ملکه‌ی ظالم

ملکه ی زیبا درحالی که روی تخت زرینش نشسته بود با ورود بردگان به تالار نیمخیز شد و دامنش را کمی بالا کشید.
مردان سینه ستبر جذابی در بین بردگان دیده می‌شدند که توجهش را خیلی سریع به خود جلب کردند، هرچند او در همخوابگی با مردان متعدد توجهی به ویژگی ظاهری نشان نمی داد و تعدد آمیزش برایش اهمیت بیشتری نسبت به کیفیت آن داشت.
می‌خواست در تاریخ از او به عنوان یک هرزه‌ی موفق نام ببرند که عطش سیری ناپذیری نسبت به همخوابگی با مردان مختلف داشت.
زمانی که بردگان تماما وارد تالار شدند ملکه با اشاره ی دست از یکی‌شان خواست جلوتر بیاید.
یکی از مردها که پوست سبزه‌ی سیر و موهای فرفری داشت با تردید جلو آمد. تماما برهنه بود اما به نظر نمی‌رسید از نمایش آلتش شرمی داشته باشد.
روی سینه و شکمش را موهای زبر مشکی پر کرده بودند و آلت بزرگش از میان مقدار زیادی مو بیرون زده بود. جلوتر که رسید ملکه با دست آلتش را گرفت و او را به سمت خود کشید.
مرد برای امتناع از درد خود را به سوی ملکه انداخت و بدنش کاملا به پستان های ملکه چسبید. حالا پاهایش به پستان‌های ملکه فشار آورده بودند و آلتش روی صورت ملکه قرار داشت.
این یک توهین اساسی بود. ملکه سکس را پذیرا بود اما مالش آلت به صورت ماه‌رویش پیش از دستور سکس امری نابخشودنی بود.
نگهبانان برده را از موهایش گرفتند و عقب کشیدند، ملکه دستانش را مشت کرد و هشت بار محکم به بیضه‌های مرد کوبید تا اورا ادب کند.
مرد از درد روی زمین جمع شد و به خود پیچید.
ملکه آب دهانش را روی او انداخت و دامن پرچینش را بالا زد و روی شکم مرد نشست.
فریاد زد:« من اینجا سکس رو هندل می‌کنم!»
و جلوتر آمد و آلت مرد را که حالا از درد شق شده بود درون شرمگاهش خود فرو برد.
ابتدا به علت بزرگی آلت که چیزی حدود ۲۲ سانت بود، تمام آلت داخل نمی‌شد اما ملکه با کمی فشار و تحمل میزان زیادی درد آلت برده‌ی سبزه را تماما داخل فرجش فرو کرد و روی آن نشست.
لذت و دردی بی‌پایان بود. به نگهبانان خاطر نشان کرد زین پس در تمامی جلسات با سران لشگری و کشوری روی آلت این مرد خواهد نشست.
کمی خودش را به چپ و راست کشش داد تا آلت درون فرجش به بازی درآید.
دامن بلندش تمام پیکر مرد زیر بدنش را پوشانده بود و اگر کسی حوادث قبلی را شاهد نبود فکر میکرد ملکه صرفا و عادی روی زمین نشسته است.
این درحالی بود که کیری ۲۲ سانتی در مهبل اش تا انتها فرو رفته بود، با این حال ملکه‌ی دلبر و زیبا چنان روحیه‌ی مصمم و محکمی داشت که چیزی از درد درونش را در چهره به نمایش نگذارد.
تنها درمواقع سخن گفتن کمی صدایش می‌لرزید و نوای آه خفیفی از لبان زیبایش برمی‌خواست.
پس از سه دقیقه به آرامی از روی آلت مرد برده بلند شد و به نرمی پرسید:« اسمت چیه عزیزم؟»
و متوجه شد مرد تمام آب شرمگاهش را در بدن او خالی کرده.
مرد درحالی که نفس نفس می‌زد پاسخ داد:« آرتاواز ملکه‌ی من!»
ملکه مقداری از اب درون فرجش را با انگشت خارج کرد و با لبخندی گفت:« حتی بیشتر از قبل ازت خوشم اومد آرتاواز، تو کاری کردی که بزرگترین پسرانم قادر به انجامش نبودند.٫» و به حجم زیاد منی درون فرجش نگاه کرد.
مقدار زیادی از ان با فشار کصش به بیرون فواره می‌زد و روی مرمرهای کاخ می‌ریخت اما این روند تمام نمی‌شد. مقدار بیشتری درونش همچنان باقی مانده بود.
ملکه فریاد زد:« با این مرد ازدواج می‌کنم.»
همان موقع وزیر پیرش جلوآمد و اعتراض کرد:« اما ملکه ی من، شما حتی این مرد رو نمی‌شناسید… اجازه ندید احساسات بر تصمیمات تون غلبه کنه.»
ملکه حتی کوچکترین توجهی به وزیرش هم نکرد. خم شد و دست مرد را که همچنان روی زمین دراز گرفت بود را کشید.
مرد به یک‌آن برخواست و مجدد به ملکه چسبید. آلتش همچنان اسپرم بیرون می‌ریخت و پس از برخورد به بدن داغ ملکه مقدار زیادی اسپرم روی لباس زربفت او پاشید.
اما اینبار همه‌چیز خیلی فرق می‌کرد. ملکه عصبانی نشد. چون آن مرد دیگر همسرش بود.
مرد این را خیلی سریع متوجه شد و به همین خاطر کیرش را به شکم ملکه فشرد و با دستانش کمر ملکه را چنگ زد و بدن اورا چند نوبت به محکمی به بدن خود کوبید.
این حرکات باعث شد آلت درعرض فقط چند دقیقه به دست قدرتمندترین و بزرگ‌ترین فرد تمام کشور به ارضا برسد و بیشترین حجم از آب منی را بر روی لباس گران‌قیمت ملکه تخلیه کند.
ملکه نیم‌نگاهی به همسرش انداخت و از بیان آنچه در ذهنش می‌گذشت امتناع نکرد:« مردک حقیر… تا یک ساعت پیش فقط یک برده‌ی کثیف لاابالی بودی و حالا مشغول تخلیه آب بدنت روی شخص شماره یک مملکت هستی!» گفتارش تحریک کننده ببود و او آن را با شیطنت زنانه‌اش با تحقیر درآمیخته بود که باعث شد مرد نتواند جلوی خودش را بگیرد، گیسوان ملکه را کشید و دهان بر دهان او گذاشت.
زبانش را در دهان ملکه با قدرت تمام چرخاند و جوری اجزای دهانش را میک زد و گزید که چند زخم جزئی بر دهان او باقی گذاشت.
ملکه کمی خودش را عقب کشید و زیر لب گفت:« مچکرم همسرم!» دیگر تمایلی به ادامه‌ی کار نداشت اما مرد همچنان مشتاق ارضای ولع سیری ناپذیرش برای بهره‌بری از جز جز بدن بی‌نقص ملکه بود.
او را دوباره به سمت خود کشید و شروع به خوردن و میک زدن اجزای چهره‌اش شد.
آلتش را نیز به سرعت به بدن ملکه می‌مالید و با دست راستش سعی می‌کرد دامن بلند ملکه را بالا بزند تا به بخش تناسلی همسر جدیدش دست پیدا کند.
آرایش صورت و موهای ملکه در اثر اقدامات وقیحانه برده سبزه پریشان شده بود. او از نیم‌نگاه چشمش به بردگان و سربازان دیگر حاضر در تالار قصر نگاهی انداخت و متوجه شد بیشتر نقش یک دختر مورد تجاوز قرار گرفته را دارد تا یک ملکه‌ی قدرتمند متجاوز.
بنابراین با یک حرکت سریع مشت محکمی به قفسه‌ی سینه‌ی برده کوبید و با یک لگد، ضربه‌ی محکمی به بیضه‌های مرد وارد نمود.
فریاد زد:« بهت گفتم اینجا منم که سکس را هندل می‌کنم!» و رو به سربازان گارد ویژه‌اش گفت:« ببریدش‌. بندازیدش روی تخت اتاقم… شب یه حالی بهش می‌دم.»
او زنی نبود که از بیان خصوصی‌ترین اقداماتش شرمی داشته باشد. تمام مردم کشور و حتی شاهان سرزمین‌های دیگر از ماجراهای شیطنت‌آمیز و پرشور و حرارت او با مردان مختلف باخبر بودند.
