نامردی بسه رفیق 33
–
غرق سکوت بودیم غرق لذتی که تمومی نداشت . غرق لحظه هایی که از تموم شدنش می ترسیدیم . و من هراسم خیلی بیشتر بود . اون می دونست که آغوش زن دیگه ای انتظارمو نمی کشه یا من آغوشمو واسه زن دیگه ای باز نکردم ولی من فقط باید به حرفاش اطمینان می کردم . این که دیگه سپهرو دوست نداره . نمی خواد با اون باشه . از بودن با اون لذت نمی بره . به من می گفت فرهوش من دارم عذاب می کشم . تو چه جوری منو دوست داری وقتی که راضی نمیشی بهم کمک کنی ; هرچی فکر می کردم نمی تونستم دوستی خودم با سپهرو به هم بزنم . اون خیلی مهربون و با مرام بود . شریک خوب من بود . هم بازی من در کودکی و همراه من در تمام زندگی .. حتی وقتی که بچه بود بازم عقلش بیشتراز عقل من کار می کرد . من نمی تونستم به همین سادگی ازش دست بکشم . من دوستش داشتم . هم اونومی خواستم و هم فروزانو .
فروزان : چرا دیگه دستات حرکت نمی کنه ; حواست رفته جای دیگه ها . می کشمت .. ببینم این روزا سپهر بهت پیشنهاد نداده که واسش زن جور کنی ; فکر کنم واسه خودش یه پا استاد شده . فقط می کشمت زنده ات نمی ذارم اگه گول حرفای اونو بخوری .. مثلا بیاد بهت بگه رفیق نامرد تو واسه مون جور نکردی حالا من برات ردیف می کنم . فروزان طوری با حرص و به خوبی ادای لات بازی و داش مشتی صحبت کردن مردا رو در می آورد که من خوشم میومد ..
-کیف می کنم می بینم داری حرص می خوری ..
فروزان : تو از این که اعصاب منو خرد می بینی لذت می بری ;
-آره آخه می بینم که این حرص خوردنای تو همه الکیه . کشکه . بی خوده .
فروزان : دیگه چی حضرت آقا ;!
-هیچی فقط می خواستم بگم تو که حرص می خوری من یه چیز دیگه می خورم .
فروزان : چی می خوری ;
بلوزشو دادم بالا ..
-سینه های تو رو ..
واسه یه لحظه خودشو کنار کشید . ولی دیگه سرم رفته بود وسط سینه هاش . سوتینشو از همون رو دادم به سمت بالا . سینه های مرمرینشو میون دوتا دستام گرفتم . سرشو برده بود عقب .. هنوز هیچی نشده چشاشو بسته بود . می دونستم که از این کار منم مثل هر تماس دیگه ام با بدنش لذت می بره . خیلی آروم نفس می کشید . صدای نفسهای اون منو به عالم دیگه ای برده بود .. دلم می خواست صورتمو به صورتش می چسبوندم تا بوی نفسهاشو احساس کنم . اون نفسها منو به عالمی می برد که جز خودم و اون هیچ کس و هیچ چیزدیگه ای نمی دیدم . جز ما فقط خدا بود . شاید حتی از دیدن خدا هم شرم داشتم . دلم می خواست خدا هم یه جوری منو در این کار کمکم کنه .. ولی خیلی زشت بود این انتظار بیجا رو داشتن . پس می تونستم منتظر چی باشم ; من فروزانو با قلبش شکار کرده بودم . اون به من می گفت که خیانت سپهر رو تحمل کرده ولی خیانت منو نمی تونه تحمل کنه .
فروزان : با این که خیلی اذیتم می کنی ولی خیلی دوستت دارم . می خوام همیشه با تو باشم ..
-همین جا ;
فروزان : همه جا .. دلم نمیاد از جام پا شم . ولی دوست دارم برم وسط طبیعت .. از عشق و زیبایی در کنار تو لذت ببرم .
خواستم به چشاش نگاه کنم تا ببینم حدسم درسته یا نه ; ولی اون چشاشو به سمت دیگه ای دوخته بود . معلوم بود که حدسم درسته . اون دوست داشت در میان گلها و درختان زیبای پشت این ساختمون با هم باشیم . دوست داشت که این پیشنهادو من بهش بدم ..
-فروزان .. میای بریم در هوای آزاد با هم حرف بزنیم ;
فروزان : به شرطی که پسر خوبی باشی و فقط حرف بزنیم . میگم فرهوش کسی هم موقع حرف زدن ما رو می بینه ;
-مگه قدم زدن و صحبت کردن چه ایرادی داره !
فروزان : من اصلا از کارای نصفه و نیمه خوشم نمیاد .
-اتفاقا منم مثل توام . نمی دونم چرا دوست ندارم نیمه کاره یه فعالیتی رو ول کنم .. وقتی به محوطه دلگشای پشت خونه رسیدیم یه نگاهی به اطراف و دور و برمون انداختیم خوشبختانه مزاحمی تهدیدمون نمی کرد . با این حال خودمونو کشوندیم گوشه یکی از دیوار ها . کنار گلهای قشنگی که شاهد عشقبازی ما بودند . خیلی آروم اون کار نیمه تمومی رو که در اتاق شروع کرده در این جا ادامه اش دادم
فروزان : نهههههههه .. تو که قرار نبود این کارو با هام بکنی .. هنوز ازم خسته نشدی -بذار لباتو ببندم تا دیگه حرفایی رو که بهش اعتقاد نداری بر زبون نیاری .
فروزان : یعنی میگی من آدم دورویی هستم ;
-نه عزیزم یکرنگ ترین ریاکار دنیایی .. یا بهتره بگم ریا کار ترین آدم بی ریای دنیایی .. کدومشو بیشتر دوست داری ;
فروزان : همونی که هرچی باشم فقط مال تو باشم ..
چشاشو به پروانه های خوشگلی دوخته بود که به گلبرگها خیره شده بودند . هوا در اون نقطه ای که ما رو چمنها دراز کشیده بودیم معتدل و دلپذیر تر بود . اونو کاملا بر هنه اش نکردم . نسیمی روح پرور تن داغمونو نوازش می داد .. . .. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی