نامردی بسه رفیق 141
–
یه فکرای عجیب و غریبی به سرم افتاده بود . خدایا این چی داره میگه .. منظورش چیه . نکنه اون چیزی که من فکرشو می کنم نباشه …
-فروزان ! متوجه نمیشم . من پیش تو بخوابم ; الان خوابم نمی گیره . من دوست دارم بیدار باشم با هات حرف بزنم ..
فروزان : منظورمو نگرفتی ; یعنی من پیشت بخوابم . مثل اون وقتا که بین من و تو فاصله ای نبود .. هیچ لباسی نبود .. بر هنگی بود ..
-بس کن فروزان .. بس کن . به یادم نیار اون روزا رو . اون روزایی که بهترین روزای عمرم بودن ولی روزایی بودن که دارم تقاصشو پس میدم . تو اون روزا برای من یک بت بودی یک فرشته .. مثل حالا . مثل حالا که تنهام گذاشتی ولی بازم بت منی . . مثل حالا که خودت رو به مرد دیگه ای سپردی . نمی دونم چت شده . احساس عذاب وجدان می کنی ; دلت برام می سوزه ; من نامرد نیستم . دلم می خواد شوهرت رو بزنم .. بگیرمش زیر مشت و لگد .. آخه اون تو رو از من گرفته . اون عشق منو گرفته . خیلی سخته .. خیلی درد ناکه وقتی بیدار باشی و هر لحظه تصور کنی که عشقت در آغوش کس دیگه ایه . فروزان من هزاران بار خدا رو فریاد زدم و مرگ خواستم . هزاران بار .. اما دیگه نمی خوام نامرد باشم . شایدم داری مسخره ام می کنی . شایدم برات ارزشی ندارم و می خوای به من بخندی . ولی اگه حرف راستو می زنی من دیگه اون آدم سابق نیستم .. رفتم جلو آینه .. به چهره ام نگاه کن .. به زبونم نگاه کن . تو نمی ترسی که این قیافه رو می بینی ; بگو .. انگیزه ات چی بوده از این که این جور واسه من دلسوزی می کنی ..
-دوستت دارم فر هوش . عاشقتم . با تمام وجود . نمی دونی وقتی که این جوری مردونه بهم میگی که علیه فر هاد نامردی نمی کنی چقدر بیشتر دلم می خواد خودمو در اختیارت بذارم فر هوش . باورم نمیشه تو همون آدمی باشی که یکی رو مامور کردی که خودشوجای سپهر معرفی کنه و طوری داستان بگه که باور کنم اون بی وفاست .. باورم نمیشه .. دوستت دارم فر هوش ..
-مسخره ام نکن فروزان . مسخره ام نکن . بذار به حال خودم بمیرم .. ولی حالا مردنم سخت تر شده .
-فرهوش عاشقتم . منو ببخش .. تو اگه بمیری منم می میرم . من نمی ذارم تنهام بذاری . من می خوامت . تو رو همین جوری هم می خوامت برام مهم نیست که چه ریخت و قیافه ای داری .. من تو رو با همین قلبی که داری می خوامت ..
-تو چی داری میگی ; حالا فهمیدی ; حالا که که درد تا مغز استخونمو پوک کرده ; حالا که شیمی در مانی و پیوند مغز استخون کمکم نکرده ; حالا که کارم تمومه ; حالا دلت به حالم می سوزه ; یا می خوای یه جوابی برای این بچه داشته باشی ; راست میگن در این دنیا ظالما سالم ترن .. من تا وقتی که ظالم بودم حالم خوب بود .. تا وقتی که حرف راستو نزده بودم حالم خوب بود . چرا حرف راستو زدم ;چون عاشقت بودم . چون نمی خواستم وقتی تو چشات نگاه می کنم عرق شرم رو پیشونی ام بشینه که چرا بهت دروغ گفتم . به کسی که جونمو واسش می دادم .. حالا هم ناراحت نیستم . فکرشو نمی کردم که روزی قر بانی عشق بشم ..
-فرهوش دیگه دوستم نداری ;
-دوست داشتن گناه نیست . اما هم بستری گناهه .. دیگه نمی خوام پست باشم …
-فر هوش منو ببخش ..
فروزان به دست و پام افتاده بود .. نفهمیدم داره چیکار می کنه .. اون به دست و پام افتاده بود تا خودشو در اختیارم بذاره ; ! به من بگه که دوستم داره ; ازم بخواد که اونو ببخشم ;
-از این می ترسی که خدا بر تو خشم بگیره ; آخه میگن خدا دل شکسته ها رو دوست داره . می خواستم خودمو بکشم . خدا نذاشت . گفت یه ماه دیگه .. یه ماه دیگه باید بمیری .. پسرت رو ببین و برو .. من اونو دیدم .. من از خودم یه یاد گار گذاشتم . حالا پدرم مادرم .. خواهرم می تونن تحمل کنن . میگن نوه شیرین تر از فرزند آدمه .. خدا بهم گفت چند وقت دیگه زنده بمون .. سپهرکت رو ببین و برو .. هنوز شناسنامه نگرفتی ; تو دیگه کی هستی .. نکنه منتظر مرگ منی تا اسمشو بذاری فر هوش … تو حق نداری اسم منو بذاری روش .. اون اسمش باید سپهر باشه .. حق نداری اسم منو بذاری روش . منتظری من بمیرم ..
-فرهوش بس کن . من که تازه فهمیدم تو بیماری . می خوام از خدا آرزوی مرگ کنم که چرا عزیزمو به این روز نشوندم . چرا اون کاری رو کردم که نباید می کردم .. دستامو گذاشتم جلو صورتم .. فروزان دستاشو گذاشت رو سرم و موهامو نوازش می کرد ..
فروزان : می خوام بهت یه چیزی رو بگم .. فقط هول نکن ..
-چی می خوای بگی بچه مال من نیست ; اونم مریضه ; نه زبونم لال ..
-نه عزیز بچه هم سالمه مال تو هم هست .. من شوهر ندارم . با پسرخاله فرهاد ازدواج نکردم . تنم دست هیچ مرد دیگه ای رو جز دستای تو تحمل نمی کنه .. منو ببخش ..منو ببخش ..تو نباید تنهام بذاری این منم که مستحق مرگم … ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی