من و نیما

سلام اسم من شنولد هست ۱۸سالمه پسر هستم و گی ام خب من برج ۹ وارد این سایت شدم به دلیل اینکه رل قبلیم دعوا شد و گفت گی نیستم و فقط میخواستم کمک کنم بهت و جدا شدیم تو انجمن کیر تو کس خیلی ها پیام دادن و کیس نبودن چون فقط دنبال یک چیزی بودن😏
میرم سر داستان وسط های برج ۹ بود یک پسر به اسم نیما آمد آشنا شدیم خیلی باحال بود حرف زدیم آشنا شدیم (البته مجازی فعلان)
کم کم خوشم آمد ازش نمیدونستم چکار کنم رل قبلیم فشار میاورد که باید برگردی همکلاسیم بود بچه همه دست به دست هم دادن ولی نخواستم برگردم گفتن خودکشی کرده منم فقط میخندیدم من رو زدن بعدش گفتن نقشه بود اون الان هنوز حرفی نمیزنه میدونه خوشم نمیاد ازش. نیما یک جوری تو دلم بود اونم کم کم سرد شد من یکم تلاش کردم بدونم چرا سرد شده ولی فایده نداشت چند روزی فکر کردم و ازش خدافظی کردم خیلی حالم گرفته بود چند روز بعد خیلی عادی شروع کردم درس مدرسه خودم رو مشغول میکردم نزدیک عید شد و خانواده میخواستن برن مسافرت منم خیلی دوست نداشتم برم و نرفتم سال تحویل گوشیم خاموش کردم دلم گرفته بود فیلم نگاه میکردم ۴ روز اول عید گذشت و جواب هیچ کسی ندادم جز بابام و همسایه فضول روز ۴ ام داشتم فیلم نگاه میکردم که یک پیام برام آمد نیما بود حالم پرسید منم جواب دادم برام عجیب بود بعد چند ماه چی می‌خواد میگفت زنگ بزنم حرف بزنیم بعد زنگ و گفت کجایی چکار میکنی گفتم تنها گفت منم تنها خانواده رفتن میای امشب بریم بیرون منم ترسیده بودم نیم ساعت حرف زدیم اونم سرکار بود میگفت ساعت ۹ شب به بعد بریم بیرون منم نمتوستم اعتماد کنم ولی خوب بلد بود چکار کنه راضیم کرد گفتم بیا سمت ما یکم حرف میزنیم میریم خونه ما راضی شد آمد ۱۰ شب رسید منم با اسنپ رفتم دنبالش سمت مترو اسنپ دو طرفه گرفتم وقتی رسیدم گفتم تو ماشینم گفت نه پیاده بیا اونم اعتماد نداشت یکم چرخم داد پیداش کردم سر شوخی باز می‌کرد باحال بود پیاده ۱ ساعت رفتیم رسیدم خونه یکم حرف زدیم من بطری آوردم جرت حقیقت بازی کردم خیلی خوب کلی حرف زدیم رفتیم بخوابیم روم نمیشد کاری کنم گفت بیا بغلم منم بغل دوست دارم رفتم بغلش خیلی گرم راحت بود بعد خودم گفتم میتونم ببنمش گفت بیا خیلی بی تارف گفت بگیر خیلی بزرگ و گرم بود یکم گفت بخور شروع کردم زیاد حرفی ای نبودم چند دقیقه بعد گفت میخوام بکنمت چهره مهربونش تبدیل شده بود به چهره خشن گفتم نمیتونم خیلی داغ بود رفت شروع کرد به کردن خیلی تنگ بودم اونم خیلی کیر بزرگی داشت آروم بعد چند دقیق استاد نیما بازم کرد درد داشتم آروم دردم کم شد میخواستم فقط بکنه محکم عقب جلو می‌کرد دو تایی ایستاده بودیم منم میگفتم محکم تر اونم دست هام گفته بود از پشت محکم می‌کرد من ارضا شدم اونم چند دقیقه پس من ارضا شد کیرش تمیز کردم شروع کردم به خوردن چند دقیق بعد باز شروع کرد به کردن هر دو خسته و حشری سه ساعت سکس کردیم ساعت ۴ صبح شده بود نیما مثل موتور هوندا ول کن نبود هی دوست داشت بکنه دیگه حالت تعوع داشتم خسته میگفتم ول کن آخر رازی شد یک چند دقیق حرف میزنیم بعدم خوابیدیم ساعت ۸ قرار بود بیدارش کنم بره سرکار منم از ساعت ۷ بیدار شدم کارم کردم امدم کنارش و اون خواب بود شروع کردم نگاه کردنش به گذشته فکر کردم دربارش فکر کردم راستش من ۲۴ تا قانون دارم که خیلی برام مهمه که یکی اش هیچ وقت وابسته هیچ کس نشم ولی خب خوشم میامد ازش بزور بیدارش کردم و حاضر شد خیلی داغون بود خسته انگار تو یک دنیای دیگه بود یکم خنده دار بود رفت و منم رفتم حموم دیدم تو اینه پشت ام رد دندون های نیماس خندم گرفت بود خیلی خنده دار بود برام بعد حموم رفتم استراحت توی خواب بیداری بودم و نیما هم پیام میداد دلم براش میسوخت خیلی خسته بود
این داستان ادامه دارد…

نوشته: شنولد

دکمه بازگشت به بالا