هرچند پای این اقداماتش مخالفینی داشت اما ازآن‌جا که قوانینی آزاد را برای حکمرانی اش برگزیده بود و به مردم امکانات رفاهی خوبی ارزانی می‌داشت، مردم همچنان حامی او بودند. هرچند ملکه‌ی بی رحمی بود. او وارد شهرها می‌شد، هرکسی را که خوشش می‌امد دستگیر می‌کرد و برای آمیزش به کاخ می‌برد. گاهی نیز در همان خیابان بین رعیت سکس را انجام می‌داد و به پایان می‌برد.
ملکه رو به بردگان دیگر کرد و یکی‌شان را انتخاب کرد. مرد نسبتا جذابی بود. از جنوب روم پیدایش کرده بودند. مرد رو به روی ملکه ایستاد. خیلی نزدیک به او. بوی عرق متعفن تنش را به خوبی احساس می‌کرد. ملکه نجوان‌کنان گفت:« لباسم رو بدر!»
مرد وقت را از دست نداد. جامه‌ی ملکه را گرفت و به بدترین شکل ممکن پاره کرد.
ملکه به همان آهستگی قبل گفت:« آلتت رو داخلم بذار. ایستاده انجامش بده.»
نیازی به شق کردن آلتش نبود. تقریبا تمام کسانی که در کاخ حضور داشتند همیشه شق کرده بودند‌. ملکه‌ای به آن زیبایی و قدرتمندی باعث این نفرین خوشایند ابدی بود. یک نگاه به شلوار سربازان، نگهبانان و میهمانان کاخ کافی بود تا به این امر پی برد که شق‌نکرده ای در این حوالی وجود ندارد.
تنها فرد شق نکرده‌ی دربار وزیر مسنش بود که اوهم به سبب اینکه از بدوی تولد ملکه، هنگامی که مادرش بر تخت شاهی می‌نشست، او و مادرش را بی‌نهایت بار کرده بود ‌و حالا در سن شصت و هفت سالگی دیگر میل شدیدی به انجام مجدد آن کارها نداشت. هرچند گاهی خود ملکه به اصرار پیرمرد را وادار به سکس می‌کرد تا هم سلامت او حفظ شود و هم یادی از خاطرات خوش گذشته داشته باشند.
خود ملکه از زمانی که به یاد داشت ( شاید از سه سالگی) رابطه‌ی جنسی خوبی با وزیر داشت اما مادرش می‌گفت حتی پیش از آن هم وزیرش او را تا حدی که اندام خردسالی اش اجازه می‌داده می‌کرده است. حتی خود وزیر ازعان می‌داشت که به محض بیرون کشیدن ملکه از شکم مادرش، آلتش را میان پاهایش او کشیده و بدنش را به جای آب، با منی‌اش شست و شو داده.
بوی عرق بدن برده ملکه را به خود آورد.
ملکه سر جایش استوار ایستاده بود. ضربات محکم برده که خود را به بدن او می‌کوفت نیز مانع از محکم ایستادنش نمی‌شد. مرد از شدت تحریک و فشار چهره‌اش را جمع کرده بود اما ملکه بدون بروز هیچ احساسی در نگاه و حالت صورتش صاف سر جای خود ایستادن بود و توسط یک برده کرده می‌شد‌‌.
ملکه رو به وزیرش گفت:« سران لشگری رو صدا بزن. می‌خوام نقشه‌ی حمله به آلاکانتریا رو بچینم.»
وزیرش سر خم کرد و با احتیاط گفت:« ولی سرورم، شما هنوز درحال سکس هستید…»
ملکه با عصبانیت گفت:« نباید وقت رو تلف کنیم. من اون کشور لعنتی رو میخوام!» همان موقع برده ی روبه‌رویش تمام آب آلتش را داخل بدن او خالی کرد و ملکه را در اغوش کشید.
ملکه نگاه تحسین برانگیزش را به برده انداخت و او را آفرین گفت.
وزیر تعظیمی کرد و برگشت که امر ملکه را به گوش سران ارتشی برساند.
ملکه یکی دیگر از بردگان آلت بزرگ را فراخواند و همراه برده‌ی ارضا شده به تالار تصمیم‌گیری وارد شد.
هر سه‌تای شان کاملا برهنه بودند، فقط بر بدن ملکه همچنان تکه‌های پاره‌ای از لباس پیشین‌اش به چشم می‌خورد.
زمانی که که پشت میز گرد وسط تالار ایستادند برده‌ی دوم بدون اینکه ملکه دستور سکس بدهد به او نزدیک شد و خودش را محکم به او چسباند. ملکه تعادلش را از دست داد و روی میز گرد خم شد. برده‌ی عاصی که به‌شدت تحریک شده بود و کنترل رفتارش را به دست نداشت آلت بزرگش را چند بار میان شکاف کون ملکه کشید و درنهایت آن‌را به سختی وارد سوراخش کرد.
ملکه جیغی کشید و تلاش کرد از دست برده رهایی بیابد ولی موفق نشد.
برده کمر ملکه را گرفت و بدنش را به او کوبید. اولش تلمبه زدن کمی سخت بود. ملکه خیلی کم از پشت سکس انجام داده بود که آن‌هم غالبا به دوران کودکی اش بازمی‌گشت. اما پس از مدتی سوراخ ملکه جای بیشتری باز کرد و حرکات آلت برده شدت گرفت. ملکه چنان درد می‌کشید که قابل توصیف نبود. دستانش روی میز، کمرش دست برده و پاهایش در هوا معلق بودند.
برده‌ی ارضا شده بی حرکت گوشه ای ایستادن بود و نظارت می‌کرد. نمیخواست امری بدون دستور مستقیم ملکه انجام دهد.
ملکه زجه کشید:« تیکه تیکت می‌کنم حیوان کثیف.»
اما چنین نمی‌کرد و قصد نداشت بکند. پس از اتمام سکس برده را بابت رفتار تجاوزگرانه‌اش تشویق می‌کرد. اگر به همین خوبی تا آخرش ادامه می داد شاید حتی هزار سکه نقره جایزه‌اش می‌داد.
ناگهان درهای تالار ازهم گشوده شدند و ژنرال‌های ارتش وارد تالار شدند.
اما زیاد پیش نیامدند و با دیدن ملکه خم شده روی میز و صدای آه و اوه او که تمام تالار را پر کرده بود سر جای خود متوقف شدند.
تک تک‌شان می‌دانستند ملکه تمایل زیادی به هرزگی دارد اما این نخستین بار بود که سکس او را بی پرده می‌دیدند.
ملکه به سختی سرش را بالا آورد و گفت:« وارد شوید!» و دوباره روی میز ولو شد.
فرمانده‌ها همیشه با دیدن ملکه شق می‌کردند اما یکی شان اینبار با دیدن سر و وضع او کاملا به ارضا سید و شلوارش را خیس خیس کرد.
برخلاف انتظارشان اما جلسه کاملا رسمی بود و ملکه به شکل حرفه مانند همیشه شروع به بیان وضعیت و طرح نقشه جهت حمله به کشور شمالی یعنی آلاکانتریا کرد.
حتی اگر در وضعیتی انجمن کیر تو کس به سر می‌برد.
یکی از فرمانده ها نقشه ای روی میز جلوی پستان ‌های آویزان و زیبای ملکه که در اثر شدت ضربه‌های ملکه به شدت جلو و عقب می‌رفتند گذاشت و گفت: « فتح کشور کار چندان پیچیده ای نیست اما اونجا مردمی هست که تسلط بیگانه رو تاب نمیارن… و ما…»
ملکه درحالی که از شدت درد و فشار بریده بریده نفس می‌کشید گفت:« هرکس در مقابل پذیرش فرمانروایی من کوچکترین مقاومتی بکنه خودش و خانواده رو به قتل خواهم رسوند. و… و با خون مردمش… آبتنی … آه… آبتنی خواهم کرد.»
و آه بلندی کشید و روی نقشه‌ی روبرویش افتاد. فشار بدنش روی میز باعث شده‌بود پستان های بزرگش روی سطح چوبی میز پخش شوند. این منظره موجب شد سه تن دیگر از فرمانده‌ها به ارضا برسند. یکی از فرمانده ها بیش از این تاب نیاورد و کنار ملکه و برده‌ی چسبیده به او دوید و با گریه بانک زد:« خواهش می‌کنم سرورم… اگه اجازه بدید من هم شانس سکس با شما رو داشته باشم چنان در رکاب‌تون می‌جنگم و می‌کشم که از خون کثیف‌شون برای خودتون حوزچه های رنگی بسازید»
برده دستان ملکه را از پشت گرفت و او را بلند کرد. سر ملکه از عقب روی شانه‌های برده افتاد و بدن کشیده و جذابش رخ نمایاند.
