من بیشتر میخواستم یا فرناز؟
با سلام و شادباش سال نو و آرزوی لحظات خوب برای همهی ایرانیها
.
داستانی که میخوام بگم از اون مواردیه که شاید خیلیها تجربه کردن و یا آرزوشونه تجربه کنن:
من سال ۹۱ ازدواج کردم و زندگی خوبی داشتم و دارم. یه خواهرزن دارم اسمش فرنازه. الان که متأهل شده ۲۵ سالشه. کلاً خوانوادهی همسرم ژنتیکی پاها و باسن تپلی دارن. فرق فرناز با همسرم این بود که گودی کمرش و قوس باسنش بیشتر بود. توی خونهشون جلوی من خیلی راحت بود. منم اون اوایل اصلاً نگاه شهوتی بهش نداشتم. اما وقتی سنش بالاتر میرفت و اندامش پُرتر میشد، خب نگاهم تغییر میکرد.
از کوچکترین فرصتی استفاده میکردم تا یه دید کوچیکی هم که شده بهش بزنم.
همیشه اگه خونهی پدرخانومم بودیم، شب، قبل از خواب یه خرده میومد پیشم دراز میکشید و بعد از ماچ کردن لپم میرفت میخوابید. تا این اواخر که دیگه بقول خودش بزرگ شده بود و خجالت میکشید.
تا قبل از ازدواجش خونهی ما هم که میومد شب من باید وسط میخوابیدم تا اون بتونه کنارم بخوابه.
توی یکی از خونههایی که مستأجر بودیم، یه چند روزی اومد خونهمون که بمونه. یه شب قبل خواب، همسرم روی یه بازوم و فرناز هم روی اون یکی بازوم دراز کشیده بودن که خانومم خوابش برد و برگشت اونوری. من همینجوری دستم رو روی شکم فرناز و از روی تیشرتش داشتم میمالیدم و کمکم واسه اینکه منظورمو بفهمه دستمو بردم زیر لباسش و اطراف نافش رو نوازش میکردم. دستمو که یه ذره بردم پایینتر، یهو خودشو جمع کرد و یه نفس عمیق کشید که نمیدونم از خجالت بود و یا حشری شدنش نفهمیدم و منم از ترس دستمو بیرون آوردم و عادی بغلش کردم و اون شب به همین منوال گذشت.
منم که دیدم چیزی نگفت و مخالفتی نکرد، برای شب بعدی جرأتمو بیشتر کردم و اینجا بود که بزرگترین بگاییِ جنسیِ زندگیِ من اتفاق افتاد: بازم مثل گذشته من بین همسرم و فرناز دراز کشیده بودم. خانومم طبق معمول زود به خواب رفت. منم برگشتم و فرناز رو بغل کردم. اونم بغلم کرده بود تا اینکه دستشو از روی خودم برداشتم بردم سمت کیرم که بماله. یه لحظه خشکش زد و چند ثانیه بهم خیره شد و برگشت اونوری.
منم که قلبم داشت از دهنم میزد بیرون، برگشتم به سمت خانومم و بغلش کردم و خوابیدم.
فرداییش که از سر کار برگشتم دیدم نه همسرم و نه فرناز هیچکدوم جواب سلامم رو نمیدن. فهمیدم بگا رفتم و از خونه زدم بیرون. بعد از یه ساعت برگشتم خونه و خانومم منو کشوند توی اتاق و ازم پرسید چرا دست فرناز رو بردی روی کیرت؟ منم شروع کردم به هاشا کردن و اینکه سوء تفاهم شده و از این کسشعرها. خانومم گفت: فرناز میگه مگه شوهرت کمبود داره یا تو بهش نمیرسی که این کارو با من کرده؟ منم هاج و واج موندم که چی بگم. خلاصه اینکه اون شب با بگاییترین حالت ممکن گذشت. تا اینکه بعد از یه سال با چندتا sms و عذرخواهی از دل فرناز درآوردم. اونم گفت: باشه منم فراموش کردم و بخشیدمت.
