من و دوست پسر عزیزم

سلام من اسمم مریم هس و الان 22سالمه و متاهلم.خیلی دوس دارم سابقه اولین رابطم رو بنویسم. توجه توجه:این داستان همش سکسی نیس.کاملا حقیقی هس و داستان زندگیمه هفده سالم بود که با یه پسری به اسم علی اشنا شدم.من تا اون موقع با هیچ پسری نبودم.دوستی ما دو سال اول خیلی کم بود و رابطمون هم در حد کارای حسی بودش.یعنی تنها کار که ما میکردیم بوس ولب وسینه خوری و خوابیدن کنار هم بود.ما علاقه خیلی زیادی به بودن باهم داشتیم یعنی تو یه کلمه بگم که برا هم جون میدادیم.وقتی باهم بودیم تو بغلش خودمو لوس میکردم و اونم برام از اینده حرف میزد.منی که حتی دوس پسرم نداشتم الان بغل علی خوابیده بودم.

دو سال به خوبی گذشت ماهم رابطمون زیاد سکسی نبودش.سال سوم دوستیمون یه بار که با عشقم بیرون بودم خانوادم فهمیدن و باهام اتمام حجت کردن که ما تو رو به اون پسر نمیدیم.دنیا رو سرم خراب شد.علی بهم گف مریم به هر شکل شده تو مال منی برای همین بهم گفت که یکم صبر کن بعدش فرار میکنیم.منم هرچی گف چشم گفتم چون عاشقش بودم. گذشت چندماهی و خانوادم اجازه ندادن من ببینمش و رابطه ما محدود شد به زنگ و اس.عشقمم میدونست که من علاقه ای به سکس تلفنی ندارم پس دراین باره حرفی نزد فقط شبا تو عالم رویا بوسم میکرد.همین… یه روز که خانوادم رفتن مجلس ختم و نیازی به بودن من نبود منم تنها گذاشتن.اومدن اونا تا شب طول میکشید.بع علی زنگ زدم از هر دری گفتیم بعدش گفتم علی:جان دلم مریمم م:مامان اینا نیستن ع:جون من مریم؟ م؟اره تا شب رفتن شهرستان. ع:مریمی اماده میشی بیام دنبالت؟ م:نمیخام ن بگم فقط زود برمیگردیم. ع:چشم عزیزم اماده شو بپر دم در که عشقت اومد. منم اماده شدم و خودمو خوشگل کردم چون مامان خونه نبود که گیر بده.یکمم ارایش کردم و عشقم زنگید که دم درم.رفتم سوار شدم و بعد سلام اول از پیشونی بوسم کردش و گف مریمم دلم برات لک زده بود.منم بوس بوسیش کردم و راه افتاد.تمام مدت دستش با دست من رو دنده بود و همش قربون صدقم میرفت.یکم بعد گف :مریمی کجا بریم؟ م:نمیدونم ولی زیاد دور نباشه. ع:خانومم با اجازت بریم باغی که همین نزدیکی هاس و مال دوستمه؟ م:کسی که نیس؟ ع:ن جونم خیالت راحت بریم. تو راه خیلی دودل بودم تا بهش بگم که خواستگار دارم و خانوادم راضی ان به ازدواج من.بعدش دلو به دریا زدم و گفتم علی:جان دلم مریم؟ م:ی چیز بگم؟ ع؟منتظرم عزیزم بگو م:قول بده ناراحت نشی؟ ع:چشم بگو دیگه عشقم م:اقای فلانی که هس رو میشناسی که؟خانواده فوق العاده مذهبی دارن؟خودشم خیلی مثبت و سر به زیره؟ ع:اره میشناسم.چیزی شده؟ م:فعلا ن چیزی نیس فقط خانوادش به مامان پیشنهاد خاستگاری داده خانواده منم خیلی راضی ان. محکم پاشو گذاشت رو ترمز و داد زد چی؟؟؟؟خیلی عصبانی بود .گریم گرف گفتم علی من فقط حقیقتو گفتم تا نگی ندونستم. علی سرمو بغل کرد و بوسید و به راهش ادامه داد ولی معلوم بود خیلی کلافه هس.تو راه گفت مریمم پایه ای دیگه برنگردی خونه؟ م:یعنی فرار؟ ع: اره. م:میترسم علی اگه نذاشتن من مال تو بشم چی؟ ع:گف اگه اجازه بدی کار میکنم مجبور شن م:چیکار؟ ع:فقط بهم اعتماد کن رسیدم باغ.پیاده شدیم و رفتیم تو.اومد نشست کنارم و بغلم کرد.شروع کردیم لب رفتن.بهم گف مانتوتو دربیار منم اطاعت کردم.شروع کرد با سینه هام بازی کردن.بعدش تاب و سوتین رو باهم دراورد و سینمو فشار داد دهنش.بعد گف:مریمم؟ م:جان دلم؟ ع:بهم اعتماد کن و کاریت نباشه م:چشم چون انقد دوستت دارم که بی تو نمیتونم بعدش برا اولین بار دست علی رف رو شلوارم و درش اورد.ست مشکی تنم بود اخه عادت دارم همیشه ست تنم باشه.بعدش منم شلوارشو در اوردم و دیدم یه چیزی زیر شرت داره خودشو میکشه وقتی کشید پایین دیدم خیلی کلفته ناخواگاه گفتم واااااااااای.علی گف جونم وا کن منم ببینم اخه.بعد شرتمو کشید پیین.چند روزی میشد که زده بودم ولی تمیز بود.شروع کرد لیس زدن وای منم تو اسمونا بودم.بعدش لبه های کسم رو وا کرد و اروم اروم کیرشو گذاشت دم کسم و نازش کرد.بعد گف با اجازه مریمم؟منم گفتم هرچی تو بگی.بعدش قربون صدقم میرفت که یه چیزی رفت تو منم ی جیغ کوچیک کشیدم.بعدش کیرشو در اوردپر حون بود گف حالا شدی خانوم خودم هیشکی تورو نمیتونه از من بگیره.گفتم ارضا نشدی اخه گف دیگه نمیخام اذیت کنم.منم گفتم بکن توکونم.علی یکم نرم کننده زد و کیرشو تو چند حرکت انداخت کونم.خیلی درد داشت ولی عالیبود بعد چندتا تلمبه گف خانومم کجا بریزم گفتم همونجا اونم با فشار خال کرد خودشو.بعد این اتفاق علی منو رسوند خونه و ازم خواست به مامانم بگم که من پرده ندارم پس به خواستگارم ن بگه.منم همینا رو گفتم مامانم گف خر خودتی.اونشب اقا فلانی اومد و بدئن هیچ حرف و حدیثی بین ما صیغه خوندن.حتی مامانم اجازه نداد با فلانی بحرفم گف لازم نیس.اگه بحرفی یهو گند میزنی.شبش به علی اس دادم:رو مریمت خط بکش عزیزم.درسته جسمم مال تو شدولی دیگه تمومه.من قسمت اقای فلانی شدم درحالی که خانوم توام.علی در کمال ناباوری ی اس داد اونم اینکه:مریم خانوم امیدوارم خوشبخت بشین. داستان زندگی مریم.
نظر بدید

نوشته: مریم

دکمه بازگشت به بالا