من شوهرم و تو زن (۱)
اوکی…
این داستان واقعیت نداره…
در ضمن نقد پذیرم نیستم پس اگه خوشت نیومد یه داستان دیگه رو بخون
سویچ رو به صاحب کارواش داد، اول متوجه نشدم کی بود. وقتی ماشین میاد بیرون نوبت من بود که بدنه رو تمیز کنم. یهو گفت وقتی بدنه رو زدی یه بار دیگه هم بزن. ماشین های سیاه رو باید دوبار زد چون زود لکه میگیرن. اینو میدونستم لازم نبود کار من بهم یاد بده. خواستم برگردم و جوابش رو بدم ولی ترسیده بودم. از ابهت صداش تنُ بدنم میلرزید. ولی صداش آشنا بود. هر جور شده برگشتم. بهت زده بهش نگاه کردم. سال بالایی دوران راهنماییام آلگریا بود. از منم قد بلند تر بود. قد من 170 و قد اون 178 دختری با موهای بلوند و چشم های آبی. همون اول همه خاطر خواهش بودن. دختر کاریزماتیک باهوش و پولدار. یهو فقط گفتم چشم. ناخودآگاه بود. چشماش منو رام میکرد. سرمُ انداختم پایین و کارم رو انجام میدادم. هر چند لحظه با لحن دستوری میگفت اونجا رو دوباره بزن. منم با چشم جوابش رو میدادم. آخر کار سوئیچ رو از صاحب کارواش گرفتم و ماشین بردم بیرون. سویچ رو ازم گرفت و سوار ماشین شد. میخواستم باهاش صحبت کنم ولی جرئتشو نداشتم. یهو گفت بهزاد. گفتم بله خانم. تو همون نبودی تو مدرسه نخبگان، گفتم بله. تو مدرسه فقط پولدار ها رو راه میدادن ولی هر سال پنچ نفرُ با بورسیه قبول میکردن. من جزء قبولی های بورسیه بودم. تو مسابقات همیشه دوم میشدم برای همین همه منو میشناختن. ولی رتبه اول مال آلگریا بود اون یه سر و گردن از همه بالاتر بود. اون زمان من 13 سالم بود و آلگریا 15 الان 6 سال از اون موقع میگذره. گفت دانشگاه میری چی شده به اینجا رسیدی. گفتم وقتی دیپلم تموم کردم شروع کردم به کار کردن دیگه بیخیال درس شدم. گفت بد شد که حیف اون همه استعداد. فقط شونه بالا انداختم. یهو گفت اگه به پول نیاز داری یه کار برات سراغ دارم. دارم اسباب کشی میکنم فردا ساعت 8 بیا کار ها رو انجام بده. دستوری حرف میزد حتی نظرم رو نخواست ولی جرئت نداشتم تو روش وایسم چه برسه به اینکه بهش نه بگم. بازم گفتم چشم. حرکت کرد بهم محل نذاشت و رفت. ساعت 8 فردا رفتم. خانم پایین بود و به کارگرا دستور میداد تا منو دید سریع بهم گفت مبل ها رو ببرم بالا. تا یه خورده چپ و راست میشدیم سرمون داد زد که مراقب باشیم. منم از ترس کاملا مراقب بودم. وقتی وسایل رو گذاشتیم کارگرا دورش جمع شدن. به همه دستمزد ها رو داد و همه رفتن ولی من موندم. دلم میخواست بهش بازم خدمت کنم. گفت چیه منتظری. گفتم خانم خونهتون گردگیری میخواد اجازه بدید تا هستم هم این کارُ انجام بدم. لطفا، به پولش نیاز دارم. گفت باشه ولی دقیق و درست کارت رو انجام میدی تا دیگه به کلفت ها زنگ نزنم فهمیدی. گفتم چشم خانم. گفت چشم چیه ابله ازت سوال پرسیدم. دست پاچه شدم گفتم بله خانم چشم خانم فهمیدم. یه آهی کشید و گفت زود باش. رو مبل لم داد و مشغول تلویزیون شد. کار گردگیری که تموم شد منو فرستاد برای خرید. وقتی اومدم خواست که برای نهار غذا سفارش بده که من گفتم اجازه بده من براش نهار درست کنم. اونم راضی شد. براش یه نهار مفصل درست کردم. بعد از اون شروع کردم به تمیز کردن حمام و دستشویی. بعد رفتم پیش آلگریا باقی مونده نهارشو شو گذاشت پیش پاش و بهم اشاره کرد که پیش پاش بشینم. وقتی نشستم گفت منتظر چی چرا غذا نمیخوری. گفتم ها منظورتون چیه. گفت فکر میکنی نمیدونم مازوخیسم داری. همه چی از همون اول معلوم بود. به پاش افتادم و شروع کردم پاهاش رو بوسیدن و ازش معذرت خواستم که گفت کی بهت اجازه داد پاهام رو ببوسی مادر جنده. سر جام خشکم زد نمیدونستم که میخواد چکار کنه که یهو گفت آروم باش. برات یه پیشنهاد دارم. به خاطر کار های شرکت و دانشگاه نمیتونم به کار های خونه برسم. برای همین بدم نمیاد یه برده داشته باشم. از این به بعد برده منی و کار های خونه رو انجام میدی هر کاری بهت میگم رو بدون چون و چرا انجام میدی منم در عوض بهت جای خواب میدم و غذا و هر ماهم بهت حقوق میدم تا به خانواده فقیرت کمک کنی. حالا فهمیدم. اون همه چی رو میدونست. از عمد منو اورد تا ببینه توی کار های خونه مهارت دارم یا نه اصلا برای همین اومد کارواش. من با مادرم و سه خواهر کوچیکم تنها زندگی میکنم وقتی مادرم میرفت سر کار من کار های خونه رو انجام میدادم هم توی کار های روزمره هم توی کار های فنی مهارت دارم. اون منو از همون اول کنترل میکرد من اسباب بازیش بودم. چشم گفتم فقط چشم. به پاهاش اشاره میکنه و منم شروع کردم به بوسیدن. اون هم سادیسم داشت. انگار صاحب و مدیر یه هتل بود. همچین دستاوردی برای سنش شاهکار بود. و بازم به دانشگاهش میرسید. اون بهترین اربابی بود که میتونستم داشته باشم
نوشته: slave obedient