من همانم 9

ترانه : بیا دیگه ..معطل چی هستی ; اگه می خوای منو بزن . من که حرفی ندارم . تو هر کاری که دوست داری انجام بده . آزادی ….
-تو که می دونی کامیار دلشو نداره این کارو بکنه …
 رفتم چند تا حرف بزنم دیدم هر مدل حرفی که بزنم به ضرر خودمه . گفتم بهتره ساکت بشینم . این از اونایی بود که اگه می رفت  رو دنده لج باید سکوت می کردم تا شر رو بخوابونم . بهش عادت کرده بودم . دلم می خواست بیشتر ببینمش . اگه یه روز نمی دیدمش حس می کردم یه چیزی رو کم دارم . یه چیزی داره از دستم در میره … یه وابستگی خاص … باید کاری می کردم که بیشتر اونو می دیدم … ازش خوشم اومده بود . من ندید بدید نبودم ولی از حرکات اون خوشم میومد . از رک گویی اون .. از این که خیلی بی شیله پیله نشون می داد . خیلی راحت حرف می زد . لات بازی هاش هم قشنگ بود . طوری نبود که جلف به نظر بیاد . نشون می داد که خیلی راحت و خودمونیه .. یه صداقت و بی ریایی عجیبی داشت … یعنی من همه اینا رو در عرض همین مدت کوتاه فهمیده بودم ; هرچه به این دل صاحاب مرده می گفتم که بهتره خودمو این قدر در گیرش نکنم به گوشش نمی رفت که نمی رفت … توی پارک سرگرم خوردن شدیم … باید یه کاری می کردم که اونوبیشتر می بردم بیرون … 
-ترانه دلم می خواد این دفعه به دعوت من بریم بیرون …
-میگم تو هم دلت خوشه ها .. شاید دیگه نتونم بیام و نخوام بیام ..
 -دیگه از اینش نگو .. من دارم بهت عادت می کنم …
ترانه : مگه دختر قحطیه .. برو یکی دیگه رو دعوتش کن . من که نوبرشو نیاوردم … -یعنی به همین راحتی ; تو دلت نمی خواد اون پسری که باهاش میری بیرون .. با هاش حرف می زنی جز تو به کس دیگه ای توجه نداشته باشه ;
 ترانه : من اصلا متوجه نمیشم این چیزایی که داری میگی یعنی چه ;
-یعنی تو اصلا توی باغ نیستی ;
-نه من الان توی پارکم
-ترانه داری حرصمو در میاری
-خوشم میاد . لذت می برم که حرصت رو در میارم . کیف می کنم … شما پسرا همه تون شبیه به همین .  وقتی چونه تون گرم میفته هر چی دلتون خواست میگین . وای که از هر چی مجنونه عاشق تر میشین … از هر چی فر هاده کوهکن تر میشین .. ولی بعد یهو بادتون در میره ….
-ولی من این جوری نیستم ترانه …
-خب نیستی نباش .. خوش به حال پدر و مادرت … چرا این جوری نگام می کنی ; پس خوش به حال اون دختری که می خواد زنت بشه ; من که حرف بدی نزدم . چرا این قدر اخم می کنی .. ببینم سیر شدی ;
-آره عزیزم … دستت درد نکنه ..
 -چی گفتی ;
-هیچی ..گفتم بله ترانه خانوم . خیلی خوشمزه بود . دست شما درد نکنه .. خیلی دلم می خواد بیشتر با هم باشیم …
 ترانه : اگه بخوای سه وعده غذای روزمونو با هم می خوریم .
 -منو دست میندازی ;
-نه پا میندازم … خوشم میاد حالتو می گیرم . من نمی دونم شما پسرا چه مرگتونه تا یه چراغ سبزی از یه دختری می بینین حس می کنین که اون باید تابع شما و اوامر شما باشه . هر کاری که دوست دارین رو انجام بده ..
 -ترانه ! چرا با هام این طوری حرف می زنی ; مگه من ازت چیزی خواستم ; ! یا مجبوربه کاریت کردم ;!..
 -نه تو رو خدا بیا بخواه .
-من فقط گفتم دلم می خواد این طوری .. چرا توی ذوق من می زنی … تا حالا هیچ دختری نبوده که بخواد این رفتارو با من داشته باشه .
 تا اینو گفتم فهمیدم که بازم گند زدم
 ترانه : دیدی ! دیدی حالا !.. خودت خودت رو لو دادی .. من کرم شما پسرا رو می دونم . بهتره بری با یکی از همونا باشی …
 -تعبیر بد نکن . منظورم همون دخترای فامیله که با اونا سلام و علیک دارم . تو مهمونی ها و گاه تو پیک نیک های خونوادگی همدیگه رو می بینیم ..
 -بس کن کامیار گند زدی و نمی تونی جمعش کنی . من امثال تو روتا لب چشمه بردم تشنه بر گردوندم .. فکر کردن من از اوناشم ..
 -منظورت چیه ;! فکر کردی می خوام سرت شیره بمالم ;!
-مادر دهر نزائیده که بخواد سر ترانه شیره بماله ..
 -منم همینو میگم . اصلا بیا ول کنیم این حرفای الکی رو … میگم میشه همدیگه رو بیشتر ببینیم ;
ترانه : یه راه داره .. بیای کلاسمون بشینی ور دل من ..
 اینو گفت و زد زیر خنده .. چقدر خنده هاشو دوست داشتم .. دندونای سفید و یکدست و مروارید نشونش چهره شو خیلی زیبا تر نشون می داد .. حس کردم دارم بهش وابسته میشم ..
-بیا.. زود بیا  .. به دعوت من ..غذای خوب می خوریم  ..
-چیه تو همش فکر شکمی .. مگه زندگی همش به خوردنه ;!
 -نیست که تو اگه گشنت شه زمین و زمونو یه سره نمی کنی ;
 ترانه : کی ;! من ;!
 -پ ن پ عمه من ..
-می کشمت .. در نرو کامیار ..
 آخرش رو یه نیمکتی نشستم و اونم گوشمو پیچوند دردم گرفت و جیکم در نیومد . لذت می بردم .. . ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا