیه بده ببینم و کاغذ رو هم کلاسیم با گفتن جمله : خانم این عکس شما رو کشیده و داده به من گفته نگاه کن، تحویلش داد .
هیچی دیگه اونم یه چک زد تو صورت من ، منم مانتوش و گرفتم گفتم خانم ببخشید و… «فکر کنم این ری اکشنم بخاطر دیدن زیاد فیلمهای ویدیویی هندی و فیلم فارسی های قدیمی بود» .خانم من و که مثل سیریش چسبیده بودم جدا کرد و گفت بتمرگ سر جات.
چند هفته گذشت و قیافه عصبیش همش میومد جلو چشمم تا اینکه کلاس رو به گردش بردن ، و اونجا از مسخره بازی و شوخیهای من و چند تا از بچه ها بالاخره خنده روی صورتش اومد .من مثل پادشاهی که قلمرویی رو فتح کرده در خیالات خودم غرق بودم و دوباره خوشحالی بهم برگشته بود .سوار اتوبوس شدیم که برگردیم من سریع رفتم ته اتوبوس که رفتنه معلمها اونجا نشسته بودن و شانس این معلم ماهم اومد کنار من ، پامو چسبونده بودم به پاش و چند بارم دستمو مالیدم بهش 🤦مردم تا برگشتیم 😁
یه هفته بعد جای دو نفر از کلاس بغلیمون که معلمشون مرد بود و با من و یکی دیگه عوض کردن ،اونیکی که خیلی شلوغ بود برای این عوض کردن ، منم فکر کنم معلممون شاید عاشقم شده بود و دستور داده اینو از جلوی چشام دورش کنید 😁
این موضوع در همین حد بود و اولین علاقه شدید قلبیم به یه آدم بود🤦

نوشته: grandboy7

دکمه بازگشت به بالا