من و سارا و سحر
سلام به همه دوستان
بدون مقدمه و طفره میرم سر اصل مطلب…
(فقط این رو بدونید که الان سارا زنم هست )
سارا داخل یکی از پاساژ های تهران مغازه داشت . داخل مغازه لباس زیر زنانه میفروخت . منم ی مغازه اون سر تهران داشتم . یک روز وارد پاساژ شدم و سارا رو دیدم تو نگاه اول عاشقش شدم .ممه های ۸۵ که از زیر مانتو دلبری میکرد و کون گندش هم از زیر شلوار آدم رو میکشت .
من رفتم تا ته پاساژ و کارم رو انجام دادم و برگشتم .
دیدم سارا خانم مغازه رو باز کرده و رفته داخل .
با خودم گفتم کاش میشد برم ازش خرید کنم .
ولی نمیشد چون داخل مغازه فقط خانم ها میرفتن .
این سارا خانم خیلی سکسی بود . هم بدنش هم حرف زدنش . بعد از ده دقیقه دیدم ی دختری رفت تو مغازه
اون دختره دوستش بود . من تا حد امکان خودم رو نزدیک مغازه کرده بودم . دوستش اومده بود شورت بخره . سارا به شوخی بهش گفت بیا این پشت بکن پات شورت رو تنت ببینم و بعد جفتشون خندیدن . سارا از پشت میز اومد پیش دوستش و ی سیلی زد به باسن دوستش و اومد بیرون . رفت تو مغازه ی روبه رو ای و پنج دقیقه بعد اومد بیرون و برگشت داخل مغازه خودش . وقتی وارد شد ، دوستش از از اون پشت اومد بیرون و سارا بهش گفت پرو کردی ؟ سحر ( دوستش ) گفت : آره کوچیک بود . سارا با خنده جواب دادم خب معلومه که کوچیکه . اون کون گنده تو مگه تو شورت هم جا میشه ؟
سحر خندید و گفت نه مال تو جا میشه .
و جفتشون خندیدن.
بعد ی نیم ساعتی حرف زدن و خنده و شوخی سحر از مغازه اومد بیرون و رفت . من بدبخت هم تو پاساژ نشسته بودم . از همه کارام عقب افتاده بودم . ولی نمیتونستم چشم از سارا بردارم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم . پاشدم که برم داخل مغازه .
وارد مغازه شدم دیدم سارا خم شده و داره لباس زیر ها رو میچینه .
سارا متوجه ورود من نشد و منم ۳۰ ثانیه تونستم از کونش لذت ببرم . ی لحظه چرخید و ی جیغ کوتاه کشید جوری که هم من ترسیدم و هم اون چند ثانیه بعد گفت بفرمایید
من گفتم ببخشید ترسوندمتون گفت عیبی نداره . چیزی میخواستید ؟ گفتم ی شورت میخواستم.
سارا با یه نیمچه لبخند جواب داد شما شورت زنونه میپوشید ؟ من ی لبخند زدم گفتم نه .
گفت پس چی ؟ گفتم إمم برای کسی میخوام .
گفت خب … چه سایزی بدم خدمتتون ؟ گفتم نمیدونم
سارا : خب الان من چه سایزی بدم خدمتتون ؟
اومدم جواب بدم که یه دفعه دیدم سحر اومد داخل مغازه و من و که دید یکم جا خورد . چون همه چی تو مغازه زنونه هست و چیزی بدرد من نمیخوره . سلام کرد و رفت پشت میز پیش سارا . سارا دوباره برگشت رو به من و گفت نگفتید چه سایزی بدم خدمتتون .
من داشتم فکر میکردم که سارا اشاره سحر کرد و گفت سایز این خوبه من ی سرکی کشیدم و ی نگاه به کون سحر کردم و گفتم عالییه همین سایزی بدید . سحر ی نگاهی به سارا کرد و جفتشون ی لبخندی زدن و سارا بعم ی شورت سایز سحر نشون داد گفت این خوبه ؟ گفتم آره عالییه .
گذاشت تو پلاستیک و گفت همین چیزی دیگه ای نمیخواستید ؟ گفتم اگه میشه ی دونه سوتین قرمز هم بدید ی نیمچه لبخندی زد و گفت قرمز تموم کردیم .
گفتم خب ی رنگی دیگه بدید .
سارا از پشت میز اومد بیرون و خم شد تا ی دون سوتین برداره . منم تا سارا خم شد زل زدم به کونش و لبم رو گاز گرفتم . اصلا یادم نبود که سحر اونجا هست و دستم رو تا نزدیکی کونش بردم . همون لحظه سارا بلند شد و گفت این خوبه ؟ من سریع دستم رو کشیدم و گفتم إم یکم کوچیکه .
ی پوزخند زد و گفت خب چه سایزی میخواید ؟ من یکم فکر کردم و ی دفعه خود سارا اشاره به سحر کرد و گفت اندازه این خوبه ؟ من ی لبخند زدم و گفتم ی چیزی بین این و خودتون . ی نفس عمیق کشید و سرش رو تموم داد و دوباره خم شد من سریع ی نگاه به سحر کردم دیدم سرش تو گوشی هست و سریع زل زدم به کونش . کیرم کامل شق شده بود. خلیج حشری شده بودم . دوست داشتم
همون وسط مغازه شلوارش رو در بیارم و کیرم رو تا ته بکنم توش . ولی حیف که نمیشد . همینجور که مات کونش بودم بلند شد و گفت فکر کنم این خوب باشه ؟ من گفتم عالیه .
شورت و سوتین رو تو پلاستیک گذاشت و حساب کردم و اومدم بیرون . مستقیم رفتم خونه شورت و سوتین رو گذاشتم تو کمد و بعد رفتم که بخوابم ولی فکر سارا نمیذاشت خیلی سعی کردم که بخوابم و جق نزنم ولی نتونستم با خودم گفتم این آخرین باریه که جق میزنم از فردا کیرم رو تا ته میکنم تو سارا . بعد رو سارا ی جق زدم و خوابم برد .
صبح ساعت ۱۱ بیدار شدم . یادم رفته بود ساعت بذارم و خواب مونده بودم . ( چون دو تا مغازه داشتم و یکیش اجاره بود از نظر مالی هیچ مشکلی نداشتم و میتونستم سرکار نرم ) بلند شدم و آماده شدم که برم سراغ سارا ی تیپ خوشگل زدم و ی کلی عطر زدم به خودم و رفتم پاساژ وارد شدم دیدم سارا و دوستش نشستن تو مغازه از اونجا فهمیدم که سحر دوست صمیمیش هست و همیشه باهم هستند .
مغازه اون طرفی مغازه دوستم بود و رفتم پیشش و داستان رو براش گفتم . گفتم به نظرت چیکار کنم دارم دیوونه میشم. اونم گفت نمیدونم . ولی دختر خیلی خوبیه درسته یکم بی ادب و سکسی هست ولی خب دختر بدی نیست . از داخل مغازه علی صدای خنده هاشون میومد . به سختی میشه دیدشون زد .
داشتیم با علی حرف میزدیم که ی دفعه سارا اومد تو و گفت : سلام ببخشید آقا علی من قفل دخلم خراب شده میتونید ی نگاهی بهش بندازید. گفت راستش من از این قفل ها سر در نمیارم ولی دوستم یاسین ( من ) بلده . من بلند شدم و ی لایک با دستم به علی نشون دادم و رفتم تو مغازه سارا . مشغول درست کردن قفل شدم . چون طول کشید سارا رفت اون طرف تر و مشغول حرف زدن با سحر شد . بعد از چند دقیقه سارا خندید و ی بشکون از ممه های سکسی سحر گرفت و سحر آروم گفت نکن زشته . سارا گفت اون اصلا حواسش به ما نیست . ولی نمیدونست که من همه ی حواسم به اوناست . من وانمود کردم که چیزی گم کردم و خم شدم زیر میز . سارا گفت : چیزی گم کردید ؟
گفتم آره خودکارم از تو جیبم افتاد. اونم خم شد و شروع کرد به کشتن من به عمد چند بار دستم رو زدم به دستش و بعد بلند شدم گفتم ولش کنید . ی دونه دیگه میخرم . همون موقع سحر ی سیلی محکم و آبدار زد به کون سارا ،
سارا آی بلندی کشید و اومد بلند بشه که ی دفعه سرش خورد زیر میز . من و سحر خم شدیم پیشش گفت : خدا لعنتت کنه سحر.
سحر زیر بغلش رو گرفت و بلندش کرد و گفت میخوای ببرمت بیمارستان. گفت نه
من دیدم چیزیش نشده ولی الکی گفتم ضربه به سرتون خورده خطرناک هست بریم بیمارستان ی عکسی ، چیزی از سرطان بگیریم . بعد از کلی اسرار قبول کرد و من سریع رفتم پیش علی و گفتم سوییچ موتورت رو بده کار دارم .
سوییچ رو گرفتم و سریع رفتم پیش سارا و سحر گفتم بریم . سحر گفت ماشین کجاست ؟ ی لحظه حواسم نبود و میخواستم سوتی بدم که ماشینم اونجاست . سریع به خودم اومدم گفتم ماشین چیه بیاید با موتور بریم . سحر یکم فکر کرد گفت خطرناک هست.
سارا : با ماشین من بریم .
من هنگ کردم و گفتم نه نه با ماشین طول میکشه دو این ترافیک بیاید سریع با موتور میریم . گفت باشه و اومدن سوار بشن که من گفتم سارا خانم بشینه پشت من شما هم بشینید پشتش که حواستون بهش باشه .
سوار شدیم من عمدا جا ندادم که مجبور بشیم بچپیم تو هم من سوار شدم پشت سرم هم سارا سوار شد و بعد سحر یکم سارا رو هل داد تو من و خودش رو جا کرد .
وای کص سارا چسبیده بود بهم چه حالی میداد …
رسیدیم بیمارستان سارا از سرش عکس گرفت و در همین حین من به سحر گفتم که عاشق سارا شدم و شماره سارا و خودش رو هم گرفتم .
دکتر گفت که سارا هیچیش نشده و حالش خوبه .
بعد از چند روز به سحر پیام دادم و گفتم به سارا قضیه رو گفتی ؟ گفت آره تقریباً.
و بعد از اون چند باری سارا رو دیدم و با هم بیشتر آشنا شدیم و هنوز وارد سکس و اینا نشده بودیم . پدر و مادرش که اصلا ایران نبودند و با اقوامشم رابطه ای نداشت . بعد از چند روز از این حرفا رفتم مغازه سارا دیدم تنها هست . بهش گفتم سحر کجاست ؟ گفت رفته ناهار بگیره . بعدش ی زنگ سحر زدو گفت که برای منم بگیره .
خب بریم سراغ گفت و گوی من و سارا …
سارا: یاسین بیا برو اون پشت چون تقریبا همه مشتری ها جز تو زن هستند . بیا برو بشین اوجا که کسی نبینتد معذب بشه . گفتم باشه
ظهر بود . به خاطر همین خیلی خلوت بود . سارا داشت لباس زیر ها رو می چید تو قفسه . که من بلند شدم و آروم رفتم پیشش .ی شلوار خیلی تنگ پاش بود و یه لباس چسبون که ممه هاش تو چش بود . رفتم ی سیلی زدم به باسنش ی نگاهیم کرد گفت خودت شوخی رو با من شروع کردی . حالا دارم برات .بعد از یک ساعت غذا خوردیم و نوشته بودیم تو مغازه که سارا گفت تو قدت بلندتر هست بیا این لباس ها رو بچینم تو قفسه بالا . من شروع کردم به چیدن لباس ها که یه دفعه دیدم سارا پا شد کیرم و گرفت و یکم فشار داد .
من : آیی نکن دیوونه
سحر میخندید و میگفت نباید سر شوخی رو با این باز میکردی .
من با ابرو اشاره کردم به سحر که یعنی جلوی اون این کار رو نکنه زشته .
