من همانم 24
با تعجب نگاش می کردم . نمی دونستم چه جوری خوابم برده بود . چون کمی سردم شده بود . ترانه به خودش می لرزید . -دختر اصلا کی به تو گفته بیا این جا . تازه پشه ها رفتن خونه هاشون . اون وقت تو به جای این که بگیری بخوابی اومدی این جا ؟ ! -دستت درد نکنه . می دونم خیلی بی خوابت کردم . چون چند بار بیدار شدم و دیدم که با لا سرمی .. -تو چه جوری منو دیدی . چشات بسته بود . -آره با همون چشای بسته دیدمت . حست کردم . -آفرین دختر .. با چشای بسته منو می بینی ولی با چشای بازنمی تونی ببینی . من بمیرم برات . -حالا بهم متلک میگی و دستم میندازی ؟ مثل همیشه ؟ آخه تو به خاطر من نخوابیدی .. چرا این کارو کردی ?! -فکر نکن واسه تو این کارو کردم . اگه این کارو نمی کردم خودمم باید در هر حال بیدار می موندم .. -با این که تاریکه ولی چشاتو می بینم که بهم دروغ میگه .. -به نظرت من دروغگو هستم ؟ -نه .. چشایی که دروغ میگن در واقع از صداقت صاحب چشم میگن .. -چه تفسیری ! میگم حالا میری توی اتاقت و می ذاری که من به حال خودم باشم ؟ الان که غروب نیست تو اومدی این جا . من اومدم طلوع خورشیدو ببینم . -ولی تو که خواب بودی .. من می خوام همین جا باشم .. -که یکی دیگه هم بذاری زیر گوشم ؟ دست به زدنت خیلی عالیه . خدا به داد شوهرت برسه . -یعنی غیرتت قبول می کنه که منو شوهر بدی ؟! -میگم ببینم چی توی کله اته ؟! یه چیزی انگار اون داخل تکون خورده . حرفای عجیب و غریبی می زنی ؟ کارای عجیب و غریبی هم می کنی . اصلا نمیشه به هیچ چیز تو دل بست .. -پس چرا به من دل بستی ?! – ترانه تو چته . من سر در نمیارم . فکر منو خرابش نکن .. من تازه دارم فراموشت می کنم .. -ولی من تازه دارم به یادت میارم .. ولی تو خجالت نمی کشی که این حرفو می زنی ؟ مگه کسی که از کسی خوشش میاد به این سادگی ازش دل می کنه که تو داری ازم دور میشی ؟! -دختره کله شق .. برو اتاقت . دست از سرم بر دار . این جور با روح و روانم بازی نکن .. – می دونم از دست من عصبانی هستی . ولی این رفتاری هم که تو الان داری درست نیست . حالا من نه .. اگه بعدا یکی بیاد عشقت شه .. حالا اینو میگیم هیچی دوستت شه تو می خوای همین رفتارو با هاش داشته باشی ؟ اصلا تو از یه دختر چه انتظاری داری ?! -سر در نمیارم تو چرا این قدر مهربون شدی ؟! -هنوز خیلی زوده که زنا رو بشناسی .. حتی پیش میاد یه وقتایی که اونا خودشون , خودشونو هم نمی شناسن . -بازم خدا رو شکر که تو خودت , خودت رو می شناسی .. -منو می بخشی ? -واسه چی? -واسه این که صورت قشنگتو نوازشش کردم .. -خب خودت بگو منو زدی دیگه .. یه لحظه اومد سمت من و صورتمو بوسید .. -امید وارم یه کمی جبران شده باشه … -این طرف که نبود .. -اوه کامی .. می بخشی .. اون طرف صورت منو هم بوسید … -یه چیزی بگم ترانه ؟ -بگو کامی -همون طرفی که دفعه اول بوسیدی درست بود .. ترانه : یه چیزی من بگم ؟ -بگو .. -من خودم می دونستم کارم درست بوده .. یه جیز دیگه بگم -بگو ترانه .. -خیلی خوشم میاد که یا دروغ نمیگی یا اگه میگی درجا اعتراف می کنی و خودت رو لو میدی ..می تونم یه خواهشی بکنم ؟ .. -خوب بلدی از دلم در بیاری .. -دخترا کارشون همینه دیگه . با نرمش کارشونو پیش می برن . من سردمه کامی .. -بیا اون سوئیشرت منو بنداز رو دوشت .. -چقدر تو دوزاریت کجه .. -متوجه نمیشم .. -از تو جز اینم انتظار نمی رفت .. -چیه شما دخترا دوست دارین هر وقت که عشقتون کشید متوجه احساس و منظورتون بشیم .. صورتشو به صورتم نزدیک تر کرد … رو یه بلندی قرار داشتیم که یواش یواش خورشید سرخ و نارنجی رو می شد از پشت کوههای تیره و آسمونی که داشت روشن می شد ,دید .. . بازم صدای نفسهاشو می شنیدم .. بوی صورتشو حس می کردم .. صدا و بویی که برام آشنا بود . چند ساعت قبل هم حسش کرده بودم . نگاهمو به سمت چشاش دوخته بودم . خیلی دلم می خواست اون چشا رو ببینم … طعم شیرین بوسه شو از یاد نبرده بودم . ترانه : حس عجیبی دارم . با این که از غروب بیشتر خوشم میاد ولی هیچوقت این حسی رو که الان دارم تو هیچیک از غروبای زندگیم نداشتم … -ازم نمی خوای ببوسمت ؟ ترانه : بهتره یه دختر از یه پسر نخواد که همچین کاری بکنه .. یعنی اون پسر خودش باید حس کنه که چیکار باید بکنه .. -پس چرا بعد از ظهری خواستی ؟ -اون مدلش فرق می کرد .. بهت میگم هنوز خیلی زوده که احساس یه دخترو درک کنی … چقدر از این سکوت خوشم میاد .. – و شکست این سکوت با صدای بلبلی که واسه عشقش می خونه .. ولی تنها می خونه .. ترانه : من نغمه عشقشوهم می شنوم .. -من که چیزی نمی شنوم .. -اون داره با سکوت واسه عشقش می خونه . -یعنی اونی که با صداش داره می خونه پسره ؟ … سکوت کرد و چیزی نگفت .. یک بار دیگه نسیم, موهاشو شونه می زد و من صورتمو به صورتش چسبوندم … خودشو کنار نکشید .. لبامو آروم رو لباش قرار دادم .. ادامه دارد …