میسترس مرسده

سلام
من علي هستم
بيست و يک سالمه و دانشجوي سال سوم هستم
از بچگي زن هاي عصباني رو که داد مي کشيدن رو خيلي دوست داشتم تا اينکه بزرگتر شدم و فهميدم که يه حس عجيبي نسات بهشون دارم
هر وقت هم مامانم به بابام زور ميگفت من کيف ميکردم
تا اينکه تو اينترنت در مورد ميسترس و برده چند تا سايت ديدم و فهميدم چنين رابطه اي وجود داره که يه زن يه مرد که از يه شگ هم بي ارزش تر هست رو شکنجه ميده و ازين جور کارا
اما ديدم اين هم برام کافي نيست من يه مردم و حقارت تنها چيزيه که برام وجود داره
تو اينترنت با يه بانوي بهشتي آشنا شدم کسي که آرامشش برام از همه چيز بيشتر مهم بود حتي اگر تمام مرداي بي ارزش هم به پاش بميرند باز هم حق ايشونو ادا نکردن
هر روز وظيفم بود التماس کنم از بانو که قبول کنن من سگ خونگيشون باشم تا اينکه يه روز ايشون عصباني بودن و گفتن شما مردا همتون حيوونيد بايد ادبتون کنم . ازينجا به بعد رو به صورت ديالوگ ميگم
من: چي شده ارباب که عصباني هستيد ؟
بانو مرسده: به تويه آشغال هيچ ربطي نداره
بانو: ميخوام يه جايزه بهت بدم دوس داري ؟
من : ارباب بله ه ه ه ه ه من آرزومه از دست اربابم جايزه بگيرم
بانو مرسده: ميخوام بياي تا بردم شي . دلت ميخواد ؟
من (در حالي که باورم نميشد با خوشحالي گفتم) : هااااااااپ هاااااااپ هااااااااپ
بعدش ايشون به من گفتند که برم منزلشون
تق تق تق
با اف اف در رو باز کردند
من با ترس رفتم داخل اما خيلي هم خوش حال بودم و باورم نميشد
همين کا وارد خونه شدم يه ضربه خيلي شديد خورد به تخمم و چشام سياهي رفت و 4 دستو پا افتادم رو زمين
ايشون بانو بودند که غافلگيرانه مو زدند
بانو مرسده: سگ آشغال ديگه ياد ميگيري که بايد 4 دست و پا باشي فهميدي ؟
من : هاپ … ها
بانو مرسده نشنيدم بلند !!! يالا
من: هاااااااااااااپ هاااااااااااااپ هااااااااااااپ
بانو مرسده :ديگه هم منو ارباب صدا ميکني فهميدي طوله سگ ؟
من : بله ارباب
ارباب سوارم شدند و با پاشون کوبيدن به پهلوم و گفتن يالا حيوون بي ارزش بريم سمت اتاق خوابم
منم با درد شديدي که داشتم آروم به سمت اتاق خوابشون رفتم
ارباب: چي صدات کنم؟
من: طوله سگ
ارباب يهو عصباني شدندو پياده شدند گفتن چييييييييييييييييييييي ؟
من از ترس داشتم ميمردم
ارباب گفت يعني هنوز ياد نگرفتي بگي هر چز شما بفرماييد ارباب ؟
من : اربا گه خوردم غلط کردم به پاتون ميوفتم خاک زير پاتونو ميليسم اين يک بارو رحم کنيد
ارباب : دلم سوخت پس کمتر تنبيهت ميکنم لباساتو در بيار تا من برگردم
من سريع لباسامو دراوردم و منتظر شدم
ارباب: کجايي طوله سگ بيا تو اتاق
من با سرعت 4 دستو پا در حالي که زبونم بيرون بود دويدم تو اتاق
يه اتاق که يه چهارچوب آهني وسطش بود با يه تخت خواب با چند تا کمد
ارباب دستو پامو بست به چهارچوب طوري که نتونم تکون بخورم
انقد سفت بسته بودن که داشتم ميمردم
ارباب : خوب هنوزم دلت ميخواد سگم باشي
من : هااااپ هاپ هااااااااپ
ارباب يه خنده تحقير آميز کرد و لباساشو جلوم عوش کرد و گفت اگه کرمکت سيخ شه چنان بلايي سرت ميارم که نابود شي
منم دست خودم نبو با ديدن بدن بهشتي ارباب و لباس هايي که پوشيدن حشري شدم و شق کردم
ارباب يه لباس و شلوار چرمي يه چکمه با پاشنه هاي بلند پوشيده بودن يه دستکشم دستشون کردن که دستشون کثيف نشه وقتي به سگ مي زنند يه شلاق هم داشتند
ارباب: پس دوس داري شگم باشي
يه قلاده خيلي باريک سر کيرم بستن زنجير قلاده رو از بين پاهام و پشت سرم شروع کردن کشيدن
من پشتمو نميديدم و فقط فرياد مي زدم مي گفتم ارباب غلط کردم
انقدر صداي خنده ارباب بلند بود که صداي منو نميشنيدن طناب انقد کشيدن که ديگه کيرم تقريبا شکسته بودو منم ديگه ناي داد زدن نداشتم
ازپشت با شلاقشون شروع کردن به ناز کردن تخمم
اول خوشم اومد اما يهو… آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآييييييييي
صداي من بود
ارباب با آخرين قدرت تخممو داشتن با شلاق ميزدن
که ديگه از حال رفتم دستام وکيرمو باز کردن اما پامو نه
منم افتادم رو زمين
ارباب شروع کردن به راه رفتن روي سينم و بعد يه پاشنشونو فشار دادن رو کيرم يه پاشونو تو دهنم گفتن تميز کن پاشنمو که اين جايزه توه
منم با ولع شرو کردم به مکيدن پاشنه ي ارباب ستاره
وقتي ارباب رضايتشون کامل شد گفتن يه جايزه ديگه هم داري دهن باز
منم دهنمو باز کردم ارباب نشستد رو صورتم و من ديگه جايي رو نميديدم و نفسم تنگ بود
ارباب در همون حال به سختي شلوار زيبا و شرت نازشونو پايين کشيدن
بهترين لحظه دنيا بود. بوي ارباب منو ديوونه کرده بود ارباب دهن منو پر از غذا ي سگ کردن
ارباب : همه ي گهمو ميخوري تو 10 ثانيه
من: مممممممم مممممم
شروع کردم به جوييدن و يواش يواش قورت ميدادم
خوردم ارباب مرسي که به سگتون غذا داديد
ارباب : 13 ثانيه دير شد و 13 عدد نحسيه
ارباب شروع کردن به لغت زدن تو صورتم و ميگفتن
آشغال عوضي بي لياقت طوله سگ زشت کثيف
انقدر زدن به صورتم که بيهوش شدم
ادامه دارد

نوشته:‌ علی برده

دکمه بازگشت به بالا