من فاحشه نیستم!
بعد از اینکه از داروخانه کاندوم خریدیم به سمت آدرسی که محسن بهمون داده بود رفتیم، علی تو کل مسیر سعی میکرد من رو به انجامش راضی کنه ولی من کلا مخالف رابطه ی قبل از ازدواج بودم اونم با یه جنده!
آدرس مربوط به پایین شهر بود. رسیدیم سر کوچه، ولی کوچه به قدری تنگ و باریک بود که دو تا آدم کنار هم به زور رد میشدن حالا چه برسه به ماشین. ماشین رو پارک کردم و گفتم: “تو ماشین منتظرت میمونم.”
گفت: “رضا سر جدت اذیت نکن من روم نمیشه تنها برم، نمیخواد جنده برداری فقط باهام بیا.”
پیاده شدیم و رفتیم تو کوچه، انتهای کوچه یه خونه ی قدیمی بود که دروازهاش باز بود و یه پرده ی سفید درش کشیده شده بود. پرده رو زدیم کنار و وارد شدیم، یه حیاط بزرگ داشت که دور تا دورش اتاق بود. وسط حیاط یه حوض کوچیک بود و کلی بچه ی قد و نیم قد مشغول بازی کردن بودن. گوشه ی حیاط یه فرش کوچیک پهن شده بود و سه تا مرد تقریبا میانسال با بافور مشغول تریاک کشیدن بودن. گوشه ی دیگه ی حیاط هم چند تا زن مشغول غذا درست کردن بودن. یکی از اون مرد های میانسال با صدای گرفته گفت: “فرمایش؟!”
علی با آرنج زد تو پهلوم و با صدای آروم گفت: “تو بگو.”
گفتم: “از طرف محسن اومدیم، مشتری هستیم.”
بلند شد و به سمتمون اومد، دهنش رو تا بناگوش باز کرد و گفت: “خوش اومدید. زن من بهترین گزینه ی اینجاست و تو اون اتاق آخریه، برید و به نوبت کارتون رو انجام بدید. اگر به هر دلیلی زن من رو نخواستید بهش بگید دخترای دیگه رو بهتون نشون میده.”
خواستم بزنم از اینی که هست کج و کوله ترش کنم که یادم اومد خودمون هم برای سکس اومدیم و دسته کمی از این کسکش نداریم. در اتاق رو زدیم و یه زن تقریبا ۳۵ ساله ی توپُر با پوست سفید اومد جلو در، خواست حرف بزنه که گفتم: “مشتری هستیم.”
گفت: “بیاید تو.”
خطاب به علی گفتم: “منتظر چی هستی نکنه میخوای اینجام باهات بیام؟!”
گفت: “حاجی روم نمیشه جون من تو هم بیا. تو فقط بشین و قوت قلب باش.”
خندهام گرفت و گفتم: “بیا برو تو کُست رو بکن و بیا بیرون اعصاب من رو بیشتر از این تخمی نکن.”
علی رفت تو و یه پسر بچه ی تقریبا پنج یا شش ساله از اتاق اومد بیرون، با خودم گفتم این طفلی اینجا بزرگ میشه آیندهش چی بشه خدا میدونه. همون جا به دیوار تکیه دادم و منتظر موندم، با صدای یه دختر به خودم اومدم که گفت: “های عمو! مشتری هستی؟”
سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم، یه دختر جوونِ ۱۹ یا ۲۰ ساله بود با چشم و ابروی مشکی. موهای بلندش رو ریخته بود رو شونه هاش و لب های نازکش رو با رژ قرمز پُررنگِ پررنگ کرده بود. دوباره صداش رو بلند تر کرد و گفت: “ها چیه؟ آدم ندیدی؟ یا لالی؟ یا شایدم کوری؟ یا شایدم کری که جواب نمیدی؟”
از شیرین زبونیش خندم گرفت و گفتم: “نه لالم، نه کورم، نه کرم، نه مشتریم!”
گفت: “اگه مشتری نیستی پس چرا داری با چشم هات منو میخوری؟”
گفتم: “چون چشم هات خیلی قشنگن!”
گفت: ” قابل شما رو نداره ۲۰۰ تومن ناقابله.”
دستم رو کردم تو جیبم و چهار تا سپر چک پنجاه تومنی در آوردم و گفتم: “بیا!”
گفت: “اسکلم کردی؟ یا خودت اسکلی؟ یا خودتو به اسکلی زدی؟”
بازم خندم گرفت و گفتم: “گفتم که مشتری نیستم، اسکلم نیستم، فقط دلم خواست بهت کمک کنم.”
پوزخند زد و گفت: “دلت غلط کرد! من گدا نیستم که بهم پول بدی. دارم کار میکنم، سرویس میخوای بیا نمیخوای هری.”
یکم مکث کردم و فکری به ذهنم رسید، گفتم: “آره مشتریم. کجا باید بریم؟!”
گفت: “ساک صد، سکس کامل سیصد، از کون هم نمیدم، اگه میخوای دنبالم بیا!”
دنبالش راه افتادم، از پشت اندام قشنگش بیشتر نمایان میشد، هرچی بیشتر بهش نگاه میکردم بیشتر به زیباییش پی میبردم. رفت تو یکی از اتاق ها و منم رفتم تو. یه حصیر کف اتاق پهن شده بود و گوشه ی اتاق پر بود از ته سیگار. در و پنجره هارو و بست و پرده هارو کشید، خواست لباسش رو در بیاره که گفتم: “صبر کن.”
گفت: “ها چیه؟!”
گفتم: “حیف تو نیست به این خوشگلی داری تن فروشی میکنی؟ بخدا خیلی ها اون بیرون منتت رو میکشن و حاضرن برای به دست آوردنت هر کاری بکنن.”
سرش رو به علامت تاسف تکون داد و به سمت در رفت، در رو باز کرد و گفت: “میدونستم مشتری نیستی، بیرون!”
گفتم: “ببین من الان میتونم سیصد بدم و مثل بقیه حالم رو بکنم و برم، ولی حیفم میاد فرشته ای مثل تو بین این آدما اینجوری حیف بشه.”
خندید و گفت: “فیلم هندی زیاد میبینی؟ نکنه میخوای بگی مثل تو فیلم ها و قصه ها عاشق یه جنده شدی؟ نگو آره که دیگه مطمئن میشم اُملی.”
بهش نزدیک شدم و شمارهام رو بهش دادم، گفتم: “من به این راحتیا عاشق نمیشم، ولی میخوام کمکت کنم، این شمارمه میتونی رو من حساب کنی.”
شماره رو گرفت و به چشم هام خیره شد، از کنارش رد شدم و گفتم: “منتظر تماست هستم.”
اون سر حیاط علی رو دیدم که از اتاق اومد بیرون، با نیش باز به سمتم اومد و گفت: “اوووف رضا نمیدونی چه کُسی بود جات خالی.”
تو مسیر برگشت به خونه همهش تو فکر اون دختر بودم، تو کل عمرم دختری به این جذابی و زیبایی ندیده بودم، تو افکار خودم غرق بودم که علی شروع کرد به تعریف کردن: “حاجی خداوکیلی جات خالی خیلی زن هاتی بود. بدون اینکه من کاری کنم اومد جلوم و زانو زد، شلوارم رو در آورد شروع کرد به ساک زدن، وقتی سر کیرم رو میک میزد خیلی حال میداد، بعد گفت بشینم روش یا خودت میکنی؟ منم گفتم بشین روش، کف اتاق دراز کشیدم و اومد نشست رو کیرم. وای رضا نمیدونی چقدر داغ و لزج و باحال بود. رو کیرم بالا پایین میکرد و همزمان ممه هاش رو صورتم بود. وقتی ارضا شدم کاندوم پر آب بود. میخوام سیصد تومن دیگه از بابام کش برم بازم بیام بکنمش. نظرت چیه؟!”
گفتم: “ها!”
گفت: “هیچی بابا یه ساعت دارم با خودم حرف میزنم، اصلا فهمیدی چی گفتم؟!”
گفتم: “آره… یعنی نه… نمیدونم!”
گفت: “کسخل شدی؟!”
گفتم: “نمیدونم!”
چند روز گذشت، همهاش گوشیم تو دستم بود و منتظر تماسش بودم ولی خبری نشد. تا اینکه یه روز بهم پیام داد: “امروز ساعت ۴ کافه سپیده. همون چشم قشنگه هستم.”
