من و بابک و زن همسایه
گاهی وقتا به یک سنی میرسی که دیگه نمیتونی همه چیزو به دوستان و اطرافیانت بگی، ۴۰ سالگی مثل زمان نوجوانی یا جوانی نیست که به رفیقت بگی چند روز پیش با یه زن شوهردار بودمو اونم کف کنه از حماقتت، واسه همین این نوشته خیلی خیلی خیلی طولانی و با انجمن کیر تو کس به اشتراک میزارم
ظهر پنجشنبه یک روز گرم تابستونی تو تیرماه بود، همسرم با دوستاش رفته بودن استخر برای آفتاب گرفتن و منم طبق وسواس فکری که دارم که ساعت باید رند باشه تا کارامو انجام بدم منتظر بودم ساعت ۱۲ بشه تا برم از خونه بیرون لباس پوشیده و آماده رو مبل لم داده بودم و چشامو گذاشتم رو هم تا ساعت ۱۲ بشه و ماشینو ببرم کارواش
ساعت ۱۲
زدم بیرون و از آسانسور برج مستقیم رفتم پارکینگ ۲- و رفتم سمت ماشینم ، نزدیک ماشین که شدم دیدم زن همسایه روبروییم که اتفاقا جا پارکشم روبروی منه داره با استارت ماشینش کلنجار میره، تا متوجه حضور من شد از ماشین بیرون اومد با لبخند و حرکت سر به هم سلام کردیم و اون طبق معمول همیشگیش که به من خیره می موند… با اون نگاه گنگ و دور همیشگیش….نگاهم میکرد
حالا داستان چیه، میگم براتون:
حدود ۱۲-۱۰ سال پیش با یک مقدار سرمایه ای که داشتم یه واحد تو یکی از برجهای انتهای اتوبان همت پیش خرید کردم، بعد یکی دو سال که تحویل گرفتم بخاطر بعد مسافت بالاش تا محل کارم دادمش اجاره تا همین پارسال که بخاطر شرایط مالی و تغییر شغل ترجیح دادم برم تو خونه خودم بشینم، این شد که بعد از تخلیه مستاجر قصد کردم یک دستی به سرو روی خونه بکشم و اصطلاحا بازسازیش کنم، در پی انجام مقدمات کار بودم که از لابی من برج تلفن همسایه هامو گرفتم تا ازشون بابت سر صداها و مزاحمت های احتمالی مثل بوی رنگ یا تردد کارگر عذر خواهی کنم، نقشه طبقه ما مثل U میمونه که واحدها دوتا دوتا کنار همن و عملا واحد منو همسایمون روبروی هم قرار گرفته و کامل دید داره
تو یکی از روزها که برای سرکشی رفته بودم دم در واحدمون دوتا زوج جوونو دیدم که منتظر اسانسور بودن، ضمن سلام و احوالپرسی و تعارفات معمول و عذرخواهی مجدد من بابت بنایی متوجه شدم واحد روبرومونه و زمانیکه آسانسور رسید موقع رفتن داخل آسانسور نگاه کشدار و طولانی زن همسایه رو روی خودم احساس کردم
بعد ازونم چند باری که در واحد باز بود ایشون موقع تردد و زمانی که منتظر آسانسور بود نگاهش دائم به سمت اینور بود، حدس میزدم میخواد تغییرات خونه رو یا مدل کابینتا رو ببینه و وقتی باهاش چشم تو چشم میشدم میدیدم خیره بمنه و انگار همزمان که بمن نگاه میکنه داره تو عالم خودش توافق پی چیزی میگرده
خیلی توجه نکردم اما زمانی کاراش برام عجیب شد که بعد چند ماه که من اونجا ساکن شدم یروز صبح که کفشمو از جا کفشی در آوردم تا بپوشم دیدم ایشونم از واحدشون بیرون اومدن با هم سلام علیک کردیم و من برگشتم داخل واحد تا کیف و گوشی رو بردارم و با کمی تاخیر مجدد اومدم بیرون و رفتم سمت آسانسور که دیدم ایشون آسانسور رو نگه داشته، تعجب کردم و فکر کردم منتظر همسرشه، اما تا من سوار شدم دکمه پارکینگو زد و منم تشکر کردم بابت کارش
اون روز تو آسانسور برای بار اول براندازش کردم
دختری قد بلند با حدود ۱۷۰ اندام کشیده کمی لاغر، موهای فر و پوست روشن
و تمام مدتی که داشتم نگاهش میکردم نگاه خیره و عمیق ایشون به صورتم بود
جو سنگینی بود و زمان داشت کش میومد تا برسیم به پارکینگو هرکی بره سمت ماشینش و باز هم نگاه های ادامه دار زن همسایه تا مشایعت من و رفتنم ادامه داشت
اونروز چیز عجیبی بینمون حس کردم، زمانی که من با همسرم بودم یا ایشون با همسرش بود شدت و عمق زل زدنا کمتر بود،
و امان از وقتایی که تنها میدیدیم همو
عملا محو میشد و میرفت تو یک عالم دیگه
و آخرین باری که واقعا حرکتش برام عجیب و جذاب بود اواخر پارسال بود، شب چهارشنبه سوری، دیدم زنگ واحدو میزنن
معمولا تو برجها خیلی کسی پشت درب واحد نمیاد
لابی من که از طریق آیفون تماس میگیره
با بقیه افرادم آدم خیلی حشر و نشر نداره
رفتم دم در دیدم زن همسایه هستش بعد تعارفات معمول پرسید ماشینمو بیرون پارک کردم؟ تعجبی نداشت ماشینو بشناسه چون رنگ و مدلش تقریبا تو برج خاص بود و میشد راحت به خاطر سپردش که گفتم اره اخه قرار بود بریم بیرون با خانمم منم دیگه تنبلی که ببرم تو پارکینگ
که گفت اتیش روشن کردن و دارن سطلارو اتیش میزنن و سرو ته خیابونو بستن و ممکنه به ماشینم اسیب برسه
منم تشکر کردمو گفتم الان میرم پایین
درو بستمو چند دقیقه منتظر شدم اما چون دیدم حاضر شدن خانمم طول میکشه گفتم ریسک نکنم و برم بردارم ماشینو
درو که باز کردم دیدم هنوز جلوی در واحدش ایستاده،
اومدم بیرونو فکر کردم که اونم میخواد سوار آسانسور بشه
واسه همین آسانسور که اومد تعارف کردم که اول ایشون برن
که گفت: نه منتظر بودم بیاید که خیالم راحت بشه بعد برم
اینو گفتو رفت داخل خونش
دیگه رفتم تو فکر
رفتارای این زن عجیب بود