اما این دید زدنهام و توی فکر فرناز بودنم تموم نشد که نشد. یادمه یه خونه هم مستأجر بودیم که همکف بود و اتاق خوابش یه پنجره رو به کوچه داشت که از توی کوچه میشد داخل اتاق رو ببینی که من همون اوایل کورش کرده بودم. اما اون اواخر که قرار بود از اون جا پاشیم دوباره کاغذها رو کنده بودیم و توی اتاق وسایل چیده بودیم. یه شب که فرناز با شوهرش اومده بودن خونهمون، فرناز رفته بود حموم و خانومم منو فرستاده بود خرید برای شام که از قضا برگشتنم به خونه مصادف شده بود با بیرون اومدن فرناز از حموم و تا جلوی پنجرهی اتاقمون چشمم بهش خورد، دیگه نتونستم تکون بخورم و چون شب بود اون نمیتونست منو ببینه و اصلاً فکر نمیکرد که کسی توی کوچه داره اونو دید میزنه. خدا برکت بده. پدرخانومم چی ساخته بود و زنش چی زاییده بود. هیکلش بین تموم خانومهای فامیلِ همسرم یک بود. کونِ درشت و رون تپل و ممههای سایز ۸۰ با یه صورت گرد و خوشگل. واسه همین من زیاد میشنیدم که باجناقم بیرون که میرفتن زیاد با مردم سر همین دید زدنها به زنش گلاویز میشد. اینقدر دید زدم تا شورتم حسابی خیسِ خالی شد.
یادمه خیلی وقتا یه چیز فانتزی رو مرور میکردم توی ذهنم که مثلاً اگه یه روز خونهی ما بودن یا ما اگه خونهشون بودیم، توی غذا داروی بیهوشی بریزم و اینجوری بتونم به اون کس و کون رؤیایی دست پیدا کنم. و بعد به این فکر خودم میخندیدم!
.
این قضایا رو تا اینجا براتون گفتم تا برسم به اصل داستان که توی همین تعطیلات نوروز اتفاق افتاد.
باور کنید من هیچوقت فکر نمیکردم که اصلاً چنین اتفاقی بیفته، حتی یک درصد.
روز سوم عید که خونهی پدرخانومم بودیم، خانومم میخواست که بریم خرید. فرناز هم اونجا بود و طبق معمول با ما میومد بیرون. شوهرش مغازهی دوستش بود و دیروقت میومد خونه. فرناز گفت: میشه قبل رفتن یه سر بریم تا خونهمون تا شال و کیفم رو عوض کنم؟ گفتم باشه، خیالی نیست. عجلهای نداریم.
به همراه همسرم رفتیم خونهشون. دیدم سفرهی هفتسینش قشنگ و مرتبه و خلاقانه چیده شده. گفتم بذار چندتا عکس ازش بگیرم.
یهو از تو اتاق گفت بذار بیام تا همه توی عکس باشیم.
دیدم با یه تاپ حلقهای مشکی که تاحالا سابقه نداشت جلوی من بپوشه اومد بیرون و نشست روی مبل. من یه لحظه جا خوردم ولی زود خودمو جمع کردم. خودشم فهمید که بدجوری تعجب کردم. به خانومم گفت: آجی بیا روی مبل سه نفری جلوی هفتسین بشینیم و سلفی بگیریم. خانومم که اومد سرشو گذاشت روی سینهم و فرناز هم سرش روی شونهم. چندتا عکسی گرفتیم تا اینکه خانومم دستشو گذاشت روی کیرم. منم که اون لحظه توی این وادیها نبودم کیرم خوابِ خواب بود و با این حرکت خانومم شوکه شدم. زیر لب گفتم چیکار میکنی؟ یه چشمکی زد و گفت بیخیال. منم دیدم فرناز حواسش به عکاسیه گفتم بیخیال بذار حالشو ببره، حتماً حشری شده! تا اینکه فرناز گوشی رو داد به خانومم.
یه دست خانومم گوشی و اون یکی دستش روی کیرم که حالا سیخ شده بود و منِ کسخل فکر میکردم فرناز حواسش نیست! یهویی خانومم دستشو برداشت و فرناز هر ۲تا دستش رو گذاشت روی کیرم. من دیگه قفل کرده بودم و داشتم سکته میکردم که اینجا چه خبره!!!