فرمانده ها زیر لب گفتند:« عوضی خوش‌شانس.»
ملکه همانطور که سرش را از عقب برگردانده بود و با برده‌ی متجاوز مانند عاشقی دلداده لب می‌گرفت به آهستگی سری تکان داد و نوای دردآلود و کلافه‌ی آهسته‌ای از زیرلبش خارج شد:« با…باشه‌‌…»
در آن لحظه بیش از اینکه آن ملکه‌ی قدرتمند و خطرناک همیشه به نظر برسد، به دختر کوچولوی نوجوانی میمانست که تشنه‌ی آمیزش است و به درخواست سکس مردان مختلف جواب مثبت می دهد.
فرمانده جلوی ملکه ایستاد و آلتش را در او فرو کرد. با هر ضربه‌ی برده، ملکه به آغوش فرمانده می‌افتاد و با هر ضربه‌ی فرمانده، به آغوش برده.
نتیجه، ترکیب شهوت آلودی از عرق و درد و منی شده بود که تن هرسه‌شان را پر کرده بود.
درنهایت پس از اینکه ملکه بیش از ده بار به ارضا رسید، فرمانده و برده هرکدام با آب منی‌شان سوراخ های سرورشان را پر کردند و عقب کشیدند.
جلسه به پایان رسیده بود و دست آخر، ملکه، کف زمین، در میان حجم زیادی از منی و عرق افتاده بود.
جنگ در پیش بود و ملکه بیش از منی، میخواست تنش را با خون بپوشاند.

ملکه را با تمام قدرت به دیوار کوبیدند و سه کیر درست به طور همزمان وارد کونش شدند‌. حتی ملکه هم تاب تحمل آنرا نداشت.
سه برده‌ی سیاه با بی‌رحمی مشغول گاییدنش شدند‌. یکی از برده ها که محکم تر از دیگران تلمبه میزد موهای سیاه ملکه را به چنگ گرفته بود و با هر کوبش شکم ملکه را محکم به دیوار میکوبید و گاها سرش را هم به دیوار می‌زد.
ملکه نه از شدت کوبش آلت‌های درشت سنگ مانند در کون بزرگش که به خاطر کوبیده شدن وحشیانه‌ی شکم چون ماهش به دیوار مرمرین قصر حس تهوع گرفته بود.
زمانی که سکس بالا گرفت تعداد کوبیدن او به دیوار هم بیشتر شد. ملکه بادگلویی زد و محتویات شکمش را بالا آورد.
با دیدن این صحنه هر سه برده داخل کون ملکه ارضا شدند و مقدار بسیار زیادی اسپرم داخل بدنش خالی کردند. زمانی که دوتا از برده ها از شدت ضعف کیرشان را بیرون کشیدند و همانجا پخش زمین شدند برده‌ی سوم همچنان مشغول تخلیه‌ی آب کیرش در کون ملکه بود که ملکه چاقوی بزرگی برداشت و بر سینه‌ی برده ی سیاه کوبید و سپس حنجره اش را درید. کیرش هنوز مشغول تخلیه‌ی اسپرم در کونش بود. زمانی که برده کشته شد بدنش به سمت عقب برگشت اما کیرش هنوز در کون ملکه گیر کرده بود و از سقوط بدنش جلوگیری میکرد.
ملکه با یک ضربه کیر و خایه‌ی برده را از نقطه ی اتصال به بدنش قطع کرد و جسدش روی زمین افتاد ولی خود کیر هنوز در کونش گیر کرده بود و درش اسپرم تخلیه می‌کرد. ترجیح میداد آنرا در نیاورد.
