مهدی و زن همسایه

سلام
داستان واقعی نمی باشد پس اگر دوس ندارید نخونید .
من مهدی ۲۱سالمه و قدم متوسط و وزن هم ۶۸ کیلو
داستان از اونجایی شروع شد که من مغازه کار میکردم و این زن همسایه ما که اسمشو میزاریم فاطمه به من زنگ زد که یه خورده وسایل براش ببرم و من که از قدیم تو کفش بودم سریع گفتم چشم و وسایلارو برداشتم و رفتم خیلی معمولی زنگ در خونه زدم اومد ازم گرفت تشکر کرد و پولشو هم با گوشیش زد به کارتم که خودم تو مغازه کارت بکشم ،منم برگشتم مغازه یه چند روزی گذشت که دیدم شماره ناشناس گوشیم زنگ میخوره اولش خواستم جواب ندم بعد برداشتم دیدم فاطی هست گفتم سلام بله بفرما فاطمه خانوم که دیدم گفت میتونی برام وسایل برسونی گفتم الان سرم شلوغه دیدم پیله شده گفتم باشه الان میام با بی حوصلگی رفتم در زدم دیدم بدو بدو اومد (از صدا پاش معلوم بود ) بعد دیدم یه رژ زده که معلوم بود عجله ای زده و اومد برداره دستشو مالید به من من تو فکرم گفتم خدا این چشه گذشت تا اخر شب دیدم پیام داد بابت اتفاق صبح ببخشید حال خودم نبودم از اونجا من دو هزاریم افتاد که بله خانوم داغ کرده بوده منم گفتم نه این چه حرفیه مشکلی نیس کاری بود بگو حتما و از این کصشعرا خلاصه من شب بخیر گفتم خوابیدم صبح پاشدم دیدم بهم پیام داده ببین من بهت حس پیدا کردم و از دیدنت سیر نمیشم منم گفتم شاید کسی اینو فرستاده منو امتحان کنه بزار جوابشو ندم آبروم تو محل نره .
یه روز من داشتم رد میشدم این پشت در مونده رود صدام کرد برگشتم گفتم چیشده گفت که در روم بسته شده میری بالا در حیاطو برام باز کنی منم گفتم باشه از موتور پیاده شدم رفتم بالا در براش باز کردم گفت شرمنده کلید در خونه هم ندارم اون پنجره کناری بازه تو میتونی بری داخل خونه و درو باز کنی گفتم باشه موقعی داشتم از خونه میرفتم تو به خودم فحش دادم چرا از این مسیر اومدم همین که چشممو باز کردم دیدم اوه اتاق خود فاطیه شورت و سوتین ریخته رو تخت گفتم این حتما نقشه اش بوده ول کردم درو سریع باز کردم پشت در بود سریع پرید هلم داد داخل گفت پیام میدم جواب نمیدی چرا گفتم ندیدم و مگه چیه ولم کن گفت میدونم رو من حس داری بمون پیشم و خوش بگذرونیم منم از خدا خواسته سریع لبشو بوسیدم بردمش تو اتاق و لختش کردم دوتا ممه سایز ۸۵ میدیدم ناز خوردنی انقدر خوردم که کبود شد اونم واسم کیرمو میمالید از رو شلوار ، شلوارمو کشیدم پایین برام ساک زد گفتم که ببین من امروز وقت ندارم دیر برم خونه مامانم شک میکنه موتورم در حیاطه فردا ساعت ۶ عصر میام در حیاطو باز بذار فرداش که رفتم حسابی به خودش رسیده بود برام شربت اورد و معلوم بود خودشو اماده کرده برای دو راند سکس که بار اولش من نوازش میکردم و لاله گوشش میخوردم و با ممه هاش بازی میکردم و یهو کیرمو کردم تو کصش از شدت داغی داشتم میسوختم چند دقیقه کردمش و ابمو خالی کردم تو کصش ناله میکرد و قربون صدقه ام میرفت چون داستان طولانی میشه بار دوم رو نمیگم این بود داستان من امیدوارم خوشتون بیاد داستان واقعی نبود اسم ها هم مستعار بودن
نویسنده مهدی شونم

نوشته: مهدی شونم

دکمه بازگشت به بالا