خیلی خوشحال شدم و کلی به خودم رسیدم و سر ساعت تو کافه بودم. چیزی رو که میدیدم باورم نمیشد. با سر و وضع کاملا متفاوت ته کافه نشسته بود. بوی عطر و آرایش ملایمش هوش رو از سرم پروند، یه مانتوی قرمز رنگ و یه شلوار جین پوشیده بود و عینک دودیش رو میز بود. با یه لحن متفاوت با دیروزش گفت: “خوش اومدید.”
دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت: “رویا هستم.”
باهاش دست دادم و گفتم: “خوشبختم، منم رضا هستم.”
گفت: “بابت بی احترامی های دیروزم عذر میخوام، راستش کلی با خودم کلنجار رفتم که بهت پیام بدم یا نه، که شخصیتت مجابم کرد بهت پیام بدم. راستش اولین باری بود که دیدم یه مرد تو سن تو از سکس بگذره و با خودم فکر کردم که میتونم بهت اعتماد کنم و این قرار رو بزارم.”
گفتم: “خب.”
گفت: “دیروز گفتی میخوای کمکم کنی، خب الان من اومدم که کمکم کنی، چه جوری میخوای کمکم کنی؟!”
یکم فکر کردم و گفتم: “من میتونم برات کار پیدا کنم که دیگه برای پول تن فروشی نکنی.”
یکم به سر وضع خودش نگاه کرد و گفت: “بنظرت الان من شبیه کسیم که پول لازم داشته باشه؟! من هم پول دارم و هم کار!”
تعجب کردم و گفتم: “پس مشکلت چیه که تن فروشی میکنی؟!”
پوزخند زد و گفت: “یادمه وقتی که ۸ سالم بود، متوجه رفتار های غیر عادی پدرم شده بودم، به بهونه های مختلف با دستاش بدنم رو لمس میکرد و التش رو به بدنم میمالید. روز به روز این کار های پدرم بیشتر میشد و تو نبود مادرم همیشه من رو لخت میکرد و آلتش رو به پاهام و آلتم میمالید تا ارضا بشه. همیشه میگفت این یه رازه و نباید کسی بفهمه وگرنه آبرومون میره و خدا مارو تو جهنم میندازه. تا ۱۵ سالگی بخاطر احساس گناه لب نزدم و به کسی نگفتم، تا اینکه وقتی ۱۵ سالم شد پدرم بهم تجاوز کرد و بکارتم رو گرفت، اونجا بود که همه چیز رو به مادرم گفتم! اولش کلی کتکم زد و بعدش بهن گفت تو یه جنده ی دروغگویی! همون روز مادرم همه چیز رو به پدرم گفت و پدرم با کمربند کل تنم رو سیاه و کبود کرد و گفت معلوم نیست رفتی به کی دادی و اومدی این اراجیف رو سر هم میکنی! بعد از اون ماجرا زندگیم از قبل سیاه تر شد. از کتک های هر روزه ی پدرم بگیر تا حبس شدنای چند روزه تو انباری. بعضی وقت ها با خودم فکر میکردم میگفتم شاید واقعا من سر راهی هستم و بچه ی واقعیشون نیستم، شایدم واقعا بچه ی واقعیشون بودم و داشتن این بلا ها رو سرم میاوردند. صبرم تموم شد و از خونه زدم بیرون. دیگه چیزی واسه از دست داشتن نداشتم، کسی که چیزی واسه از دست دادن نداره خیلی ترسناکه. تو اون روزای سخت تنها چیزی که به دادم رسید تنم بود. بدنم رو در اختیار مرد های شهوت پرست میذاشتم عوضش گرسنه نمیخوابیدم. عوضش دیگه مجبور نبودم زیر پدرم بخوابم. الانم با همین پول تن فروشی هم خونه دارم هم پول دارم هم ماشین. ولی هر کاری میکنم نمیتونم از تن فروشی دل بکنم میدونی چرا؟! چون روحم مریضه چون من دیگه اون آدم سابق نمیشم، چون من طعم محبت پدری و مادری رو نچشیدم چون من یک عقده ایم!”
سرم رو پایین انداختم و گفتم: “واقعا متاسفم.”
لبخند زد و گفت: “سعی نکن به من و امثال من کمک کنی، چون ما یکی دو تا نیستیم، ما یه قبیله ایم که همه از دم کمبود داریم و نه با پول نه با محبت نه با کار درست نمیشیم. ما روحمون مرده!”
اشک هاش رو پاک کرد، بلند شد و گفت: “دوست داشتم باهات درد و دل کنم. میز رو من حساب میکنم.”
با تق تق کفش های پاشنه بلندش ازم دور شد، دیگه هیچوقت ندیدمش، من موندم و یه تصویر کوتاه از چشم هاش و یه حس مابین عشق و ترحم کردن…
چند سال بعد…
وارد اتاق شدم و رو نزدیک ترین صندلی به روانپزشک نشستم. روانپزشک لبخند زد و گفت: “خب!”
گفتم: “یه مدته حس میکنم دختر ۹ ساله ام مورد آزار جنسی قرار گرفته! شب ها کابوس میبینه، از لمس شدن میترسه، گوشه گیر شده، همهاش میگه من دختر بدی هستم، استرس داره، تو درس هاش یهو افت کرده، کم اشتها شده، بدون دلیل گریه میکنه، بد اخلاق و پرخاشگر شده… اینها میتونه نشونه هایی از آزار جنسی باشه؟”
روانپزشک گفت: “متاسفانه این مواردی که گفتید همه از نشانه های آزار جنسی در کودک هستند!”
بغضم رو قورت دادم و گفتم: “الان ما باید چیکار کنیم؟!”
روانپزشک گفت: “ببینید شما کار سختی در پیش دارید اگه الان به فکر درمان فرزندتون نباشید میتونه تو آینده لطمه های بدی بهش وارد کنه، خیلی از بچه هایی که مورد آزار جنسی قرار میگیرن، در بزرگسالی دچار افسرگی و انزوا میشن، بعضی هاشون به روسپی گری رو میارن و برخی دیگر عقده ای، سرکش و پرخاشگر بار میان. بدترین حالتش اینه که بچه ای که مورد ازار جنسی قراره میگیره تو آینده نمیتونه از رابطه ی جنسی لذت ببره و از رابطه وحشت داره و همیشه احساس گناه میکنه. تو قدم اول شما باید محبتتون رو نسبت به فرزندتون بیشتر کنید. اون رو در آغوش بگیرید و با مهربونی ازش بخواید که در مورد احساسات و راز هاش با شما حرف بزنه. اونایی که از بچه ها سواستفاده میکنن اغلب بهشون میگم که این یه رازه و نباید کسی بفهمه. شما باید به فرزندتون بگید که هر رازی که باعث عذابش میشه رو باید به پدر و مادرش بگه. سعی نکنید با سوالات مداوم و سخت بچه رو تحت فشار قرار بدید و آروم آروم پیش برید. وقتی بچه با شما احساس راحتی کنه باهاتون در مورد اتفاقی که افتاده حرف میزنه. به هیچ وجه بچه رو سرزنش نکنید و او را ببوسید و بهش بگید که مقصر نیست. مطمئن بشید که آزار جنسی هنوز هم ادامه داره یا نه، اگه ادامه دار بود حتما به پلیس خبر بدید، در غیر اینصورت به فرزندتون بگید که بدن اون کاملا خصوصی هست و نباید اجازه بده کسی تن اون رو ببینه و لمس کنه. ازش بخواید اگر کسی خواست تنش رو ببینه یا لمس کنه حتما به شما اطلاع بده. در آخر حتما فرزندتون رو پیش روانپزشک ببرید و تا میتونید بهش محبت کنید، خانوادگی به مسافرت برید، برای کودک اسباب بازی و اون چیز هایی رو که دوست داره بخرید. امیدوارم به فرزندتون کمک کنید که این دوران سخت روحی رو به خوبی پشت سر بزاره.”
دوباره بعد از سالها یاد “رویا” افتادم، نمیخواستم دخترم بخاطر سواستفاده ی جنسی یه حیوون زندگی و آینده اش حروم بشه، روانپزشک میگفت تنها راه درمان روح کودک قربانی رفتار درست پدر و مادرشه، شاید اگر مادر رویا به اون نمیگفت دروغگو و حرف هاش رو باور میکرد و درکش میکرد، الان رویا یه فاحشه نبود…
نوشته: سفید دندون