بعد سارا گفت این خودش همه این بلاها سرش اومد و بعدشم سحر از خوده .
یک هفته تمام من و سارا و سحر با هم بودیم .
خیلی به هممون خوش میگذشت .
ولی هنوز با هم سکس نکرده بودیم .
ی شب من به سارا گفتم من امشب میام خونه شما بخوابم تنهایی خوابم نمیبره . خیلی بهت وابسته شدم . گفت باشه . شب شد رفتیم بخوابیم . من سریع رفتم رو تخت دو تا بالش گذاشتم که پیش هم بخوابیم . اومد گفت اوه میخوای بقا دست من هم بخوابی .
رفتیم دراز کشیدیم و شروع کردیم صحبت کردن بعد از چند دقیقه من ازش پرسیدم تا حالا با کسی تو رابطه بودی گفت نه . گفتم با سحر چی ؟ با هم کاری نکردین ؟
گفت چرا ولی اون از خواهرمم بهم نزدیک تر هست و خیلی خیلی دوستش دارم. بهش گفتم میشه بیشتر از رابطتون توضیح بدی گفت خوشت اومد گفتم رابطه داشتم با سحر گفتم آره.
سحر : پیش هم که می خوابیدیم من هی بهش دست میزدم . اونم وقت هایی که حواسم نبود شلوارم رو میکشید پایین . این اواخر که دیگه حمامم دونفره میریم کلی هم با هم شوخی میکنیم و میخندیم .
من : دلم خواست .
ساعت ۲ نصف شب بود دیگه سارا شب بخیر گفت و چشماش رو بست تا بخوابه .
ولی فکر من درگیر کونش بود که الان از رو شلوارک رو به من هست و از همیشه بهم نزدیک تر هست .
خیلی حشری بودم . یا باید جق میزدم یا باید سارا رو میکردم .
خلاصه از پشت که خوابیده بود قبلش کردم و خوابم برد . صبح که بیدار شدم دیدم آروم که من بیدار نشم داره حوله رو بر میداره که بره حمام . من کاملا زیر چشمی و نامحسوس داشتم نگاش میکردم که دیدم ی دامن خیلی کوتاه با یه حلقه ای برداشته داره میره . رفتم تو حمام در رو بست . من سریع بلند شدم پریدم از اتاق بیرون . دیدم جلو ی حمام شورتش از دستش افتاده سریع برش داشتم .
ربع ساعت بعد …
سارا : یاسین بیداری ؟
من : آره . چیزی میخوای ؟
سارا : نه
ی دفعه صدای زنگ در اومد .
سحر بود .
بعد از سلام و احوالپرسی گفت سارا کجاست ؟ گفتم حمامه. گفت ٱه ٱه .
تو چجوری طاقت آوردی اینجا نشستی . پاشد رفت که بره سمت حمام که بهش گفتم سارا شورتش رو یادش رفته ببره ولش کن بیاد بیرون . فقط ی دامن کوتاه با خودش برده .
گفت : خبب براش دارم بذار بیاد بیرون . سارا اومد بیرون
وای هیچی زیر دامنش نبود .
بعد سلام و احوالپرسی با سحر رفت داخل آشپزخانه سحر پشت سرش رفت تو . منم داشتم نگاشون میکردم
سحر دامن سارا رو داد بالا .
واااااای اولین باری بود که کونش رو لخت میدیدم . ی بشکون از کونش گرفت و گفت : اووف چه کونی . من بعد صبحانه بازی جرات حقیقت سکسی راه انداختم .
مجازاتش این بود که هر بار باید ی تیکه از لباست رو می کند .
اولین نفر من بودم .
مجبور شدم پیراهن و شلوارم رو در بیارم .
بعدش سحر بود اونم لباسش و شلوارش رو در آورد .
اما سارا …
ادامه داستان رو اگه دوست داشتید میذارم.
بچه ها نیمی از داستان تخیل خودم بود . اما بقیه داستان عین واقعیت بود .(در داستان بعد سکس زیاد داریم کارای سکسی هم زیاد داریم )
نوشته: یاسین