یهو صدامو برا خانومم بردم بالا که معلومه اینجا چه خبره؟ فرناز تو چه غلطی داری میکنی؟
خانومم خیلی ریلکس گفت: آروم باش عزیزم، حرص نخور. میخوام تو و فرناز رو به آرزوتون برسونم. تو که همیشه توی کف کون فرناز بودی و فرناز هم زندگی جنسیش واقعاً افتضاحه و اینقدر از قدرت سکس تو براش تعریف کردم که از خداشه باهات بخواب . اون شوهر کسخلش همش به فکر رفیق بازیه و قدر چنین لعبتی رو نمیدونه.
گفتم زر نزن بابا! معلوم نیست چه نقشهای دارید خواهرها.
گفت هیچی بخدا، فقط میخوام باهم حال کنیم، همین!
من که تازه از حالت شوک در اومدم نشستم روی کاناپه.
فرناز بهم چشمک زد و گفت خب نظرت چیه؟
منم عین این ندید پدیدها پاشدم شلوارمو آوردم پایین و چراغ سبز رو نشون دادم.
خانومم گفت: قربون اون قد بلند و اون کیر خوابیدهت برم که الان خودمون به خدمتش میرسیم
این جمله رو که خانومم گفت دوباره کیرم یه تکونی خورد و شروع کرد به بلند شدن
یه دفعه خواهرها انگاری که باهم هماهنگ کرده باشن تموم لباسشون رو به نوبت در آوردن. من هی قربونصدقهی هیکل خانومم میرفتم. بهرحال جاافتادهتر بود و اون ممههای هشتادو پنجش رو دست نداشت. تا اینکه فرناز آس خودشو رو کرد. با یه حرکت آروم و سکسی عین فیلمهای پورن شورتش رو درآورد و اون کونِ بهشتی نمایان شد. یهویی ناخودآگاه گفتم: جووووووون چه کونی داری تو لامصب!
خانومم نه تنها شاکی نشد، بلکه گفت: قربون شوهرِ کوندوستم برم. ببینم با این فرنازِ جنده چه میکنی.
به کمک خانومم فرناز رو خوابوندیم روی کاناپه و من شروع کردم به خوردن کشالهی رونش و مالیدن ممههاش. به کسش که رسیدم زبونمو از پایین تا بالاش کشیدم و یهو تموم بدنش لرزید. دیدم حالی به حالی میشه دوباره تکرار کردم و به این کارم ادامه دادم. دیدم چنگ انداخته توی موهام و سرمو روی کسش فشار میده. طوری که راه نفس کشیدن نداشتم. اینقدر این کارو ادامه دادیم تا یهو ارضاء شد و بیحال افتاد. خانومم گفت کجا حالا جنده!؟ باهات کار داریم.
باورم نمیشد این حرفها از دهن همسرم بیرون میومد. گفتم میخوای بازم کست رو بخورم؟ گفت آره حالا خیلی وقت داریم تا اصلِ داستان. گفتم یه شرطی داره. گفت چی؟ گفتم اینکه تو هم همزمان کس خواهرت رو بخوری!
گفت به چشم، قربون کس آبجی بزرگه!
من پایین کاناپه کس فرناز توی دهنم، خانومم بالای مبل سرپا، کسش توی دهن فرناز.
یه منظرهی فوقالعاده عالی!
اینقدر به این خوردنمون ادامه دادیم تا اینکه جیغ زدنهاشون داشت کل محله رو باخبر میکرد.
فرناز گفت توی این چند سالی که ازدواج کردم تاحالا یه ارگاسم درستحسابی نداشتم و شوهرم فقط به فکر خالی کردن کمر خودش بوده
.
من تا اون لحظه شورتمو در نیاورده بودم و دوست داشتم عین فیلمها دو نفری شورتمو پایین بکشن.
بهشون گفتم و اومدن شورتمو در آوردن.
کیرم عین یه مار از توی لونهش در اومد. فرناز چشاش درشت شد و گفت آجی کوفتت بشه چه کیر خوشگل و خوشفرمی داره شوهرت. خوش به حالت که هر شب در اختیارته.[راستش کیرم خیلی بلند نیست(۱۶ سانته) اما واقعاً خوشفرمه.]
خانومم گفت: آجی جونم فقط ببین چجوری به خدمتت میرسه و چه حالی میده سکس با شوهرم و اینکه از این بعد مال تو هم میتونه باشه به شرطی همیشه منم باشم.