کیر به کون به طرف دو برده‌ی دیگر رفت که از وحشت سینه خیز روی زمین راه میرفتند تا فرار کنند و جان‌شان را نجات دهند. هرچند هنوز درحال ارضا شدن بودند و قدرت بدنی زیادی برای یک فرار موفقیت آمیز نداشتند. کیر بزرگشان همچنان مشغول ترشح اسپرم روی سنگ‌های مرمرین قصر بود. ملکه همانطور ک به سمت ‌شان میدوید تا به قتل شان برساند پایش روی زمین لیز خورد و با چاقوی روی کون یکی از برده ها فرود آمد.
اب منی برده ها از میان پستان هایش که روی زمین افتاده بود روان گشته بود و حس گرم و خوبی به او میداد.
برده که چاقو در کونش فرو رفته بود برای حفظ جانش به ملکه التماس میکرد.
ولی قتل برده ملکه را بیشتر حشری میکرد تا استفاده ی ابزاری و جنسی از او. بنابراین چاقو را درآورد و چند بار دیگر در کون برده فرو کرد و سپس کیر و خایه اش را برید و آن را کنار کیر دیگر در کونش فرو کرد. سپس روی کتف برده نشست و گردنش را برید.
درحالی که مشغول بریدن گردن برده ی سیاه بود برای بار هفتم به ارضا رسید اما این بار مقدار زیادی آب از کصش روی سر برده خالی شد و همراه با خونی که از گردن بریده شده اش بیرون میزد روی زمین ریخت. برده ی دیگر فرصت این را پیدا کرد تا از سالن خارج شود و به محوطه ی اصلی کاخ برود. ملکه چند لحظه به همان حالت روی بدن بی جان برده سیاه نشست و اجازه داد فرجش به خوبی ارضا شود و هرآنچه میخواهد آب ترشح کند. برای لذت بیشتر شروع به لب گرفتن با سر بریده شده ی برده سیاه کرد. شور جنسی اش چنان بالا زده بود که هیچ گاه چنین تجربه ای نداشت.
برای حال بیشتر و ایجاد فشار به کصش شروع بالا پایین پریدن روی بدن عضلانی برده گرفت. با هر کوبش مقداری خون از گردن بریده شده‌ی برده بیرون می پاشید. سالن مملو از خون و منی و آب کص شده بود. زمانی که ملکه کاملا به ارضا رسید روی بدن برده دراز کشید.
پس از مدتی ایستاد و درحالی که پاهایش همچنان از شدت لذت میلرزید به سختی به سوی حرکت به طرف برده ی سوم کرد تا او را نیز به قتل برساند و از این طریق لذتی دوچندان از سکس و خشونت بر او وارد شود.
برده در بارعام کاخ درحال دویدن بود و کیرش درهوا به چپ و راست تاب میخورد. ملکه نیز لخت مادرزاد به دنبالش دوید.
مردم و سران حکومتی و لشگری به خوبی شاهد بودند که ملکه ی سبزه ی زیبای شان، با بدنی پوشیده از منی و خون خشکیده بر بدنش، درحالی که دو کیر و خایه درشت در کونش جای گرفته بودند با چاقوی در دست، خنده کنان به طرف برده مشکی میدوید تا او را بکشد.
از کص ملکه آبی جاری بود که مرمرین سالن را به گه میکشید.
برده که خود را در محاصره‌ی بزرگان و مردم قصر میدید گوشه ای ایستاد و با زبان محلی خودش شروع کرد به التماس برای حفظ جانش.
ملکه همانطور که چاقو به دست پیش می آمد با خنده گفت: وقتی موقع کون کردن میرسه بلدی آلت گنده ی بدبوت رو داخل کون بزرگترین شخص کشور بکنی. حالا داری عن و گه بلغور میکنی؟
فک نمیکنی کارت جزا داشته باشه.
مرد که زبان ملکه را نمفهمید با گریه و شیون به التماسش ادامه داد. ملکه آرام پیش مث آمد. ممه های بزرگش در هوا تاب میخوردند و باعث شدند تعداد زیادی از سران حاضر در سالن به نقطه ارضا برسند.
ملکه جلو آمد و بدنش را به سفتی به بدن برده ی سیاه چسباند. اما حرکت را متوقف نکرد و درحالی که بدن هایشان به هم چسبیده بود به دیوار پشت سرشان کوبیده شدند. بدن عرق کرده ی نوچ و پر از منی جفت شان باعث می شد محکم تر به هم بچسبند.
ملکه چاقو را روی شکم برده گذاشت تا ببرد اما نتوانست. زیر لب نجوا کرد: من… من… ن… نمیتونم. و لبش را به لب های درشت برده چسباند. زبانش را در زبان او چرخاند و بزاغش را خورد و بزاغ خودش را به دهان او فرستاد.
شهوت او جوری اوج گرفته بود که همین چند دقیقه پیش چند نوبت ارضا شده بود. هیچ کس دیگری در این سیاره نمی زیست که چنین به گرد شهوت آمیخته شده باشد.
مرد برده وحشت زده زبان ملکه را در دهان می چرخواند. نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده و چه قرار است پیش آید. تا چند ثانیه پیش قرار بود با چاقو دریده شود و اکنون مشغول لب گرفتن از ملکه ی خوش دهان و زیبا رو بود.
ملکه چاقو را زمین انداخت و دستانش را به دور گردن برده حلقه کرد. عین همسرش میمانست که قصد داشت به شوهر خود آرامش بدهد.
برده ی مشکی ابتدا با وحشت به مکیدن لب های ملکه ادامه داد اما پس از مدتی وقتی فهمید ملکه بر عقیده ی قبلی اش مبنی بر قتل او استوار نیست با آب و تاب فراوان مشغول بوسیدن دهان زیبای او شد. دستانش را به دور کمر ملکه حلقه کرد و بدن او را به خود چسباند و فشار داد.
پستان های بزرگ ملکه به سینه ی برده فشرده شد و تا گلویش بالا امد. چانه ی مرده میتوانست نرمی ممه های ملکه را به خوبی حس کند.
ملکه سرش را با بوسه ی چسبناک و عمیقی عقب برد و با چشمان اشک آلودی به صورت برده خیره شد: بگو از اون طوری کردنم پشیمونی؟!
برده زبان ملکه را نمیفهمید برای همین الکی سر تکان داد.
ملکه آهی بلندی کشید که آب تمام حضار سالن را در آورد و سپس خود را مجددا به آغوش عرق کرده ی برده چسباند و لب گرفتن را از سر گرفت‌. جوری لب می گرفت که برده در عرض سه دقیقه دوبار ارضا شد و هر دوباره مقدار زیادی آب منی به هیکل ملکه پاشید. ملکه قصد داشت در بار دوم منی برده را در داخل فرجش خالی کند تا از او صاحب فرزند شود اما گرم لب گرفت بود و دیر اقدام کرد. برای همین به لب گرفتن ادامه داد. همزمان که به محکمی از برده لب می گرفت آلت تناسلی اش را میمالید و بدنش را لمس میکرد. برده که رو گرفته بود دستانش را روی کون ملکه گذاشته بود و آنرا به محکمی به به کیر خود می کوبید.
فشار کوبش باعث می شد دو کیر باقی مانده در کون ملکه بیشتر دخول کنند و به این ترتیب ملکه برای بار چندم ارضا شد و آب کصش را با فشار بر پر و پای برده ی مشکی پاشید.
برده پس از جاری شدن آب کص گرم ملکه بر روی کیر و پایش به ارضا رسید. ملکه اینبار حواسش بود و کیر را با دست گرفت و داخل خودش فرو برد.
اسپرم گرم و پرفشار برده وارد بدنش شد و تخم هستی جدیدی را در اندامش کاشت.
ملکه در تعجب بود چطور مردی چون این برده ی سیاه پس از بارها ارضا شدن در یک روز همچنان قابلیت پاشیدن چنین منی پ فشار و باکیفیتی را دارد. پس برای تشکر از او به بوسیدن دهان بدبویش ادامه داد. آب دهانش را خورد و زبانش را لیسید.
برده با درد و مشقت تمام آب باقی مانده در بیضه هایش را در کص ملکه‌ی بزرگوارش خالی کرد و پس از آن بی‌حال و بی‌رمق بر زمین افتاد.
ملکه اجازه داد کیر در داخل کصش باقی بماند تا از خروج بیشتر آب منی از فرجش جلوگیری شود.
سپس او نیز به پشت با بی‌حال بر روی بدن ورزیده و سیاه برده‌اش دراز کشید و سرش را به سر برده نزدیک کرد و مشغول خوردن لب ها و زبانش شد.
