ميدون كاج

كنار ميدون وايساده بودم و به اطراف نگاه ميكردم، بقيه بچه ها هركدوم يه مشترى پيدا كرده بودن، فقط من و دو نفر ديگه مونده بوديم. هوا سرد بود، تصميم گرفتم اگر تا نيم ساعت مشترى پيدا نكردم به خونه برگردم. داشتم به ساعت نگاه ميكردم كه يه بنز آخرين مدل جلوم ترمز كرد، خم شدم. يه مرد ميانسال با موهاى جو گندمى بود، فِسَم خوابيد. با بى حوصلگى گفتم:
-گى نميكنم.
اومدم برگردم سر جام كه گفت:
-واسه گى نميخوامت.
دوباره خم شدم تو ماشين، تنها بود.
-واس چى ميخواى پس؟!
+مهمون دارم، واسه اون ميخوام.
-زنه؟
+آره…چند ميگيرى؟
-پونصد.
+چه خبره؟!
-ديگه همينه ديگه، بشينم؟
+چهارصد ميگيرى بشين!
به اطراف نگاه كردم، اگر باهاش نميرفتم بيكار ميموندم. نشستم تو ماشين، آروم راه افتاد.
-چند سالته؟
+بيست و نه.
-كمتر ميخوره بهت.
+همه ميگن.
-اسمت چيه؟
+كوهيار.
-چند سانته كوهيار جون؟
+اونى كه قراره باهاش حال كنه خودش ميبينه.
-حيف خوشتيپى، وگرنه پيادت ميكردم با اين اخلاقت!
سيگارم رو در آوردم و آتيش زدم، قفل كردم رو آهنگى كه داشت پخش ميشد. بعد از حدود يه ربع رسيديم به يه خونه ويلايى، وقتى در پاركينگ رو باز كرد فكم افتاد. خيلى خفن بود، با اينكه خونه اينجورى زياد ديده بودم ولى بازم عادت نميكردم.
-پياده شو كوهيار جون.
يه آدامس انداختم بالا و دنبالش به سمت خونه رفتم، تاريكـ بود. از در كه رفتيم تو، رو زمين پر از گل رز و شمع بود. از لاى شمع ها و گل رز هاى پر پر شده به سمت اتاق خواب رفتيم، روى تخت زير نور بنفش يه زن دراز كشيده بود. ميانسال با پوست سفيد، بدن گوشتى و تپل و سينه هاى بزرگ و آويزون كه به زور سوتين قرمز توريش سر جاشون وايساده بودن. مرد رفت سمتش، لباشون رو روى هم گذاشتن و عاشقانه هم رو بوسيدن. شروع كردم در آوردن لباسام، كه زن لب هاشو جدا كرد. با لبخند شهوتناكى بهم نگاه كرد، با اشاره دست بهم گفت كه جلو برم. رفتم جلو، به مرد لبخندى زد و دستش رو روى سينه هام گذاشت. با صداى نسبتاً كلفتى به حرف اومد:
-اوم…خوبه!
لم داد روى تخت و پاهاى سفيد و كلفتشو روى هم انداخت، مرد رفت و روى صندلى گوشه اتاق نشست. تازه فهميدم كه چه خبره، البته تجربش رو قبلاً داشتم. زن نفس عميقى كشيد، از كنارتخت يه دسته ده هزار تومنى برداشت.
-پيرهنتو در بيار…واسم برقص!
دكمه هاى پيرهنم رو باز كردم، زير نور بنفش شروع كردم آروم رقصيدن. مرد موزيكـ آرومى گذاشت و بهم خيره شد، زن با چشماش حركات بدنم رو دنبال ميكرد و پول سمتم پرت ميكرد. پيرهنم رو كه كامل در آوردم، زن روى تخت روى زانو نشست. دستش رو روى بدنم كشيد.
-فتبركالله احسن الخالقين…
بوسه نرمى به سينم زد و با يه دست كيرم رو از روى شلوار گرفت، به چشمام زل زد و آروم شروع به ماليدنش كرد. مرد روى صندلى نشسته بود و با كيرش ور ميرفت، چشماش رو از روى ما ور نميداشت. زن نگاهى به مرد كرد و نيشخندى زد، زيپ شلوارم رو باز كرد و تا زانوم پايين كشيد. از روى شرت بوسه اى به كيرم زد. با صداى دورگش كه حشر ازش ميريخت به مرد گفت:
-ببين كيرشو حميد! ميبينى؟! اوممم! ميخوام واسش ساكـ بزنم…
حميد كيرش رو بيرون كشيده بود و آروم جق ميزد، زن لبخند ريزى زد و كيرم رو از شرتم در آورد.
-باهاش بزن تو صورتم!
به سمت شوهرش برگشت، رفتم روى تخت بالاى سرش وايسادم. با سر كيرم يه ضربه به پيشونيش زدم، ناله بلندى كرد.
-آه! حميد ميبينى؟! خوشت مياد يه پسره جوون با كيرش بزنه تو صورته زنت؟!
يدونه ديگه محكمتر با كيرم به پيشونيش زدم، ممه هاش رو گرفت و آه كشدار ديگه اى كشيد.
-اومم! بمال اون دودلتو وقتى زنت جنده ميشه!
كيرم رو گرفت و با يه حركت تا ته تو دهنش كرد، به چشماش زل زدم. چون كج نشسته بود كه شوهرش بتونه كامل همه چيز رو ببينه، كيرم ميخورد به لپش و برجسته ميشد. با چشماى سياهش يه نگاه به من و بعد يه نگاه به حميد ميكرد. وقتى كيرم رو ميكـ ميزد آروم ناله ميكرد. سرش رو گرفتم و شروع كردم تلمبه زدن، ميخورد به ته حلقش و اوق ميزد. چشمم به حميد خورد كه حالا روى زمين زانو زده بود و با سرعت جق ميزد. زن كيرم كه حالا خيسه خيس بود رو از دهنش بيرون كشيد و لاى ممه هاش گذاشت، با دستاش ممه هاش رو از دو طرف به كيرم فشار داد.
-جون حميد! ببين چجورى داره لاپستونى ميزنه به زنت!
شروع كردم لاى ممه هاش تلمبه زدن، موهاش رو گرفته بودم. خودش رو عقب كشيد. روى تخت قمبل كرد، جورى كه صورتش سمت شوهرش بود.
-بذارش تو كسم، بدو!
كيرم رو گذاشتم لاچاكه كسش، يكم بالا و پايينش كردم. كيرم رو كه تا ته تو كسش كردم، آه بلندى كشيد. شروع كردم تلمبه زدن، با هر تلمبه لپاى تپل كونش ميلرزيد. حميد كنار تخت جلوى صورت زن نشسته بود و جق ميزد، زنه هم با تمام وجود ناله ميكرد.
-آره بكن منو! جلو شوهرم كسمو پاره! اين دوس داره زنشو بگايى! بكن منو، جندم كن!
تلمبه هامو تندتر كردم، تخمام محكم ميخورد لاى پاش صدا ميداد. دست انداختم و موهاش رو گرفتم و سرش رو به سمت خودم كشيدم. ناله هاش بلندتر شده بود، يه چكـ محكم به لپه كونه سفيدش زدم. خيس عرق شده بود، پوستشم هر لحظه قرمز تر ميشد. با شوهرش لب توى لب شدن، عاشقانه لب بازى ميكردن. اينقدر تلمبه زدم كه نفسم داشت تموم ميشد، زنه برگشت سمتم:
-وانستيا! الان وايسى خبرى از پول نيست!
محكمتر تلمبه زدم تو كسش، گشاد بود. با هر تلمبه اى كه ميزدم صداى هوا از سوراخش ميومد. حميد آه بلندى كشيد و ارضا شد، بيحال روى زمين افتاد. زن كيرم رو از كسش در آورد، برگشت سمتم.
-بخور كسمو!
خم شدم لاى پاهاش، كسش مو داشت. زبونم رو لاى چاكش گذاشتم و شروع كردم تند و تند ليس زدن. پاهاش رو انداخت رو شونه هام، با يه دست لاى موهام رو چنگ ميزد و با دست ديگش ممه هاشو ميماليد. حميد هم بالا سرمون وايساده بود و قربون صدقه زنش ميرفت.
-قربونت بشم من الهى! فداى تو بشم! من خوشبخت ترين مرد دنيام كه تورو دارم!
همينطور كه حرف ميزد، زن شروع كرد لرزيدن. با دست تند تند كسشو ماليدم، جيغ ميزد. يه دفعه يه لرزش كوچيكى كرد و تخت خيس شد. با لبخند رضايت اشاره زد به شوهرش، دوباره از هم لب گرفتن.
-مرسى عشقم!
نگاهم كرد، با بى حوصلگى گفت:
-چهارصد تو كشوس، اون پولايى هم كه ريختم رو سرت واسه خودت. به سلامت.
از جام بلند شدم و لباسام رو پوشيدم، نگاهشون كردم. كنار هم دراز كشيده بودن و باهم ور ميرفتن و همديگه رو ميبوسيدن. تو دنياى ديگه اى بودن. پولارو از زمين جمع كردم و از توى كشو هم چهارصد ورداشتم و زدم بيرون. سيگارم رو آتيش زدم و به سمت مترو رفتم، گوشيم رو كه نگاه كردم يه پيام از سارا اومده بود:
“كارت تموم شد زود بيا، واست قرمه سبزى درست كردم”
نفس عميقى كشيدم و يه كام سنگين از سيگارم زدم، يه نگاه به پول كردم. پوزخندى زدم توى تاريكى به راهم ادامه دادم…

نوشته: كوهيار

دکمه بازگشت به بالا