فکر کنید: همسرتون تخمهاتونو میخوره و خواهرزنتون داره کیرتون رو ساک میزنه
من دیگه داشتم دیوونه میشدم. فرناز عین یه حرفهای بدون اینکه دندوناش به کیرم بخوره ساک میزد و هر چند لحظه یه بار برام جلق میزد تا اینکه حسابی کیرم سیخِ سیخ شد.
فرناز ولو شد روی کاناپه و با التماس میگفت تو رو خدا بیا منو بکن، دارم دیوونه میشم. منم با یه چشمک به خانومم که مثلاً اجازه هست؟ رفتم جلو
کیرمو روی کسش میکشیدم و میمالیدم تا بیشتر حشری بشه. دیگه طاقتش تموم شد و یهویی کسکش کیرمو با دستش گرفت و با یه حرکت توی کسش جا داد. من انگاری توی یه عالم دیگه بودم. شروع کردم آروم آروم تلمبه زدن. مدام میگفت بکن، بکن، محکمتر بکن بیشرف! کیرتو تا بند خایه بکن توی کسم… جوووووون چه کیری داری لعنتی… من دیگه از این به بعد هر شب مشتریتم… جندهی خودت میشم… گفتم پس خواهرت چی؟… گفت اول اونو بکن بعد بیا منو جر بده… نمیدونم چرا کیرم لحظه به لحظه کلفتتر میشد. طوری شد که فرناز میگفت لامصب این چرا اینقدر هیولا شده. خانومم هم مدام ازم لب میگرفت و کسش رو کرده بود توی دهن فرناز
یه دفعهای پاهاشو حلقه کرد دور کمرمو و فشارم داد سمت خودش و یه جیغ ریز کشید. فهمیدم ارضاء شده. گفتم چی شد زود کم آوردی؟ گفت لعنتی، اینقدر باحال کردی منو که از خود بیخود شدم. اون شوهر کسمشنگی که دارم باید بیاد سکس رو ازت یاد بگیره!
بعدش نوبت رسید به خانومم که اومد بشینه روی کیرم تا اینجوری منم استراحت کرده باشم. اینقدر روی کیرم بالا پایین کرد و تا آبش زد بیرون. کونشو گرفته بودم و مدام بهش میگفتم خوارکسده چه کُسی داری تو! اونم میگفت جوووووون قربون اون کیرِ کلفتت بشم که امشب اضافهکاری داره!!!
فرناز هم اون پایین بود و داشت تخمام رو میمالید و میمکید.
بعدش دوباره نوبت فرناز شد. گفت دیگه میخوام آبتو بیارم. گفتم چطوری؟ گفت اینجوری! دیدم حالت داگی قمبل کرده. گفتم تو از کجا میدونی؟ که دیدم به خانومم یه چشمکی زد و فهمیدم که پوزیشن مورد علاقهمو به خواهرش لو داده.
صحنهای که دیدم رو برای همهتون آرزو میکنم
یه کون خوشفرم و بزرگ و کُسی که تپلیهاش از لای پاش زده بود بیرون!
یه ضربه به کونش زدم و اون لرزشش هیچوقت یادم نمیره.
خانومم گفت فرناز آمادهای برا جر خوردن و پاره شدن و گاییده شدن تا حد مرگ!؟
فرناز گفت دیگه چرا اینجوری؟
خانومم گفت این پوزیشنیه که شازده دیوونهوار دوست داره و به وحشیترین شکل ممکن آدمو میگاد!!!
گفتم فرناز جون آمادهای؟ گفت آره وحشی، بکن منو. هرچه زودتر پارهم کن ببینم این خواهر کسکشم چی میگه!!!
کیرمو خیلی آروم کردم توی کسش که یهو گفت جوووون چه سکسی میکنی توی کس آدم لعنتی!
آرومآروم تلمبههامو تندتر کردم. تا جایی که فقط تکونهای شدید فرناز رو میدیدم و چند لحظه بعد اتفاقی که فقط توی چندتا از فیلمهای پورن دیده بودم افتاد. با چنان فشاری آب از کس فرناز زد بیرون که تمام بالا تنهم و کاناپه و فرش خیس شدن. بله برای اولین بار هم من دیدم و هم برای اون اتفاق افتاد: اسکوئرت
.
دیگه از حال رفته بود و همینطور شوکه هم شده بود. چیزی که درونش و بود تا اون روز برانگیخته نشده بود.