ظاهری به شدت موجه اما رفتاراش با من خاص بود
گذشت تا چند ماه بعد که یک بسته برام رسیده بود و باید از لابی من تحویل میگرفتم
رفتم پیش لابی من که مرد پیر و بازنشسته ای بود و ازش تشکر کردم بابت گرفتن بستم و گفتم ببخشید دیگه زحمتای ما هم گردن شماست
که گفت اتفاقا طبقه شما از همه بی ازار تره
پرسیدم چرا که گفت اخه تو و خانومت که اکثرا سر کارید
واحد کناریتونم که حاجی فلانی یه باغ داره تو طالقان و دائم اونجاست
واحد روبروتم که آقا و خانم فلانی الان چند ماهه شهرستانن
گویا مادر آقای فلانی مریضه و رفتن شهرستان پیششون
حالا متوجه شدم که الان بیش از دو ماهه که همسایه و زن همسایه رو ندیدم بعدا با کمی دقت به ماشینشونم متوجه شدم که کلی خاک رو شیشه نشسته و ماشین چند وقتیه تکون نخورده
اینجوری بود که رسیدیم به اون روز کذایی که زن همسایه رو تو پارکینگ در حال تلاش برای استارت خوردن ماشینش دیدم
تا منو دید از ماشین پیاده شد و با همون حالت زل زدن و خیره شدن همیشگیش نگاهم کرد
حدس زدم که چی شده رفتم به سمتش که پیش دستی کرد و گفت هرچی استارت میزنم روشن نمیشه
گفتم احتمالا باطری خالی کرده انگار چند وقتی هست استارت نخورده ماشین طبیعیه پیش میاد
گفت بله مادر همسرم عمل داشتن و الان مدتیه پیش ایشونیم
سوییچو ازش گرفتم و چند باری امتحان کردم دیدم باطری خالیه خالیه
گفتم ماشین باید باطری به باطری بشه
درب موتورو زدم و رفتم ببینم باطری کدوم سمته دیدم جاش یجوریه که حتما باید بغل به بغلش پارک کنم تا بشه با کابل درستش کرد
و این مستلزم این بود که نفر کناریش که پارک کرده بود از جا پارکش بره بیرون
اینو بهش توضیح دادم و خیالش راحت شد که درست میشه ماشین و نیاز به تعمیرکار نداره
گفت که میره از لابی من میپرسه که ماشین مال کیه و به طرف میگه که برداره ماشینو
بعد انگار که یهو یک چیزی یادش بیاد گفت که نمیخواد مزاحم من بشه
منم که با گرمکن بودم اشاره کردم به خودمو گفتم جای خاصی قرار نیست برم و دارم میرم کارواش و کارم نهایت ۴۰ دقیقه طول میکشه
گفت باشه پس تا شما برگردید من ردیف میکنم
اکی دادیم بهمو بهش گفتم دیگه در ماشینو قفل نکنه چون ممکنه دیگه باز نشه و دردسره و خداحافظی کردم ازشون و موقع رفتم دیدم ایشون باز دست به سینه ایستاده و داره براندازم میکنه و نگاه میکنه انگار که عادت کرده باشم به این نگاه ها دیگه خیلی برام عجیب نبود
بنابر این رفتم
دیگه اخرای کارم تو کارواش بود که دیدم گوشیم زنگ خورد
شماره ناشناس
جواب دادم که صدای زن همسایه پشت خط بود
خودشو به نام فامیل شوهرش معرفی کرد و گفت که شماره منو از لابی من گرفته
گویا پارکینگ بغلیش ماشینشو برداشته بود و تا چند ساعت دیگه هم بر نمیگرده
این شد که بمن خواسته اطلاع بده
بهش اکی دادم فقط ازش پرسیدم آیا شوهرش کابل باطری به باطری داره تو ماشین
نمیشناخت همچین چیزی رو واسه همین براش توضیح دادم که یک سیمه قطوره که دو طرفش دوتا گیره داره و جفته و…… که یهو گفت رنگشم ابی قرمزه که گفتم اره
گفت تو وسایل شوهرش تو انباری دیده
و قرار شد تا رسیدن من بره پیداش کنه
در انتها گفت این شمارشه و لطفا وقتی رسیدم بهش زنگ بزنم که بیاد دم ماشین
قطع کردو من چند دقیقه بعد رسیدم دم برج
باهاش تماس گرفتم که بیاد پایین که بهم گفت داره تو انباری دنبال کابل میگرده و اونجا چندتا سیمهای مختلف هست که نمیتونه تشخیص بده کدومشه
و ازم خواست که برم کمکش تو طبقه ۴-
منم ماشینو دم ماشینش پارک کردمو پیاده از خود پارکینگ رفتم پایین سمت انباریها…….
یک چیز غریبی تو وجودم بود در عین موجه بودن و طبیعی بودن این مراودات در همسایگی اما یچیز عجیبی در مورد رابطه من با زن همسایه وجود داشت
یکم فکر کردم که دیدم چقدر دلتنگ بودم براش تو این دوماه و حتی تا حدودی دلواپس که کجاست و هر روز موقع بیرون رفتن سعی میکردم گوش تیز کنم و ببینم از واحدش صدایی میاد یا موقع رفتن و برگشتن به خونه کمی تامل میکردم تو راهرو شاید درو باز کنه و ببینمش
نکنه علاقه مند شدم بهش، تکلیف نگاه های اون چی میشه نگاهی که تا عمق وجودمو زل میزد بهش
هرچی بود نباید فراتر ازین میرفت
چون از پایه غلط بود
درو همسایه ، همسرانمون، ابرومون و و و همه ممکن بود با یک لغزش یا فکر اشتباه به باد بره
عقل و قلبم گواه میدادن که هیچی نیست و نبایدم باشه
اما اون ته ته یه چیزی بود مثل غریزه و داشت با سرعت برنامه ریزی میکرد که چجوری مرحله به مرحله پیش بره ، چیزی که نه عقل حالیش بود نه احساس
فقط و فقط میخواست به هدفش برسه
تو این فکرا بودم که رسیدم پایین
چشم انداختم دنبالش گشتم دیدم کنج پارکینگ چراغ یکی از انباریها روشنه
حدس زدم خودش باشه، رفتم سمتش
به پشت در که رسیدم چند تقه به در زدم و اجازه گرفتم
که گفت بفرما
درو باز کردم
انباریهای ما حالت دالون درازه، عرض حدود ۱/۲۰-۱ داره در طول ۴-۳ متر، من خودم همه وسایلمو از ته انباری چیدم تا جلو اما همسر ایشون رو دیوار سمت چپ انباری قفسه زده بودن و انباریشون به این شکل بود که کل دیوار سمت چپ پوشیده از قفسه و داخلش پر کارتن و سمت راست یک راهرو به عرض حدود ۶۰-۵۰ سانت بود که برای تردد یک نفر کفایت میکرد
داشتم انباریو برانداز میکردم که نگاهم رو خودش میخکوب شد
لباسشو عوض کرده بود و یک لگ نقره ای پاش بود با یک صندل و یک مانتو حالت عبایی انداخته بود رو دوشش و حالت دست به سینه ایستاده بود و با یک مشتش یقه مانتوشو کامل چسبیده بود و من فقط گردن و صورتشو میدیدم
بنظر کمی ارایش کرده بود
تمام مدت که داشتم براندازش میکردم زل زده بود بهم و اجازه داد کامل نگاهش کنم
مجدد سلام کردم و داخل شدم
تشکر کردو کلی عذرخواهی کرد بابت مزاحمت و گفت جلو انباریو گشته و چیزی نبوده
احتمال میداد که داخل کارتنها داخل قفسه ها باشه
من چندتایی کارتنهارو دست کشیدمو نگاه کردم گفتم اینا اکثرش کارتنهای لوازم برقیه که معمولا توشون یونولیت داره و بعید میدونم چیزی توش گذاشته باشن مگه اینکه کارتنی درش باز باشه و بین اون چندتایی که دست زدم اکثرشون سبک بود و گفتم فکنم یسریش خالی باشه چون وزنی نداره و ازین راه میشه فهمید توشون چیزی هست یا نه
اینو که گفتم گفت: اها اکی
و برگشت به سمت انتهای انباری تا مثلا امتحان کنه اینی که گفتمو کارتن هارو یکی یکی با اون دستش که آزاد بود تکون میداد
من اما انگار که حواسم جای دیگه باشه داشتم از پشت براندازش میکردم
عملا از فرم بدنش چیزی دستگیرم نمیشد بخاطر مانتو گشادش تو همین فکرا بودم که دیدم رو پنجه هاش بلند شده و دو دستی یک کارتنو بلند کرده و داره تکونش میده یه چیزی شبیه کارتن پلو پز بود، بالای کارتنه اما یه کارتن کوچک تر خالی بود که با تکوناش داشت میوفتاد روش
گفتم مراقب باش روش چیزیه
کارتنو گذاشت سر جاشو برگشت به سمتم
جلو مانتوش ازین تکاپو باز شده بود و من داشتم زیرشو میدیدم
لگ نقره ایش تا بالای نافشو پوشونده بود و حالت ساعت شنی به بدنش داده بود بالا تنش هم یک تاپ بود، بندای تاپشو نمیدیدم چون زیر مانتو بود اما جلو تاپش حالت شل و اویزون داشت
که قشنگ میشد فرم بالای سینش و فاصله بین سینه هاشو دید
عملا زل زده بودم به بدنش
و اونم اصلا قصد نداشت که خودشو بپوشونه نگاهمو که بالا اوردم دیدم محو شده و زل زده بهم به صورتم نگاه میکرد اما انگار اینجا نبود
یک آن به خودم اومدم و متوجه در انباری شدم
برگشتم و درو پیش کردم و دوباره اومدم به سمتش
با دو سه قدم تقریبا روبروش ایستادم
اونم براندازم کرد اما باز رو صورتم قفل شد
منم دیگه افسارم دست غریزم بودو داشتم با نگاهم میبلعیدمش
انباری به شدت گرم بود تو ظهر تیرماه اونم پایین ترین طبقه پارکینگ داشتیم گر میگرفتیم
از شدت گرما پوستش کمی عرق کرده بود و حالت براق گرفته بود، همین باعث میشد با هر نفس کشیدنش و بالا پایین رفتن سینش نور کم جون لامپ انباری رو سینش بالا پایین بشه،
اما در عین گرما من ته دلم میلرزید، انگاری که سردم باشه، هیجانی شده بودم، یادم اومد اولین باری که تو نوجوونی با دختری حرف زدم ته دلم همینجوری میلرزید
با صدای بریده بریده و گلوی خشک شده گفتم بذارید من کارتنها رو چک میکنم
ممکنه چیزی روش باشه و بیفته
فقط نگاهم کرد چیزی نگفت و با سر تایید کرد و عقب عقب رفت تا به انتهای انباری و دیوار رسید برگشتم سمت قفسه ها و شروع کردم تکون دادن کارتنها، و بررسی کردنشون، اون اما تکیه داد به دیوار و یک پاشو کمی خم کرد و کف دستاشو چسبوند به دیوار گچی پشتش
انگار که بخواد با خنکی دیوار داغی اونجا رو رفع کنه و زل زد بهم
تقریبا مطمئن بودم نگاهش به منه اما فکرش اینجا نیست
میرفت یجای دیگه
همیشه همین بود
در عین هشیاری انگار تو ذهنش پی چیزی میگشت
من همینجوری که مشغول گشتن بودم گهگاهی برمیگشتم نگاهش میکردم
صورتشو بدنشو پاهاشو، پاهای کشیدش پاهای خوش فرمش بی نظیر بود توی لگ براق زیباییش دوچندان شده بود… اونم فارغ ازین دنیا اجازه میداد رو بدنش سیر کنم اونم عوضش محو من بشه و تو خیالاتش سیر کنه
تو همین گیر و دار یک کارتن داغون پایین زیر قفسه نظرمو جلب کرد، بخاطر ارتفاع بلند کارتن و کوتاهی پایین قفسه عملا داخل کارتن خیلی دید نداشت، باید میکشیدمش بیرون، لبه کارتونو گرفتم بکشمش که بخاطر قدیمی بودنش و سنگین بودن کارتن احتمال پارگیش زیاد بود
این شد که نشستم و سعی کردم مچ دستمو از بالا ببرم داخل
تقریبا به زور تا ساعدمو بردم داخل کارت
توش کلی سیم و کابل بود
مثل سیم تلفن یا کابل برق
به امید اینکه پیدا کردم بهش گفتم این توئه فکر کنم
اومد سمتم، انگار که متوجه بشه سخته داخلشوچک کردن ، اومد که کارتنو بکشه بیرون که باز همون صدای پارگیه اومد
گفتم نکن پاره میشه خیلی پوسیده و سنگینه
گفت اخه سخته اینجوری
گفتم بی زحمت فقط هلش بده از پشت به سمت من
اینجوری یکم خم میشه کارتن و میتونم داخل شو بگردم
اونم دولا شدو دو دستشو گذاشت بالای کارتن و به سمت من هلش داد تا خم بشه