هرچند از معاشقه با آن مرد سیاه لذت برده بود، اما باید کیرش را قطع می‌کرد و کنار باقی کیرها در کونش فرو می‌نمود.
کیرها پس از چند هفته در کونش شروع به تجزیه شدن می‌کردند و این فساد و اکسیده شدن کیرها در اعماق کونش به او لذتی وصف ناشدنی می‌بخشید.
هرچند باید قدرت خودش را نیز به بقیه نشان می‌داد.
اما در آن زمان بدن رعنا و کشیده‌اش را روی بدن برده انداخته بود و داشت از او لب می‌گرفت.
برده پس از مدتی که به آرامش رسید به خواب عمیقی فرو رفت.
پس ملکه ایستاد، تبر یکی از نگهبانان را گرفت و به شدت بر شکم برده کوبید.
برده بیدار شد و با درد شروع به ذجه زدن کرد.
ملکه از صدای ناله‌ی برده به ارضا رسید و آب کصش را با شدت به هیکل او پاشید. خون های شکم برده با آب کص پرفشار ملکه پاک شدند اما ملکه ضربات دیگری بر پیکر برده کوبید و خون از کالبد مرد فواره زد.
تمام سر و بدن ملکه پر از خون شده بود ولی او ادامه می‌داد.
ضربات به قدری سنگین و محکم بودند که درنهایت به نصف شدن بالاتنه ی برده از پایین تنه اش شدند.
برجسته‌شدن عضلات شانه و بازوی ملکه به هنگام کار با تبر به‌قدری زیبا و هوس انگیز بودند که تعداد زیادی از حاضران در سالن به چنان ارضایی رسیدندکه پیش از تجربه‌ی رخ‌دادش را در زندگی‌شان نداشتند.
برده ی بی‌نوا که حالا بدنش از نیمه نصف شده بود کمی روی زمین خودش را عقب عقب کشید و با ناباوری به ملکه که مشغول کندن کیر او با دندان از پایین تنه‌ی جداشده از بدنش بود خیره شد.
هرچقد عقب تر می‌رفت مقدار بیشتری از محتویات شکمش روی زمین می‌ریخت.
تا اینکه زمین پر از دل و روده و احشا بدن مرد شد.
سرانجام نیز با درد درگذشت.
ملکه کیر و خایه‌ی سیاه و پشمالوی برده را با دندان هایش جدا کرد و آنرا محکم در کونش فرو کرد.
مقدار زیادی گوشت و ماهیچه‌ی شکم برده که موقع ضربه به اطراف پرتاب شده بودند روی دست و سرش ریخته بود که ان‌ها را با احتیاط جدا کرد و مشغول خوردن‌شان شد.
مقداری گوشت هم در اطراف کصش چسبیده بود.
بدنش مملو از خون و منی خشک شده و آب کص و عرق خودش شده بود.
باید تمیز می‌شد اما نه با حمام. این مدل را دوست نداشت. او باید باز هم ارضا می‌شد.
پس آرام گفت: بلیسید.
همین کلمه کافی بود تا حاضران در سالن به سمت او هجوم بیاورند و هرکدام بر بدن چون ماهش زبان بکشند تا از خون و منی پاک شود.
هزاران هزار زبان بر اندام رعنایش لیسه کشیدند و در عرض یک ساعت بدنش زیر نور مشعل های فروزان کاخ همچون مرواریدی پاک از هرگونه آلودگی می‌درخشید.
ملکه در دلش به زبان‌ مردان و زنانی که بدن او را از نجاست خون بردگان و منی ناپاک آنان پاک‌کرده بودند درود فرستاد ولی دستور قطع زبان شان را صادر کرد تا از این پس کسی جرئت لیسیدن بدن ملوکانه‌اش را نداشته باشد.
سپس با لبخندی شیطانی اما فریبنده به اتاق خوابش برگشت تا کمی استراحت کند.
به زودی قرار بود در کشور همسایه خون به پا کند. و اندامش بیش از فعالیت برای سکس به قدرت برای چرخاندن شمشیرها و بالا بردن پتک های بزرگ نیاز داشت.

نوشته: شاهپور

دکمه بازگشت به بالا