من مال توام (۱)

+کم‌ نکن صداشو، ستینو دوس دارم. چون خیلی قربون صدقه میره
-تو که بهتری از اینی که رزی خوشگله.
+روزا و ماه ها و سال ها من قربون صدقه تو برم سیر نمیشم که.
شیشه ماشینو دادم پایین، هنوز هیچی نشده بوی خزرو حس میکنم، صداش به گوشم میرسه.
من پسر به دنیا اومدم. اما دخترونه بزرگ شدم. امید، بهترین و تنها ترین دوست من توی دوسال گذشته بود. الان دوس پسرمه و من خودمو خوش شانس ترین آدم دنیا میدونم.
امید پشت فرمونه، میتونم هر آهنگی که دوس دارم گوش بدم، با خیال راحت چشمامو ببندم و از نور خورشید گرفته، تا شلوغی آدمای شهرو پشت سر بذارم. به خودم و امید فکر‌کنم. به جایی که متعلق به ما باشه، به مایی که متعلق به اونجا باشیم. اسم اونجا بذارم خونه. بهش بگم خسته م، منو ببر لطفا خونمون. بریم و براش دلبری کنم، زندگیش کنم. نفسش بکشم.
الان برای یه هفته داشتیم میرفتیم جایی که میتونیم بهش بگیم خونمون برای اون یه هفته. بعداز ماااااه ها انتظار. بعد ماه ها تشنگی لمس بدن من و دستاش، لباش، گم‌شدن توی چشماش، دست کشیدن به ته ریش جذاب مردونه ش و موهای همیشه مرتبش.
با خودم کلی لباس آورده بودم. سر اینکه کدوممون ماشین بیاریم، یه روز قبل راه افتادن، شیر یا خط انداختیم. شیر شد. امید شد. وقتی چمدون به اون بزرگی رو دادم دستش بذاره عقب، گفت چه خبررررره، میخوای برنگردی مگه دیگه. من: بعد این همه ماه، بهترین میشم برا تو. از ستای جذاب، تا هرنوع لباسی که بتونه بهارین حس بهم بده با بودن باهاش‌. همه چیزو آماده کرده بودم.
نزدیکای چالوس زد کنار، جلوی یه کافه. گشنه ش شده بود. عادت نداشت صبحونه بخوره و حالا ساعت ۱۰ شده بود. گفتم دیوونه شدی، یه نگاه به من بنداز، رژ و آرایش دارم. کجا بیام. میدونی که دردسر میشه. ؛؛؛ برای تو راه یه شلوار لی کشی تنگ و کوتاه پوشیدم، با یه تیشرت دخترونه کیوت. اصلا ساق پام داد میزد همه چیو با اون زنجیر نازکی که رو مچ پای شیو شده‌م بستم. ولی قرار نبود امید کوتاه بیاد انگار. دوباره شروع کرد قربون صدقه م رفتن. اما راه حل هم داد آقاهه:

لباس چی آوردی؟!
+همه چی. دخترونه، خونگی، لش، تنگ، گشاد. چطوووور؟!
-مانتویی چیزی هم داری؟
+یه دو تا جلو باز، با یه کوتاه. چطووووووور؟! نگووو به اون چیزی که دارم فکر میکنم منظورته!
-دقیقا. ببینمت:) اینم عینکت دیگه. کلاه کپ قرمزتم خیلی بهت میاد.
و اینجوری شد که من تا گردن توی صندوق و چمدون دنبال مانتو گشتم😂 امر امید آقاس دیگه.🫡 یه مانتوی کوتاه سبز، تا زیر کونم، شلوار لی کش تنگ و کوتاه، ساق پاهای به شدت سفید، و یه زنجیر نازک روی مچ پای راستم و عینک آفتابی.
نگام کرد و گفت: قربون خدا برم که تو رو داد به من که خوشگل من. کوچولوی سکسی. کی بشه برسیم، آآآخ.
و من خنده های تا بناگوشم.
همیشه بهم میگه کوچولوی سکسی و عروسک کوچولو. تفاوت سنی خاصی هم داریم خب. من ۱۹ سالمه، امید ۲۶ سالش. و دوساله که دوست پسرمه. به شدت تاپ، و من به شدت بات.
من متعلق به امیدم. وقف امیدم. هرکاری بخواد میکنم براش. چون اون فقط پارتنر نیست. اون حکم سرپناه روحی و در کل یه دوس پسر تمام معناس.
وقتی رفتیم داخل، خودم حس شهوتم به اوج رسید. بین حدود بیست سی نفر آدم. دست به دست امید، با لباسایی که تمام برجستگی و فررفتگی های بدنم معلومه توش.
امید برای منم سفارش داد، اما نگاه حسابدار و سالن داری که کنارش ایستاده بود، زیادی بود رو من. وقتی غذا رو آورد هم نگاش بهم بود. امید حواسش نبود، اما فهمیدم بخاطر سینه هام، ممکنه شک کرده باشه. بدن به این نقصی ۷۱ کیلویی تراش خورده، سینه های دخترونه کم داشت… اما مهم نبود. من هیچی نمیتونستم بخورم. من اینقدر حس مالیده شدن توی دستای امید بهم فشار میورد که هیچی برام نبود. تا میتونستم براش عشوه اومدم و ناز کردم. و مشخص بود امیدم میخواد. رسیدیم به ماشین، نشستیم، دستاش بجای دنده روی رونای من بود. دستای بزرگش. و من رونامو به هم چسبوندم دستمو گذاشتم رو دستش. تا اولین فرعی پیچید. گفت ببین من نمیتونم دووم بیارم تا اونجا. میخوری؟ و من از خدا خواسته. کمربندشو باز کردم، زیپشو کشیدم پایین، کلاهمو درآوردم، و با دست راستم کشیدم رو کیرش. دست چپمم گذاشتم بالای کیرش، رو شیکمش. هفت هشت بار دستمو کشیدم رو کیرش، لبای سرخمو گذاشتم رو سر کیرش از قبل آماده بود که بره تو لبام، تو دهنم. سرمو بردم سمت فرمون که ساک زدنمو ببینه. بدونه چطور لبامو میکشم به سرتاسر کیرش. کیر امید تو دهنم بود و با زبونم باهاش بازی میکردم، میکفت رزی یجور داری کیرمو میخوری که آبم زود میاد. آه و ناله من بلند شده بود. دلم میخواست بخوابم و منو بکنه. کیرشو بکنه تو کونم. ولی تا رسیدن به مقصد باید به اینکه بره تو دهنم قانع بشم. کیرش فوق العاده س. سرمو بالا آوردم، دستش تو موهام پشت سرم بود، گفتم تا آبتو نخورم که جایی نمیریم. سه دیقه براش ساک زدم و اون با دستش همه جامو میمالید. آبش داشت میومد دستمال برداشت، اما جلوشو گرفتم، و سرعتمو تندتر کردم. چنگ زد بهم و با آه و ناله آبشو ریخت تو دهنم. نذاشتم تو دهنم بمونه و همشو خوردم. و همزمان به ساک افترپارتی اومدن آبش ادامه دادم، تا هیچی نمونه که هدر بره. زیپشو کشیدم بالا و کمربندشو بستم. گفت مرسی رزی خوشگله، نگاش کردم: گفتم که من متعلق به توام‌. حالا اصل کاریا مونده. بذار تا برسیم.
پایان قسمت اول

نوشته: رزی

دکمه بازگشت به بالا