داشتم با دستم داخل کارتنو میگشتمو با نگاهم بدنشو
چون دو دستشو دراز کرده بود عملا سینش پوشونده شده بود و موهاش از دو طرف اروم میریخت رو شونه و صورتش و من از خم شدنش و اویزون شدن تاپش نمیتونستم بهره ای ببرم فقط رونای خوش فرمش بود و بوی عطرش که داشت بینیمو پر میکرد، از نفس نفس زدناش میشد فهمید که هم گرمه هم سختشه هول دادن
واسه همین برای اینکه سریعتر چک کنم گوشیمو از جیبم دراوردم و چراغ قوشو گرفتم داخل کارتن
یکم سخت بود اینکه هم نور بگیرم هم دستمو ببرم داخل تر ، اونم اینو فهمید و گفت بدید من براتون نورو بگیرم
قبل اینکه دستشو دراز کنه سمتم موهاشو هل داد به سمت مخالف سرش و گوشیو از دستم گرفت
حالا کامل میتونستم نگاهش کنم
انگار که اونم فهمیده بود که دیدم کور شده، راهو برام باز کرد تا بتونم خصوصی ترین اندامشو کامل ببینم
نگاهم تو چشمش بود
اما خیلی دووم نیاورد زل زدنش نگاهشو ازم دزدید و دوباره محو دوردستهای ذهنش شد
با تمام توان داشت هل میداد
واسه همین شروع کردم به گشتن، یک کابل ضخیم دیدم اما وقتی کشیدمش متوجه شدم که کابل باطری نیست و رهاش کردم
اما نمیخواستم این پوزیشن تموم بشه
زیر چشمی نگاهمو از پاهاش به سمت بالا بردم
تاپش کامل یقش شل و آویزون بود و من میتونستم شکاف بین سینه هاشو ببینم
قطعا سوتین نداشت، و بنظر نیازی هم نداشت به سوتین چون کامل میدیدم سینه های گردش در اثر خم شدن حالت دوکی نگرفته پس معلوم بود سفت تر اونه که سوتین بخواد نوک سینش کمی برجسته بود
بخاطر سایه شدن رنگ نیپلاشو تشخیص ندادم اما داشتم از فرم و بوی بدنش لذت میبردم
نگاهمو بردم سمت چشماش حس کردم خسته شده
واسه همین گفتم اینجا نیست تا کارتنو ول کرد
انگار که منتظر بود تماشای اندام خصوصیش تموم بشه ایستادو با پشت دست عرق پیشونیشو پاک کرد
تقریبا مغزم فلج شده بود و داشتم نگاهش میکردم
گوشیمو برگردوند و گفت خیلی گرمه و برگشت انتهای انباری و مانتوشو دراورد و انداخت رو پایه قفسه
وقتی برگشت دیگه کامل میدیدمش
تاپ کوتاهش تا کمی زیر سینه هاش بود اما چون کمر لگش رو تا روی شکمش کشیده بود خیلی از شکمش چیزی معلوم نبود
پاهاشو فرنچ کرده بود و با ناخونای دستش ست بود
باز موهاشو پشت سرش جمع کرد و اومد سمتم یک آن متوجه خط نگاهش شدم که به جلو شلوارم بود
شلوار گرمکنم کار دستم داد، شلی شلوار باعث شده بود کیر نیم شق شدم جلوه بیشتری پیدا کنه و اونم به راحتی برجستگیشو تشخیص داد
امیدوار بودم شق نکنم کامل چون تو حالتی بود که قطعا بدجود معلوم میشد و با حضور زن همسایه در چند سانتی متریم نمیتونستم دست بندازم و درستش کنم
انگار که لبخند رضایتی رو لباش بشینه گفت شما زحمت بکش کارتنای بالارو بگرد چون قدت بلنده من این پایینیارو میگردم انگار که بگه دیگه از نشستنو دید زدن خبری نیست
تو همین حین خم شد و کارتنای پایینو چک میکرد
یک آن نگاهم رفت سمت کونش این کون با این لگ تنگ پس خط شرتش کوش
یا ازین شورت بندیا پاشه یا چیزی پاش نیست، حس کردم بین پاهاش کمی تیره تره رنگ لگش یا خیس بود یا بخاطر کمی نور سایه بود
هرچی بود بدنش بی نظیر بود
یکی دو ردیف بیشتر نمونده بود و باید کاری میکردم
دیگه افسارم دست غریزم بود و اون داشت عین یک اَبَر کامپیوتر با تمام سرعت محاسبه میکرد که قدم بعدی برای لذت بردن ازین زن چیه
خودمو سرگرم گشتن کارتنها کردم، دیگه رسیده بودیم به مواد شوینده و گونی برنجو معلوم بود از کابل باطری خبری نیست
فقط یک کارتن عین همون پارهه که رو زمین بود لبه بالایی قفسه بود
پرسیدم داخل اون چیه
گفت نمیدونم ابزار های شوهرمه مثل همین پایینیه
اومدم بلندش کنم بذارمش پایین دیدم سنگین تر و پوسیده تر از اونیه که وزن داخلشو تحمل کنه و تهش قطعا در میاد
گفتم این ازون یکی پوسیده تره باید مثل اون کجش کنیم تا بشه توشو گشت
منتهی شما قدت نمیرسه من باید کجش کنم و شما چکش کنی
با سر تایید کرد و لبه کارتنو گرفتمو خمش کردم به پایین
ایشونم اومد جلو قفسه و رفت رو پنجه پاش و دو دستشو برد داخل کارتن
گفتم کابل ضخیم حس کردی بردار بیار بیرون
اکی داد و مشغول گشتن شد
منم محو تماشای بدنش
هر وقت میرفت رو پنجش ساعد پاش و رون و باسنش به سمت بالا برجسته میشد
فرم کونش حالت اشکی داشت گرد نبود اما افتادگی هم نداشت
یا حداقل توی لگ نقره ایش تونسته بود به زیباترین فرمش برسه
یکم براش سخت بود گشتن توی کارتن چون من با یک دست کمی کارتن رو خم کرده بودم
بخاطر همین رفت جلو و قشنگ چسبید به قفسه تا بتونه دستشو بیشتر ببره داخل
من اگه کارتنو بیشتر خم میکردم ممکن بود بیفته و وزنش باعث بشه نتونم بگیرمش بنابر این باید با دو دست نگهش میداشتم
این شد که اون یکی دستمو هم به سمت کارتن دراز کردم و با دو دست کارتنو بیشتر و بیشتر به پهلو خم کردم
با این کار عملا پشت زن همسایه قرار گرفتم و اونم هی روی پنجه اش می ایستاد و داخل کارتن ور میرفت
تو یکی ازین رفت و برگشتا یکم به عقب اومد و شد اون چیزی که نباید میشد
مالش کونش به کیرم و پمپاژ خون توی آلتم باعث شد در صدم ثانیه شقه شق کنم
و این چیزی نبود که بشه پنهونش کرد
من خودمو هول دادم عقب و تقریبا به دیوار پشت چسبیدم و اونم خودشو برد جلو و نیم نگاهی به پشت کرد
قطعا اول نگاهش رفت به سمت کیرم دید خیلی برجسته تر از قبل شده
منم دو دستم بند به کارتن و اصلا قصد نداشتم کیرمو تو شلوار درست کنم تا کمتر تو چشم بزنه
بعد یک مکث کوتاه با حالت کشداری گفت شرمنده و مجدد برگشت سمت کارتن
تو این حین من چون دستمو شل کرده بودم کارتن کمی به بالا رفته بود و گشتنو برای زن همسایه سخت کرده بود
این شد که کارتنو بیشتر به سمت پایین اوردم و این مستلزم این بود که خودمو از دیوار جدا کنم و به سمت قفسه بیام
و همین کار باعث شد این بار کاملا تعمدا هردو به هم بچسبیم
فشار رو به عقب اون و تنظیم کردن من به حالتی که کیرم رو شیار کونش باشه باعث شد چند ثانیه تو همین حالت بمونیم
اونم یه جوری انگار که داره این پا اون پا میکنه سعی داشت کیرمو بیشتر با کونش حس کنه
ما داشتیم چیکار میکردیم
نمیدونم
اما جفتمونو غرایزمون داشت پیش میبرد
و زمانیکه غریزه و شهوت به عقل غلبه کنه هر چیز ناممکنی ممکنه
بعد چند لحظه که داشت همچنان می گشت با چشم داخل کارتنو دید زدمو بهش گفتم بنظر اون تو هم نیست
بنابر این کارتنو به حالت قبل برگردوندم و اونم ایستاد و دست از گشتنو رو پنجه ایستادن و مالش کشید
چند ثانیه پشت بمن مکث کرد و بعد برگشت سمتم
اینبار نگاهش به چشمام خیره تر بود
سرشو بالا گرفته بود و عطر تنش و گرمای نفسشو میتونستم قشنگ حس کنم
تقریبا کیرم زیر نافش بود و میتونستیم حس کنیم که ضربان قلب جفتمون رو هزاره
انگار که تعادل نداشته باشه دو دستشو از دو طرف بدنم تکیه داد به دیوار پشتم و کامل چونشو گرفت بالا به سمت صورتم
با یک حالت لب گرفتن کمی رفتم سمتش اون سریع چشماشو به حالت نیمه خمار کردو لباشو گرفت بالا
اما یک مکث کوچیکی کردم
دوست داشتم همیشه این کارو بکنم
ما همیشه لب گرفتنو حس میکنیم اما با این کار میشه لب گرفتنو قبلش تماشا کرد
اون حس التماس که یک آن میدوا تو صورت طرف و چشمان نیمه باز و فرم لبها لذت بوسیدن بعدشو دو چندان میکنه
انگاری که جا بخوره از کارم
چشماشو باز کرد و با لبخند من لبخند زد
همین که نیت کردم برم سمتش برای بوسه اونم به تلافی سرشو برد عقب و هردو یک لبخند گنده رو صورتمون اومد
تو همین حین یکدفعه صدای استارت خوردن یک ماشین پشت در انباری باعث شد من تا مرز سکته برم و با حالتی عصبی خودمو عقب کشیدم و اونم به سمت قفسه کمی هول دادم
به شدت جا خورد
ترس رو میشد تو چهرم دید
در صدم ثانیه تمام سناریو هایی که میشد اتفاق بیفته اگر کسی مارو تو این حالت میدید از جلو چشمام رد شد
و میتونم به قطعیت بگم هیچکدوم عاقبت خوبی نداشت
تا بخودم بیام زن همسایه با حالت قهر خودشو ازم جدا کرد و رفت سمت مانتوش که انتهای انباری آویزون بود
تا اون مانتوشو تنش کنه منم چشم چرخوندم ببینم این کابل بی صاحاب کجاست، که دیدم یک جعبه ابزار با یکسری خرتو پرت کنارش مثل برف پاک کن و فیلتر هوای ماشین کنار در ورودی رو زمینه
رفتم سمتشونو نشستم به گشتن که یک پلاستیک مشکی توجهمو جلب کرد انگار که چیزی توش کلاف شده بود
بعد باز کردن دیدم کابل باطری به باطری داخلشه
با حالت پیروزمندانه گفتم پیداش کردم و پاشدم به سمتش ایستادم
اونم با یک حالت کنایه گفت : انگار از اول همین دم بود
گفتم اره چون تو پلاستیک مشکی بود معلوم نبوده، و پرسیدم شما نگشته بودی اینجارو
از سوال احمقانم جا خورد
بلافاصله فهمیدم مزخرف پرسیدم و اون احتمالا از اول میدونسته که کابل همونجاست.
ماشین بیرون که استارت زده بود دیگه رفته بود و منم برای فرار ازون جو سنگین که ایجاد شده بود دست دراز کردم و گفتم سوییچتونو میدید
سوییچو از لبه قفسه داد بهم و گفتم تا میبندید در انباریو من برم اینو ردیف کنم
به سرعت رفتم سمت ماشینا تو طبقه بالا
انگار که داشتم از خودمو اون فرار میکردم
کاپوتهارو کشیدمو کابلهارو وصل کردمو ماشینمو استارت زدم و رفتم تو ماشینش نشستم
تا نشستم دیدم اومد دم ماشین
به همون حالت قبل دست به سینه بودو با مشتش یقه مانتوشو گرفته بود، یک استارت زدم اما ماشین جون روشن شدن نداشت
گفتم بی زحمت بشینید پشت ماشینم و گاز بدید
با دومین استارت ماشینش روشن شد
اومدم پایینو کابلهارو باز کردمو کاپوت ماشینارو بستم
گفتم ماشینتون باید کار کنه تا باطریش شارژ بشه بهتره تو حرکت باشه تا ایستاده
هنوز این حرف از دهنم در نیومده بود که رفت به سمت ماشینشو نشست پشت فرمونو با کمترین فاصله از منو ماشین از پارک در اومد و رفت سمت در پارکینگ
یکم جا خوردم اما حق میدادم کاری که پایین کردم خیلی احمقانه بود
ماشینمو بردم جا پارک خودمو با کابل باطری که پیشم مونده بود رفتم سمت آسانسور که برم خونه
تو خونه همه این اتفاقاتو توذهنم مرور میکردم
