من و دخترداییم مینا

سلام به همگی.
اسمم مهدی هست و داستانم برمیگرده به 7 سال پیش.اینو از اول بگم این یه خاطره هست برام و داستان سکسی نیس و یه اتفاقی هست که ممکنه برای همه کم و بیش پیش بیاد.
الان 23 سالمه.یادمه اون موقع ها یه بچه کاری بودم یعنی از پنجم ابتدایی همیشه روزای تعطیل و تابستونا میرفتم با بابام کار میکردم.دوم راهنمایی میخوندم.یه دختر دایی داشتم به اسم مینا.از دوم راهنمایی من عشق اولم این بود و خیلی دوستش داشتم و همیشه دوستام برام تعریف میکردن که با دخترای فامیلشون یا محلشون میحرفن.ولی چون زندگی ما معمولی بود تو فامیل خانواده ما رو حساب نمیکردن و من همیشه ناراحت بودم حتی پدر مینا که داییم هست اونم با ما سرد برخورد میکرد نمیخوام داستانو طول بدم.از سوم راهنمایی با مینا حرف میزدم اوایل حرف زدنمون من گوشی نداشتم و نامه مینوشتم و موقع رفتن به مدرسه صبحا من میرفتم سر کوچشون دنبالش میوفتادم و اول من نامه رو مینداختم زمین اون برمیداشت بعد اون نامه خودشو اگه مینوشت مینداخت زمین و من برمیداشتم.
سال اول دبیرستان گوشی خریدم و باهاش میحرفیدم و کل شارژ اون رو من میخریدم.هر چی کار میکردم روزای تعطیل و پول تو جیبیامو براش کادو میگرفتم.ولی تا حالا بهش دست هم نزده بودم چه برسه به فکر سکس و … فقط دوستش داشتم نمیدونم چرا چنین حسی بهش نداشتم.بعد مدتی اون بهم بیشتر میگفت براش شارژ بفرستم میگفت با دوستای مدرسم میحرفم و بهم میگفت دیگه پشتش نیام تو محل بهش شک میکنن و منم گفتم باشه نمیام.من نفهم نمیدونستم با یکی دیگه هم میحرفه اخه ساده بودم و فکر میکردم اونم مثل من فقط با من میحرفه.اصلا اهل تیپ نبودم و موهامم یک طرفه بود قیافه جذابی هم نداشتم.یه روز براش یه کادو خریده بودم گفتم بهش نگم و برم پشت سرش و بعد غافلگیرش کنم.صبحی رفتم سرکوچشون بعد مدتی دیدم از خونه اومد بیرون و به طرف مدرسه میره خودمو بهش نشون ندادم که تو پیاده رو بهش بدم شاید کوچشون ادم باشه نتونم بدم.بعد تو راه این گوشیشو برداشت و با یکی حرفید اولش فک کردم دوستشه و میخواد بره اونجا و با دوستش بره مدرسه بعد دیدم یه پسره تقریبا قد بلند و خشتیپ اومد از بقلم رد شد و رفت جلو.بوی عطرش خیلی غلیظ بود و هنوزم یادمه.دیدم رفت پشت سر مینا منم فک کردم مزاحمه میخواستم برم بگم چته یارو دیدم دست مینارو گرفت و مینا هم برگشت و بهش نگاه کنه دید منم پشت سرشون هستم بعد دسته پسره رو زد کنار رو یه چیزی بهش گفت نفهمیدم.بعد با سرعت رفت سمت مدرسشون منم برگشتم اصلا دیگه فک میکردم دنیا رو سرم خراب شده.و عشقم , عشقی که بهم میگف بمیر خودمو براش فدا میکردم بهم دروغ گفته و … . نرفتم مدرسه یه پارکی بود رفتم اونجا نشستم و فقط به خیانتش فکر میکردم و چراهایی که جوابشونو نمیدونستم.ظهر رفتم خونه ناهارم نخوردم.یه اتاق کوچکی داشتم رفتم اونجا و دیگه نمیدونستم چیکار کنم.ننم هم فکر میکرد به خاطر کامپیوتری بود که پدرم برام نمیخرید ناراحتم و …خلاصه ننم اومد اتاقو یکم باهام حرفید منم اصلا حرفاشو نمیشنیدم تو خودم نبودم.بهش چن تا اس دادم و ج نمیداد زنگ میزدم ج نمیداد.بازم فردا صبح شد میخواستم برم سرکوچشون بهش بگم چرا این کارو کردی و …تو راه بودم دیدم یه دستی از پشت بهم خورد برگشتم دیدم اون پسره با 2 نفر از دوستاش داشتم بهش نگاه میکردم که با کله زد رو صورتم افتادم زمین و با دوستاش 3 نفری زدن منو بعد چن تا مرد اومد نزارن بزنه منو.منم از دماغم خون اومده بود و اصلا گیج شده بودم اونم هی فحش میدادو میگفت یه بار دیگه ببینم مزاحم عشقم شدی میکشمت و میام مادرتو میکنم.منم خوشم میاد طرف بیاد رک و رو راست حرفشو بزنه مرام داشته باشه و فحش نده.ولی اون خیلی فحش بهم داد و رفتن.دیدم یکی از دوستام بالا سرمه منو گرفت و برد دستشویی مدرسه بینیم رو شستم و تو اینه به خودم نگاه میکردم دیدم بینیم کج شده و اونم هی میگفت چرا زدنت و از این حرفا.بعد مدرسه رفتم خونه اصلا حالم خوب نبود نه برادری داشتم که بهش بگم منو زدن نه دوستی داشتم که اینقدر براش مهم باشم.هیشکی پشت سرم نبود فقط خودم و خدای خودم.بابامم ادم ساده ای بود و به ننم هم گفتم تو فوتبال خوردم زمین.بعد اون سال دیگه درس نخوندم بامم اصرار نکرد که بخون.کار کردم و میرفتم بوکس.از مینا هم خبر نداشتم هر روز صبح تا ظهر کار بعد بعد از ظهر باشگاه.3 سال گذشت و منم خوب بوکس رو یاد گرفتم و تو مسابقات استانی نفر دوم شدم و دیگه دوستای باشگاهی خوبی داشتم.یه روز جمعه بود و با یکی از دوستای باشگاهیم تو بازار داشتیم میگشتیم وارد یه پاساژ شدیم دیدم مینا و همین پسره که الان یکمی ریش گذاشته بود دست به دست هم دارن تو پاساژ راه میرن زود خودمو کشیدم کنار که نبینن و دوستمم این صحنه رو دید و گفت چی شده منم گفتم صب کن تا اینا از پاساژ رفتن بیرون.بعد با دوستم رفتیم یه ساندویچی هنگام خوردن تموم ماجرارو بهش تعریف کردم و اونم که خیلی خاطرمو میخواست و مثل داداش بودیم گفت یه کاری میکنیم عوضش درمیاد اخه چند بار به خاطر حامد دعوا کرده بودم و طرفارو زده بودیم گفتم حامد نه ولش کن دیگه گذشته گفت نه صب کن همه چیز به وقتش.بعد ادرس مینا رو پرسید.بعد 1 هفته حامد تو باشگاه گفت اخر باشگاه نرو جایی با هم میحرفیم گفتم باشه.گفت 2 روز دختر داییت رو تعقیب کردم صبح ها.مدرسشو عوض کرده بود گفت هر صبح میره میشینه تو ماشین پسره که یه پراید سفیده اسپرت بعد میبرتش مدرسه.بهم گفت اماده باش یه روز خبرت میدم میریم با پسره میحرفیم ببینم ضعیف کشی چرا کرده.منم دیگه از هیشکی نمیترسیدم بدنم ورزیده شده بود سرشونه هام نشون میداد ورزشکارم و واسه خودمون ادمی شده بودیم.یه شب حامد اس داد صبح نرو سرکار با ماشین میام دنبالت گفتم باشه.صبح با یه پژو پارس اومد دنبالم رفتیم.بعد رفتیم تعقیب ماشین پسره که مینا توش بود.یه فرعی بود منتهی میشد به خیابون اصلی گفت اونجا ماشینشو نگه میداریم و تو حواست به دختره باشه و پسره رو ادب میکنم.منم تو ذهنم میگفتم چه جوری میزنمشون و از این جور چیزا.تو فرعی حامد رفت ماشین رو جلوشون نگه داشت پیاده شدیم هم مینا هم پسره منو شناختن.حامد رفت به پسره گفت پیاده شو اونم از زیر صندلی قفل رمان رو برمیداشت بزنه منم زود رفتم سمت مینا بعد مینا پیاده شد خواست بدوه و فرار کنه از دستش گرفتم یه لحظه نمیدونم چی شد اصلا تو خودم نبودم یه سیلی محکم زدم گوشش انگار کل سختیا و حس به انتقامم ریخت مینا هم از بغل لبش خون اومد و دوید و رفت چن نفر داشتن میومدن سمت ما ببینن چی شده.دیدم پسره با قفل فرمان میخواد حامد رو بزنه و تا پسره میخواست بزنه حامد با مشت زد رو صورتش پسره افتاد زمین و حامد قفل فرمان رو برداشت کوبید به شیشه جلوش.اون چند نفر حامد رو گرفتن گفتن چی کار میکنی و انگاری دشمن گرفته بودن زودی رفتم هر سه تاشونو کشیدم کنار و گفتم هوویی مسعله شخصی کسی بیاد جلو حالشو میگیرم بعد دیدم حامد بازم با قفل فرمان کوبید به شیشه هاش.بعد از یقه پسره گرفتم بلندش کردم و کوبیدمش رو کاپوت ماشین گفتم همش به خاطر فحش هایی که به من دادی و با تموم عصبیت و داغونیم با مشت زدم رو بینیش و حامد دستمو گرفت گفت بریم داداش.بعد سوار شدیم زدیم به چاک.بعد نیم ساعت دیدم گوشیم زنگ خورد برداشتم زنداییم بود گفت عوضی من به دادگاه میبرمت و میدم داییت کونتو … و همش فش میداد گفتم ببین میام از شرت داییم براش کراوات درست میکنم و گفتم عرضه داری بهش زنگ بزن بیاد.دیگه هیچی نمیگفت گفتم به دختر جندت برو برس برو ببین با کیا میگرده.گوشیرو که قطع کردم یه لحظه از خودم بدو اومد که چرا بهش فحش دادم. همش تو این فکر بودم کلانتری میاد و مارو میبره ولی پسره شکایت نکرده بود.و تا اون روز تا الان دیگه خانواد داییم رو ندیدیم فقط تو عید میرفتیم خونه ننه بزرگم تا ما رسیدیم اونا رفتن و منم رومو برگردوندمو هیچ سلامی ندادم.الان دارم مربیگریمو میگیرم باشگاه باز کنم.دیگه اعتماد به نفسم بالاست و تیپ میزنم ولی لات بازی و ضعیف کشی نمیکنم.ببخشین سرتونو درد اوردم.نوکر مرامتون آقا مهدی

دکمه بازگشت به بالا