خانومم بدتر از ما صداش در نمیومد
اومد تمام کیرمو غرق بوسه کرد و قربونصدقهم رفت و گفت: لعنتی تو چیکار کردی باهام؟!!!
گفتم از کس دیگه کافیه فرناز. میخوام در بهشتو با کیرم باز کنم. دوباره با اون بیحالیش قمبل کرد برام و خانومم رو فرستاد اتاقشون واسه آوردن وازلین.
قشنگ لبه سوراخ کونش و داخل سوراخش رو چرب کردم.
خانومم هم دست مریزاد، داشت برام ساک میزد تا دوباره سیخ کنم.
کیرم که ۲باره راست شد بردم دم سوراخ کون فرناز جونم.
خانومم گفت بذار خودم میخوام فشارش بدم توی کون این جنده!
سر کیرم که رفت یهویی جیغ کشید گفت درش بیار
خانومم گفت خفه شو ادای تنگها رو در نیار، تازه سرش رفته تو.
فرناز گفت پتیاره توی کون تو نرفته که بدونی چه هیولاییه! دارم جر میخورم. وایستادم تا آروم بشه و جا باز کنه کونش.
دوباره آروم آروم کیرمو فشار دادم. فرناز داشت التماس میکرد که تموم کنم و منم بیاعتنا به التماسش حاضر نبودم به هیچ قیمتی از خیر این کونِ زیبا بگذرم.
لامصب اینقدر تنگ بود که کیرم داشت منفجر میشد. یهو با یه حرکت سریع کیرمو تا بند خایه کردم توی کونش که این بار جیغ بلندتری کشید و خانومم سریع رفت جلوی دهنش رو گرفت.
گفت خفه شده دیگه، الان کل محل میفهمن داری کون میدی!
یه خرده که صبر کردم دیدم آروم شده و منم خیلی آرومتر شروع کردم به حرکت زدن!
دیدم کمکم نالهی از دردش تبدیل شد به نالههای شهوتی!
میگفت آخه لعنتی چه کیری داری. ای کاش من زودتر تو رو دیده بودم و باهات ازدواج میکردم. چقدر خوب میکنی آدمو. پس بگو این خواهر عوضی من چرا اینقدر قربونصدقهت میره. کسکش چنین کیری و چنین سکسی رو تجربه کرده. جوووووون… مامان جووووون جر خوردم.
وای مامان این دوماد کیر کلفتت داره حساب این دخترت رو هم میرسه. ماماااااااااان بیا ببین چه کونی دارم میدم. مامان دخترت کوندهی دومادت شد. منم که این حرفا رو میشنیدم حشرم بیشتر میشد و وحشیانهتر تلمبه میزدم. خانومم هم اون زیر خوابیده بود و ممههای فرناز توی دهنش بود و میگفت: جووووووون… عشقِ زندگیم چجوری داره خواهرزنشو پاره میکنه… جوووووون کسکش چه تلمبهای میزنه… آجی جون خوش به حالت که کیر شوهرم توی کونته… چه حالی داری الان؟ فرناز میگفت: حالی که تا الان نداشتم و اون شوهر کمرخروسیم از پسش بر نیومده.
اینقدر به این حرفهای حشری کننده ادامه دادن تا احساس کردم که دارم منفجر میشم.
گفتم دارم میام.
خانومم گفت بکش بیرون تا بخوریم!
سریع کیرمو درآوردم و با چند بار کفدستی زدن آبم به وحشتناکترین شکل ممکن که تاحالا تجربه نکرده بودم زد بیرون و ریخت روی دماغ فرناز و از اونور هم روی چشم خانومم.
آبمو از صورتشون تمیز کردن و خوردن و بعدش ۲نفری سر کیرمو تمیز کردن.
یه جوری بیحال افتادم کف سالن که انگاری کوه کنده بودم.
این دوتا خواهر ول کن نبودن و همینطوری یکی داشت کیرمو و اون یکی هم خایههامو میخورد.
از اون روز تا الان ۱۰ روز گذشته و بخاطر موقعیتی که داریم فرصت نشده ۲باره سکس کنیم. اما میدونم که به این زودیها فرصتش پیش میاد.
.
از وقتی که برای خوندن داستانم گذاشتین ممنونم دوستان
نوشته: مهران