لباسامو که تقریبا خاکی شده بود تو انباری رو دراوردمو گوشه ای پرت کردم و نشستم جلو کولر
چند دقیقه ای تو همین حالت بودم که به گوشیم پیام اومد
دیدم شماره زن همسایست
کلی تشکر کرده بود و نوشته بود که چند دقیقه ای هست میچرخه تو خیابونای اطراف و پرسیده بود کافیه
که منم جواب دادم اره اکیه
منتهی شب باید مجدد استارت بزنی
بازم تشکر کرد
نمیدونم چقدر گذشت که مجدد پیام داد:
نمیخواستم بهت آسیب بزنم
ببخشید که تو موقعیتی قرارت دادم که اونجوری شک بشی
من فقط میخواستم حست کنم
الان که تو ماشین نشستم دلم برای اون انباری داغ و کوچیک تنگ شده
چند بار متنو خوندم
نمیدونستم چی بگم
کلی سوال داشتم اما فقط نوشتم: کابلتون موند پیشم
چیکارش کنم؟؟
با مکث طولانی جواب داد من تو پارکینگم تا چند دقیقه دیگه میرسم دم واحدم
لطفا بیارید برام
اینو که گفت پاشدم برم سمت لباسام که رو مبل انداخته بودم
اما منصرف شدم اونا خاکی شده بود
رفتم یک ست شلوارک و تیشرت پوشیدم
اما نه ست خونگی اون ستی که معمولا تو مسافرتا میپوشیدم
نمیدونم چرا اونو انتخاب کردم
یک کابل دادن بود فقط
بدنمو با ادکلن پر کردم
علاوه بر چهرم باید عطرمو هم یادش بمونه تا هروقت از پشت واحدش رد میشم بفهمه منم
گوش وایستادم تا بیاد به محض اینکه صدای اسانسورو شنیدم رفتم پشت چشمی در
از آسانسور بیرون اومد و اول نگاهی به در ما انداخت و بعد رفت سمت واحدش
کلید انداخت و رفت تو
منم گوشیمو برداشتم و زدم بیرون
رفتم سمت واحدشون
دیدم درو پیش گذاشته
درو باز کردم
نقشه واحدشو عین نقشه واحد من بود
دیدم در سرویس بازه
رفته بود دستاشو بشوره
منتظر شدم بیاد
تا اومد بیرون دیدم مانتوش تنش نیست
دراورده بود و انداخته بود لبه مبل
بازم چشم تو چشم شدیم و بازم نگاه های عمیقش
کابل باطریوگرفتم بالا که یعنی بیا بگیر
اونم به دستای تازه شسته شدش اشاره کرد و گفت بی زحمت بذارید رو این میز عسلی
و به میزی که کمی جلوتر ازش و بینمون بود اشاره کرد
رفتم داخل واحدش و درو بستم
با کمی تعلل رفتم سمت میز و کابلشو گذاشتم جایی که گفته بود
برگشتم که بیام بیرون
دو سه قدم که اومدم نزدیکای در بودم
برگشتم سمتشو پرسیدم
چرا؟
اون نگاهات چیه؟ زل زدنات چه دلیلی داره
میدونستم من مردی نیستم که شبیهه مدلها باشم که کسی بخواد با یک نگاه عاشقم بشه
میدونستم که اون تو زل زدن به من غرق چیز دیگه میشه
سوالمو پرسیدمو ایستادم به نگاه کردنش
اومد سمتمو چند سانتی جلوم ایستاد و گفت:
تو شبیه کسی هستی که من ده سال پیش باهاش بودم
تو همون کسی هستی که پنج سال به پاش نشستم
پرسیدم کیو میگی
گفت: ۱۵ سال پیش تو شهرمون با یکی دوست شدم
عشقو عاشقی
دیوونگیه عشق اولو شنیدی
ما صد برابر از همه دیوانه تر بودیم
۵ سال بپای هم نشستیم
بابام گفته بود تا قبل ۲۰ سالگی دختر شوهر نمیدم
اونم منتظر موند تا ۲۰ سالم بشه
۵ سال خودمونو برای هم نگه داشته بودیم
با کلی عشق و امید روزارو میگذروندیم تا موعدش برسه
عشقمون زبانزد خاص و عام بود
وقتی ۲۰ سالم شد و اومد خواستگاری
بابام ندادم بهش
به بهانه واهی، بخاطر هم سن بودنمون و عقاید مزخرفش
هر دو دیوونه شدیم
قرص خوردیم و تا پای مرگ رفتیم
اما نشد که نشد
تا اینکه بابام بزور زنم داد به شوهرم
بابکم دیوونه شد
زد به کوه
قاچاقی از ایران رفت و پناهنده شد
تو خیلی شبیهشی، تو عینشی
صورتت موهات حرف زدنت حتی صدات
فقط تفاوتتون تو چشماتونه
چشم هر کس مال خودشه
هیچ چشمی شبیه چشمای بابکم نمیشه
بغض کرد
بغضش اشک شد و گفت
من چاوی ئەو دەبم
اینو به زبون محلیش گفت
شونه هاش داشت میلرزید، رفتم سمتش
خودشو انداخت تو بغلم منم محکم گرفتمش
یکهو انگار که یادش بیاد
گفت بابک ۵ سال بمن دست نزد تا عقدش بشم
همه تجربه ای باهاش داشتم الا هم آغوشی
گفت تمام این سالها موقع رابطه با شوهرم چشمام بسته بود و صورت بابکو میدیدم
اما مدتیه دیگه تصویرش مبهم شده
تار شده
۱۰ سال گذشته و دارم قیافشو فراموش میکنم
تا تورو دیدم و بازم تصویرش تو مغزم جون گرفت
خیره موند بهم
انگار که باز داشت منو باهاش مقایسه میکرد
بعد که مطمئن شد
با لکنت افکارشو به زبون اورد
میخوام کار ناتموم بابکو برام تموم کنی
میخوام ازین به بعد که چشمامو میبندم همه چیه بابکو یادم بیاد نه فقط صورتشو
میخوام تو یادم باهاش رابطه داشته باشم
بدنم مال شوهرم
اما روحم مال بابک
تازه دلیل همه ی زل زدنا و نگاه ها و کاراشو میفهمیدم
باورم نمیشد این شدت شباهت
دوست داشتم باور کنم من بابکم تا بتونم منم به خواستم برسم
اما در یک لحظه کلی توهمات توطئه و دوربین و خیانت و باج گرفتن و غیره تو ذهنم گذر کرد
داشت ترس بهم غلبه میکرد که غریزه و شهوتم انگار که هیچی براش مهم نباشه دستشو برد زیر چونه زن همسایه و سرشو اورد بالا و منو وادار ببوسیدنش کرد
بوسه ای شیرینو داغ
لباش خشک بود
از ترس یا استرس یا غصه
براش خیسش کردم با زبون زدنم و لیسیدن
دیگه تقریبا تو بغلم رها کرد خودشو
یک آن انگار که تمام قدرتشو جمع کنه
خودشو جدا کرد و دستمو گرفت برد سمت اتاق
کنار تخت برگشت به سمتم
نشست لبه تخت و دستشو به سمتم دراز کرد
اون درخواستشو داده بود و حالا منتظر من بود
من باید براش بابک میشدم
خودمم میخواستم
باید بابک براش بیاد ماندنی باشه
رفتم کنارشو بغلش کردم
گفتم مطمئنی
گفت به شک نندازم
فقط بیا انجامش بدیم
انگار که بدنش تاب نداشته باشه
خودشو ول کرد رو تخت
کنارش دراز کشیدمو لبامو گذاشتم رو لباش
مکیدم و لیسیدم
حالا اونم داشت زبونمو میخورد
داشت تند میکرد که مکث کردم
و در گوشش گفتم ارووم
لحظه به لحظش باید یادت بمونه
دستاشو برد بالا سرشو خودشو رها کرد
منم با بوسه هام از صورتش و لبشو چشماش شروع کردم
همزمان دستم روی سینه هاش بود
سفت تر از چیزی بود که باید باشه
تاپشو با کمک خودش دراوردم
سینه های سفت بود و پروتز
نه این سینه ها قطعا سوتین نمیخواست
نیپل قهوه ای با هاله کمرنگ تر اطرافش دیوونم کرد
دیگه باید کل بدنشو میدیدم
بخاطر همین دست انداختم و لگشو دراوردم
بله درست حدس زدم شرت پاش نبود وقتی داشتم لگشو آروم در میاوردم لحظه ای که داشت از بین پاش جدا میشد دیدم اب لزج و کشداری از بین پاش کش اومد و نگاهم به حجم خیسی بین لگش رفت
این دختر پر از شهوته
بعد اینکه لگشو دراوردم پاشدم ایستادم
همیشه دلم میخواد بعد برهنه کردن بایستم و بدن پارتنرمو از بالا نگاه کنم
اینجوری همزمان لباسمو در میارم و اونم میتونه لخت شدن منو ببینه
تی شرت و شلوارکمو با شرتم درآوردمو ایستادم به نگاه کردنش
بدنش کشیده و سفید بود
پاهاش خوش فرم بود و ساقای باریکش به رونای برجستش ختم میشد
کمرش و شکمش تقریبا باریک بود و سینه های برجستش فرم زیبایی به بدنش داده بود
گردنش کشیده بود و به صورت گردش ختم میشد
چشماش و ابروش مشکی بود
سیاه سیاه
اما موهاش مجعد و خرمایی رنگ بود
لباش لاریک بود و بینیش کشیده و تیز که حالت دلنشینی به صورتش داده بود
اونم دراز کش داشت براندازم میکرد
راضی بود از برهنه دیدنم
از روی لبخندش و نگاه پر هوسش میشد اینو فهمید
خودمو کشیدم رو بدنش
داغ داغ بودیم
پر از التهاب و هوس
دراز کشیدم کنارش تا وزنم رو بدنش نباشه
دست بردم و از بالای رونش تا زیر سینشو نوازش کردم
اروم زیر گوشش گفتم که میخوام ببوسمت
میخوام نقطه نقطه بدنتو ببوسم تا ازین به بعد فقط بابک باشه که همه جا تو بوسیده باشه
اینو گفتمو خودمو کشیدم بالاتر و دستاشو که بالا سرش بود گرفتمو شروع کردم به بوسیدن تک تک بندهای انگشتش
ریز ریز می بوسیدم و پایین میومدم
سانت به سانت دستشو بوسیدم تا به شونش رسیدم
همین کارو با دست مخالفش کردم
پیچ و تابی که به بدنش میداد نشون از شهوتش بود
رسیدم به صورتش
همون روند بوسیدمش و همزمان دستم رو بدنش سر میخورد از روی سینش تا رون پاش
از شکمش تا بازوهاش
کامل در اختیارم بود و هرازچندگاهی با نفس هایی عمیق لذتشو بروز میداد
کم کم بوسیدنای سانت به سانت بدنش رسیده بود به پایین نافشو تا امتداد بین پاهاش پیش رفتم
واسه اینکه حوصله سر بر نشه بوسیدنام خواستم برم سراغ کسش
بوی خیسی و تیز اب کسش بیشتر به مشامم میرسید
رفتم رو کسش
انگار که منتظر باشه پاشو خواست باز کنه که نذاشتم
زبونمو کشیدم رو برجستگی ونوس بالای کسش
کمی زبر بود بر خلاف مابقی بدنش
دوست داشتم زبری موهای بالای کسشو زیر زبونم حس کنم
کمی پاهاشو باز کردم تا بتونم بیشتر بلیسمش
واای این حجم اب کسو تاحالا ندیده بودم
مایع لزج و بی رنگی از بین پاهاش جاری بود و کامل بین رونشو خیس کرده بود
پاشو که باز کرد بوی تیزی به مشامم خورد
خواست با دستش خشک کنه که مانعش شدم
گفت دستمال بغل تخته خشکش کن
بی توجه به حرفش زبونمو بردم بین پاش
تمام اون خیسی و رطوبتو داشتم میمکیدمو میخوردم
دهنم گس شد از مزه آبش
دوست داشتم بیشتر حسش کنم واسه همین محکم میک میزدم کسشو و لبه های کسش از خلا ایجاد شده تو دهنم کشیده و متورم شده بود
دیگه دستاش رو سرم بود و همزمان دستاشو بدنشو فشار میداد به سمتم
زبونمم بیکار نموند و شروع به لرزش تو کسش کردم
خواستم بس کنم اما احساس کردم حجم بیشتر آب تو دهنم اومد
داشت تحریک میشد
و اینو کامل میشد از ناله های ریزش فهمید
زیر لب چیزی میگفت که من نمیفهمیدم
سرعت مکیدن و لیسیدنمو بیشتر کردم
حس کردم دستاشو از رو سرم برداشت
نگاش که کردن دیدم نوک سینشو گرفته و داره میماله
دوست داشتم منم سهیم باشم واسه همین همونجور که لای پاش نشسته بودم پایین تخت دستامو بردم بالا و نیپل هاشو مالیدم که دیدم انگشتامو با انگشتاش گرفت و با بیشترین فشار وادارم کرد نیپل هاشو فشار بدم
درد میکشید اما براش لذت بخش بود
زیر لب گفت بەهێزتر
محکمتر محکمتر
براش میمالیدمو میلیسیدم
دیدم چند تا حرکت ناگهانی کرد کمرش
انگار که داشت ابش میومد
لرزش پاهاشو حس میکردم که داشت از دو طرف فشار میداد به بدنم
یهو پاهاشو خم کرد و گذاشت رو شونم
کف پاشو که گذاشت بالای شونم خیس ترین و متورم ترین کسو جلوم دیدم
از شدت مکید نام خون دوییده بود تو لبه هاشو چوچولش متورم بود
واقعا آب ازش جاری بود و با هر ضربان کسش چند قطره لزج مانند بیرون میریخت
زبونمو تو سوراخش میچرخوندم و تند تند تکون میدادم
دستامو محکم گرفته بود تا نوک سینشو بچلونم
واسه همین تمام توانمو تو زبونم جمع کردم تا با زبونم آبشو بیارم
تو همین حین لرزشاش بیشتر شدو چند بار کمرشو بلند کرد و کوبید به تخت و تو یک لحظه با ناله پاهاشو جمع کرد و دستشو گذاشت رو سرم
سرمو از بین پاش کشیدم بیرون و رفتم بالا سمت لباش
با همون زبون و لبای خیس از اب کسش لباشو گرفتم بین لبام
انگار که مزه اب کسشو بخواد بچشه با زبونش و لباش همه دور دهنمو زبونمو لیسیدو خورد
همزمان دست برد سمت کیرم که شق و سفت بود
خواست بره سمتش که برام بخوره که مانعش شدم
هنوز کار داشتیم
وادارش کردم بخوابه و رفتم به ادامه کارم
بوسیدن رون هاشو شروع کردم تا رسیدم پایین پاش
پاهاشو به هم چسبونده بود و انگشتاشو عین بالرین ها کشیده بود به جلو انگار که شهوت ارضا شدن هنوز تو تنش بود
انگشتاشو کردم تو دهنمو میک زدنمو شروع کردم
تمیز بودو انگار که مزه لوسیون بده حسابی لیسیدمو با زبونم کشیدم روش
پایین پاش نشستمو کف پاهاشو گرفتم به سمت خودمو از پایین و امتداد پاهاش نگاهش کردم
زیباترین تصویر برام همین بود
ازون پایین امتداد پاهاشو رونشو میدیدم که رسیده به شکم و سینه های گردش
یک تصویر پرسپکتیو از اندام زن
به کف پاش و اون تصویر قلب مانندی که گودی کف پاش درست کرده بود نگاه میکردمو میبوسیدمشو براش میلیسیدم
نگاه کردم ببینم خوشش میاد ازین فتیش یا نه که دیدم یک دست به نیپل و انگشت بین پاش داره با خودش ور میره
فهمیدم که دوست داره
کمی پایین پاش موندمو بعد خودمو کشیدم رو بدنش
اومدم بالا و زیر گوشش گفتم فقط بابک کل تنتو بوسید
اما کارم باهات تموم نشده بود
دستاشو حلقه کرد دورمو گفت بابک تۆ ژیانی منی
پاهاشو برام باز کرد و حلقه کرد دور تنم
باید میکردمش
کیرمو رو سوراخش داشتم میمالیدم که گفت پڕم بکەنەوە پرم کن
اروم سر کیرمو فشار دادم رو کسش لیز بود و سر
آروم و راحت رفت تو
همزمان حس سوزشی رو کیرم احساس کردم
داغ ترین و لزج ترین کسی بود که دیده بودم
اروم ریتم دادم به بدنم
با خودش زمزمه میکرد
تۆ خۆشەویستی منی بابک
تۆ ژیانی منی بابک
من تەنها هی تۆم
ریتممو تند میکردم و اونم محکم تر بغلم کرده بود
احساس کردم پاهاشو خیلی باز کرد و کامل زانوشو خم کرد و کف پاشو مالید به رونام که داشتم عقب جلو میکردم
کمی پاشو بالاتر برد
و پاشنه پاشو کشید رو شیار کونم
یک آن مکث کردم نمیدونستم چیکار میکنه
به چشمام نگاه کردو با یک بوسه انگار که بگه واستا بدت نمیاد منو کشید سمت خودش که یعنی ادامه بده
با پاشنه پاش بین شیار کونم کشیدو وقتی حس کرد پاشنش رو سوراخمه همونجا نگه داشت و با هر تلمبه من پاشنشو فشار میداد به سوراخم
حس کردم با این کارش بیشتر تحریک شدم
حس کردم کیرم سفت تر شد و این کارش باعث شد با یک حالت جنون بیشتری بکنمش
تلنبه هام قوی تر شد و محکم داشتم تقه میزدم تو کسش
دیگه با هر ضربم یک صدای هن هن مانندی ازش میشندیم
داشت درد میکشید
اما باید بابک یادش میموند
اونم منو بین بازوهاشو پاهاش قفل کرده بودو منم با تمام زور مردانم تو بدنش تلنبه میزدم
حس میکردم نوک کیرم با شدت میخوره به سفتی دهانه رحمش اونم ناله هاش تبدیل به جیغ شده بود
باز حس کردم تنش زیرم به لرزه افتاد و همون تکونای چند دقیقه پیشو میخوره
آبش داشت میومد
شدت و سرعتمو بیشتر کردم و اومدن ابشو با لرزش بدنش و فشار دادن ناخوناش تو تنم حس کردم
ابم داشت میومد میخواستم بشینمو روش جق بزنم تا ابم بیاد رو صورتو سینش
خواستم پاشم نذاشت
گفت بمون همشو میخوام
یک آن مکث کردم
با تحکم گفت نه، یعنی ادامه بده
با قدرت براش تلمبه میزدم
گفت پرم کن، بریز توو
من همه چیز بابکو میخوام
عقلم می گفت غلطه اما حس شهوتم میگفت اون فقط یک بابک کوچولو میخواد، بده بهش
شدت نفسام تند شدو و فهمید ارضا شدنم نزدیکه منو چسبوند به خودشو من با یک ناله ابمو با فشار ریختم تو کسش
بیشتر از همیشه کیرم پمپ کرد توش و فهمیدم حجم آب زیادی خالی کردم
تقریبا بی حال ولم کرد
اما تا خواستم ازش جدا بشم انگار که تمام توانش رو جمع کنه بغلم کرد و با یک نیم غلط اومد رومو منو به پشت خوابوند
کیر نیم شقمو که خیس از اب کسش بود و یک کف سفیدی دورش بود بخاطر تلمبه ها رو جفتمون داشتیم برانداز میکردیم
بوی آب کیر و بوی ضخم اب کس پیچیده بود تو اتاق
انگار که اونم بورو فهمید از روم کنار رفتو پاهاشو به هم چسبوند تا آبی ازش بیرون نیاد
پاهامو باز کرد نشست بین پام
از بیخ کیرم گرفت و تا بالا کشیدو ته مونده ابمو با دوتا انگشتش برداشت و برد سمت کسش
انگار که کسش نباید از اون یذره هم محروم باشه
کیرمو گرفتو خم شد روش
و کرد تو دهنش
چون تازه ارضا شدم بشدت حساس شده بود کیرمو با این کارش یک تکونی خوردم
اما اون لباشو