من و مامان و مهدی

با این که دوست ندارم اینارو بنویسم ولی یه حسی بهم میگه خودمو خالی کنم !
سلام من اسمم رضاس و ۲۱ سالمه ، از وقتی یادمه و به قولی سر از سکس و این چیزا در اوردم تو نخ مامانم بودم ، خیلی باهاش حال میکردم !
بیشتر موقع ها دیدش میزدم و با اینکار لذت خاصی بهم دست میداد ، مامانم خیلی راحت میگیره همه چیو و هنوز فک میکنه من اون بچه ی کوچولوام که دیدن سینه های سفیدش برام عادی بود و انگار نه انگار !!!
راجب مامانم بخوام بگم قد نسبتا کوتاهیی داره حدودا ۱۶۵ و موهاش اکثرا بلونده بیشتر بخواطر علاقه بابام ، با یکی از دوستاش که نمیتوم اسمشو بگم توی یه باشگاه بدن سازی شریکه و بیشتر وقت خودشو با رقصو ، زومبا و این چیزا میگذرونه ، کلا هیکل روفرمی داره و همیشه خوش لباسو ترتمیزه ، نقطه ی قشنگه بدنشم سینه هاشه ، باور نمیکنید که چقدر سینه هاش خوشگلن ، آب ادمو میاره دیدنش ، سفید و گرد و سر بالا ،اصن یچی میگم یچی میشنوید ، باسن رو فرمی داره و اکثرا شلواراش تنگه و فک میکنم که بهش حس خوبی میده که اونارو تنش میکنه !
داستان از جایی شروع شد که من همیشه به خاطر آبروم و یسری مشکلات خاص نمیتونستم دوستامو بیارم خونه چون میدونستم میخواد مامانم طبق معمول تو خونه جلو اونام راحت بچرخه و این از نظر من رد بود بلاخره دهن مردمو نمیشه ببندی !
دقیقا یادمه روز یکشنبه بیستو سوم دی ماه ۹۴ بود که با یکی از دوستام نشسته بودیم خونمون داشتیم چت بازی میکردیم و کسشر میگفتیم ، اسمش مهدیه و از بچگی باهم بزرگ شدیم ولی رفت و امد های خونه نداریم اصلا به دلایلی که گفتم مخصوصا این چند سالی که اوضاع مامانم کاملا تغییر کرده و به قول امروزیا روشن فکر شده !
از بحث نگذریم نشسته بودیم خونه داشتیم راجب دوست دختر اون که تازه کردتش حرف میزدیم و کلا تو عالم خودمون گم بودیم ، ازا ومدن مهدی تقریبا یه سه ساعتی میگذشت که صدای چرخیدن کلید تو سوراخ در خونه رشته ی افکارو حرفامونو جر داد !
مامانم بود !!!
لعنت به این شانس ، با یکی از همسایه ها از بیرون اومده بودن خونه ما ، سریع طرف در اتاقم رفتم که درو ببندم مامانم بساطه عشقو حال لواطمونو نبینه ، سلامی دادم بهش و خانم همسایه و برگشتم کنار مهدی و گفتم که جکو جکور کن بریم !
تو همین حین بود که مامانم در زد و اومد تو اتاق !
حدس میزدم بی روسری با یه لباس استین کوتاه مشکی و کیفشم دستش بود ، میشد حدس زد که فقط مانتو و روسریشو در آورده ، مهدی سلام و احوال مامانمو ازش گرفت !
فقط داشتم به این فکر میکردم که چطوری چشو چال مهدیو از کسو کون مامانم جمع کنم که مامانم گفت ناهار خوردید ؟
زود تر از جواب من مهدی گفت نه خاله !
شیطنت از هیکل مهدی میبارید ، که مامانم گفت چه خوب منم نخوردم الان یچی سریع آماده میکنم که بخوریم !
تا حاضرشدن ناهار نیم ساعتی منو مهدی داشتیم حرف میزدیم که یهوو مهدی گفت رضا خوش بحال باباته ها ، اول منظورشو نفهمیدم فک کردم بخواطر ترفیع گرفتن بابام تو شغلش ک نمیتونم بگم چیه دمهدی این حرفو زده که دوبارده مهدی به حالت شوخی و خنده خنده گفت خوب کسی هر شب میکنه !
تازه متوجه منظورش شدم و دوسه تا فحش مادری بهش دادم و بهش فهموندم که ناراحت شدم از حرفش ولی بی توجه به حرفام گفت خدایی خوب بدنی داره !
کم کم داشت از حرفاش خوشم میومد ، داشت بهم لذت میداد چیزایی که میگفت !
خواستم بیشتر ازش بشنوم گفتم مامانم چشه مگه ؟
گفت خدایی سینه و صورته شاخی داره !
تو دلم میگفتم کاش بودی و میدیدی تو سوتینای رنگارنگش چه نمایی داره ، اخه انصافا سوتینش جر میخوره تو تنش انقد گردو نازو سینه هاش !
گفتم کسکش مامانمه ها ، گقت قربون مامانت بشم من !
حشر رو تو چشماش میدیدم که یهو مامانم صدا کرد که بیاید ناهار !
سر میز ناهار من روبروی مامان نشسته بودم و مهدی بین منو مامانم ، یه شلوار جذب مشکی تنش بود که تا بالای مچش بود و یه تاپ لیمویی هم پوشیده بود که زیرش قشنگ میشد یه سوتین مشکی رو دید !
اومد نشست جلومون و داشت تو گوشیش یه کلیپ میدید و میخندید اصن انگار نه انگار که ما سر میز بودیم ، مهدی هر دو ثانیه یبار سرشو میاور بالا و یه دید اساسی میزد ، نمیخواستم بهش گیر بدم چون خودمم مشغول دید زدن بودم و ازاین کار مهدی لذت میبردم !
چاک سینه های شیری رنگش داشت دیونم میکرد ، لبو گردن سکسیش داشت کیرمو از جا میکند !
چشتون روز بد نبینه ناهارو خوردیم و مهدی خدافظی کرد و رفت !
غروب اون روز بعد از یه چرت اساسی که زدم صدایمامانمو شنیدم ک میگفت رضا من میرم حموم اگه خانم همسایه اومد کلیدای انباریو بهش بده !
من تو کلمه ی حموم قفل کرده بودم ، داشتم دیوونه میشدم ناخداگا از جام بلند شدم رفتم تو اتاقش دیدم داره لباساشو در میاره ، یه سوتین تنش بود با همون شلوار مشکیه ، مث این وامونده ها داشتم با چشام میخوردمش ، یه سکوتی بینمون ساخته شد که یهو گفت رضا چیه چی شده ؟
خودمو زدم به اون راه گفتم چی گفتی ؟
که دوباده داستان خانم همسایرو گفت برام !
یجوری نگام میکرد که فهمیدم منتظره که برم از اتاق بیرون که شلوارشو در بیاره که منم پرو پرو واستادم نگا کردن که دیدم پشتشو کرد بهم و شلوارشو کشید پایین ، اصن کلا یسری قانونای خاص داره برا خودش مثلا فک میکنه چون همه کون دارن کونش منو تحریک نمیکنه !
این اولین بار بود که یه همچین صحنه ای رو میدیدم عالی بود عالی صاف و سفید رنگش از رنگ سینه های نازشم سفید تر بود !
دیگه به جنون رسیده بودم گفتم مامان میخوام یچیز بهت بگم !
گفت چی ؟
گفتم برو حموم بیا بعدش میگم بهت !
با لباش و چشماش بی اعتناییش به حرفمو نشون داد !
رفت تو حموم و از شیشه ی مشجر حموم میشه فهمید که کاملا لخت شده !
یه ربعی طول کشید حمومش ، تو این مدت همش راجب چیزی میخواستم بگم خود خوری میکردم که وقتی در حمومو باز کرد دیدم همون تو لباساشو عوض کرده و یه دامن آبی تنشه با سوتین مشکیه که از اول تنش بود ، یه شعری داشت زیر لبش میخوند ، کاریو که اون روز کردم فراموش نمیکنم کیرم از رو شلوارم سیخ سیخ واستاده بود دستمو کردم تو شلوارمو و شروع کردم کیرمو مالوندم !
رو تختش نشسته بودم و روبروی در حموم داشتم کیرمو میمالوندم داشتم به این فک میکردم که کاش کیرم لای سوتینش بود که سینه هاشو بهم حسابی چسبونده بود !
اولش دیدم حسابی جا خورده و نگاش به دستمه که از زیر شلوارم بالا پایین میشه بعدش اومد نشست کنارم رو تخت !
نمیتونم بوی اون شامپوهای سکسی که باهاش تنشو شسته بودو براتون توصبف کنم !
با یه صدای آروم منار گوشم گف : چی کار میکنی ؟
گفتم جق میزنم جججججججقققق بخواطر تو !
دیووونم کردی اون سینه های اون باسن سکسیت دیوونم کرده !!!
هنوز که هنوز با گذشت خیلی زمان از اون روز باورم نمیشه این حرفارو زدم !
دستشو از رو شلوار گذاشت رو کیرم و آروم مالید !
دیگه نفهمیدم کی سوتینشو کندم و سینه هاشو نوبتی میخوردم !!
دامنش از کنار یه زیپ سرتاسری داشت زیپشو باز کردم و رفتم سمت کسش !
چنان با ولع میخوردم که انگار سال هاس هیچی نحوردم ، بوی کسش عالی بود عالی ، لزج و چسبناک ، نالش دیگه چسبیده بود به سقف !
یچ به این فک نکردم که اگه بابام اون موثع سرمیرسد یقینا میکشت منو :))
کیرمو در آوردم و شروع کردم کردن ، تا آخرش جا میکردم و این عالی بود !
خیلی با اون رفیقم کس کرده بودیم ولی اینو باور کنید کسیو که دوست داشته باشید بکنید ،اگه بکنید لذتش دوچندانه !
بیست دقیقه فقط میکردم و داشم ارضا میشدم که بهش گفتم ، کیرمو از کسش کشید بیرون و با دست برام جق میزد و با اون لباسای کثیفش که از حموم آورده بود آبمو تمیز کرد !
بدون کوچک رین حرفی از خونه زدم بیرون که ساعتای ۷ بود برگشتم خونه دیدم داره غذا درست میکنه !
انتظار داشتم بابامو خونه میدیدم اون ساعت ولی نبود ، سلام دادم و رفتم سراغ یخچال ،چشمم بهش بود داشت غذا رو هم میزد باز اون جنون لعنتی اومدسراغم و رفتم از پشت سینه هاشو گرفتم چشمامو بست و لباشو گاز میگرفت دستشو اورد و کیرمو گرفت و خودشو به سمتم هل میداد که مثل این برق گرفته ها گفت بسه دیگه الان بابات میاد !
هی من میگفتم نه نمیادو این کسشرا اون هی ممانعت میکرد !
دیدم تنها راه دید زدنشه ، هر از چند گاهی هم تو مسیر خونه انگشت میکردمش ، براش عادی بود اصن انگار نه انگار ، نمیدونم و نفمیدم آخر چی فک میکرد برا خودش راجب من !
اخه یبار بهش گفتم مهدی راجبت خیلی چیزا میگفت !
گفت مثلا چی ؟
گفتم راجب سینه هاتو بدنتو اینا !
چشاش چارتاشده بود ، گفت جلو تو میزد این حرفو ؟
گفتم آره !
گفت تو چی گفتی ؟
منم گفتم : بهش گفتم مامانم همینطوریه و روشن فکره و این حرفا !
قصدم این بود با این حرفا مامانو خر کنم و حرفمو بزنم ک گفتم مامان اگه جلو من اینطوری میگردی جلو مهدی هم حاضری اینجوری باشی ؟
البته همیشه از جواب دادن به این سوالم تفره میرفت و نمیخواست جواب بده ولی یروز بهش فهموندم که کاریو که بخوام بکنم میکنم !
دم دمای صب بود ساعت ۱۱ که با مهدی قرار گذاشتم بیاد خونمون ، یه ربع بعدش سر رسید و درو وا کردم که بیاد بالا ، مامانم اون موقع تازه از خواب بلند شده بود و میخواست بره باشگاه ، دره خونه رو وا کردم مامان دستشویی بود که به مهدی خوشامد گفتم و رفتیم نشستیم رو مبل !
مامانم از دستشویی در اومد و یه تاپ زیر نافی زرد تنش بود با یه شلوارش لی !
مهدی کارد میزدی بهش نمیفهمید !
اون پروپاچه مامان گم شده بود ، مامانم سلام علیک کرد و رفت تو اتاق که لباساشو عوض کنه سری دست مهدیو گرفتم بردمش سمت اتاق مامانم دیدم درش بستس ! مهدی سرجاش واستاد و انگار از نقشه ی شوم من با خبر بود ، درزدم و در اتاقو باز کردم و رفتم تو ، مهدی دید کافی نداشت از داخل اتاق ، دیدم مامانم داره لباس عوض میکنه و تاپشو در اورده بود منو که دید گفت جانم ؟
منم مهدیو صدا کردم که بیاد تو اتاق !
حالا بماند که از خجالت سرخ شده بود کم کم روش وا شد و بیشتر مامانو نگا میکرد !
برگشتم به مامانم گفتم مامان اینم مهدی آوردمش اینجا که خودش بهتون بگه راجب سینه ها و باسنتون حرف میزد !
جوری که میخواستم شده بود مهدیو مامانمو چش تو چش کردم ورفتم کنا مامانم واستاده بودم ، خشکشون زده بود لباس مامانم تو دستش بود که ازش گرفتم و با یه دستم شروع کردم سینه هاش مالوندم ، سریع تغییر مکان دادم و رفتم پشتش !
از رو شلوار کسشو میمالوندم و با یه دستمم سینه هاشو ، دستمو از سوتینش کرده بودم تو و نوک سینشو میمالیدم !
با یه چشمک به مهدی علامت دادم که بیاد جلو !
مامانم دیگه بندو آب داده بود و اهو اوه را انداخته بود !
لباساشو در آوردیم و شروع کردیم باهاش ور رفتن !
اون روز مامانو فقط من کردم و به مهدی این اجازرو ندادم که این کارو کنه !
اوج لذت بود ، نمیتونم وصفش کنم هیجان اون موقعمو ، بعد از کلی کس کردن به مهدی گفتم تو برو تا منم بیام بیرون بهت زنگ بزنم !
کلی ارضا شده بودیم سه تامون !!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
یه ماه بعدش از خونه زدم بیرون و الان یه جا توی یه مرکز تفریحی دارم کار میکنم !
نمیتونم خودمو ببخشم !

نوشته: rezaa

دکمه بازگشت به بالا