من ومامان و زندایی 1

اون روز دو ساعت آخرو کلاس نداشتم و زودتر اومدم خونه . دبیر زیست شناسی ما مریض شده بود و مارو فرستادن خونه . وقتی اومدم خونه مامان مهوشمو ندیدم ولی صدای شرشر آب حموم نشون می داد که باید زیر دوش باشه . راستش منم خیلی خسته و خفه بودم و البته علاوه بر حموم شیشه ای و جکوزی و بند و بساطهای دیگه یه دوش اضافه هم تو حموم درست کرده و حتی چند نفری هم می شد رفت حموم . اتفاقا به نظرم اومد که یکی دیگه هم داخل حموم باشه .  دو تا زن زیر دوش حموم شیشه ای بودند . صحنه عجیبی دیدم . دوتایی سخت همو بغل زده بودند . شیشه از اونجایی که مات بود چهره شونو نمی دیدم . فقط می دونستم که لباشون رو لبای همه ودارن همو می بوسن . متوجه یکی شون شده بودم . مامانم بود . یکی دیگه رو نمی دونستم کیه . سریع رفتم  بیرون و تو جا کفشی رو یه دیدی زدم .. کفشای زندایی مهسا اونجا بود . مامان و زندایی داشتند لز می کردن . خیلی ناراحت شدم . مامان همش منو نصیحت می کرد علاوه بر پسرا از دوستای دختری هم که اخلاقی فاسد دارند دوری کنم . حالا خودش و زن دایی مهسا داشتند با هم حال می کردند . اونم دو تا زن شوهر دار که نیازی هم به این کارا نداشتند . منم لخت شدم و رفتم یه گوشه ای از این حموم وسیع قایم شدم که منو نبینن . قربونش برم بابا که داشت خونه می ساخت حموم عمومی درست کرده بود . چند دقیقه بعد دو تایی از زیر دوش اومدن بیرون  در فضای باز قرار گرفتن . دل تو دلم نبود . نمی تونستم زیاد خم شم و اونا رو ببینم . رفته بودم پشت یکی از سکوها قایم شده بودم . -مهسا اگه می خوای کاری بکنی زودباش زودباش من دارم از حال میرم . اگه الان ماهرخ بیاد خونه چی ;/; -اون که تا دو ساعت دیگه نمیاد . -دیدی یه وقت اومد .. من هوسمو هوس کوسمو چیکار کنم . -عیبی نداره بعد از ظهر که داداشت رفت بیرون می تونی بیای خونه مون اونجا با هم حال کنیم . -اینم بد فکری نیست . اونو که باید حتما بیام . بیا کونتو بیار جلو بینم . هر دو تاشون از اون کون گنده ها بودند می ترسیدم می خواستم زیاد رواونا زوم کنم . یه لحظه که سرمو آوردم بیرون دیدم دو تایی در دو جهت مخالف هم طوری قمبل و کون به کون کردن که کونشون رو هم بلغزه . چقدر این صحنه هوس انگیز بود . یه دستمو گذاشتم رو سینه بی سوتین و یه دست دیگه امو هم از لای شورتم به کوس خیسم رسوندم . .. مامان بد جنس آخه چرا;/;  منم دوست داشتم منم می خواستم که یه جوری حال کنم .مگه من آدم نیستم . کونشونو چه جور رو هم می غلتوندند . -مهوش جونم -جون دلم . بخواب رو زمین تا کوستو بخورم . مامان روزمین دراز کشید و پاهاشو  به دو طرف باز کرد . زندایی پس از این که کف دستشو رو کوس مامان مهوش کشید و چهار تا انگشتشوتو کوسش فرو کرد دهنشو گذاشت رو کوس مامان وزیر قسمت بالای کوسشو میون دو تا لباش قرار داد و با شدت میکشون می زد و ولش می کرد -آخخخخخ مهسا مهسا جونم . آتیش زدی منو . بیا همدیگه رو بغل بزنیم و دوتایی  حال تو حالی کنیم . این انصاف نیست که من همش به تو حال بدم وتو حال نکنی -مهوش ! جون تو  ور رفتن و لیس زدن خودش دنیای حاله . بااین حال مامان دوست داشت به عروسش حال بده . دو تایی رو زمین و پشت به من طوری دراز کشیدند که سرهاشون در جهت مخالف من قرار داشت و چشمشون به طرف من نبود خیلی راحت می تونستم اونا رو ببینم . دوتایی رو به روی هم و یه پهلو قرار گرفتند . بازم لباشون رفت رو لبای  هم و مامان دستشو گذاشت رو کوس زن دایی و زندایی هم همین کارو در جهت عکس انجام داد . -آخخخخخخ مهوش مهوش تو هم خوب بلدی بهم حال بدی . خیلی  دلم می خواست . حالا هم خیلی سنگینم باید یه جوری ارضا شم . -منم همین طور مهسا جون . یه قسمتی از کونشونم معلوم بود و انگشتایی که می رفت داخل کوس .  هوس من زیاد شده بود هیچ , حسرت من هم به اوج رسیده بود از این نظر که من هنوز دختر بودم و راه کوسم هنوز باز نبود ولی اونا علاوه بر این که شوهر داشتند و کیری بود که از سوراخ کوسشون رد شه و ارضاشون کنه با خودشون هم ور می رفتند . حالا مامانو باش که میاد و به یه دختر ساله نصیحت می کنه که هوای خودتو داشته باش و با دخترای ناباب دور نزن . ای مامان مامان تو دیگه کی هستی . دخترت در محرومیت قرار داره و تو اینجا داری با زن دایی حال می کنی ;/; اونم پیش من فیلم بازی می کنی و میگی که این کارا زشته و … نمی دونستم شاید منم اگه یه روزی صاحب یه دختر شم همین حرفا رو بهش بزنم . عیب ما آدما اینه که فکر می کنیم خودمون درست فکر می کنیم و دیگران در اون زمینه خاصی که ما روش انگشت گذاشتیم نمی تونن مثل ما عمل کنند و ما به خوبی می تونیم خودمونو از ضررهای یه کاری دور نگه داشته باشیم و به فوایدش بچسبیم . البته اگه بشه اسم لذت و شهوت رو فایده گذاشت . حس کردم که منم دلم می خواد یه جوری حال کنم . برم پیش اون دو تا ولی از مامان خجالت می کشیدم . رابطه منو اون یه رابطه شرم و حیایی همراه با ترس بود . ولی حالا این مامان و زن دایی بودند که باید ازم خجالت می کشیدند … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا