ندای عشق 48


نشستم و باز هم به روز هایی که دنیا برای ندا سیاه بوده و می گفت که با اومدن من همه چیز رنگ و بویی دیگه گرفته می اندیشیدم . اولین بار که با هم اومدیم اینجا صحبت عشق و عاشقی نبود . خیلی سخت عاشق شدیم ولی خیلی راحت جدا شدیم . نمی تونستم زیاد فکر کنم . از همین حالا باید این زخم رو دلم می نشست که اگه این کارو می کردم و ندا اون کارو می کرد و پدرش این جوری نمی کرد ….. این زخم کهنه می شد و هیچوقت هم نمی تونستیم مقصر واقعی رو بشناسیم . حالشو نداشتم که حالا دنبال تقصیر کار بگردم . معلوم نبود که چند ساعته از خونه اومدم بیرون . خدا کنه خدیجه خانوم تو کوچه پس کوچه ها دنبالم ویلون نشده باشه . یه روز خوش این زنه تو زندگیش ندید . با سختی و نداری بابا ساخته بود . بعدش با فقر می جنگید . شرافتمندانه توی خونه مردم کار می کرد تا دست گدایی به سوی این و اون دراز نکنه و منت هر کس و ناکثو نکشه و بعدش من که این جور بلاها رو سرش آوردم و آبروشو پیش در و همسایه ها بردم . حالا دو روز رفت راحت بکنه و پسرش یه خورده عاقل شه که این بار عاشق شد که عاشق شدن هم خودش یه نوع دیوونگیه . دیگه تموم شد . دیگه همه چی تموم شد . تف تف بر این زندگی . تف بر ندا تف بر عشق آری . دیگه عاشق نمیشم اگه واسه مادرم خودمو نکشتم دیگه زن نمی گیرم . عاشق نمیشم . واقعا چرته . راحت شدم به درک که رفت .. وقتی رفتم خونه مادر نبود . یه ساعت بعد از من اومد . دنبال من بود . هیچی نگفت . می دونست فایده ای نداره . وقتی که اومدم خونه دوباره غم رو دلم تلنبار شد . سرمو گذاشتم رو سینه مادر -مادر راست میگن که عشق واقعی بعد از خدا مال مادره ;/;-خب معمولا مادرا بی ریا بچه شونو دوست دارن . واسشون از همه چی می گذرن . از خوشی هاشون از زندگیشون -مادر کمکم کن من دارم می میرم . ما تا کی باید بد بختی بکشیم . یعنی روز ما هیچوقت نباید روز بشه ;/;ما نباید پولدار شیم ;/;ما نباید عاشق شیم ;/;-نوید جان من . زندگی فقط این چیزا نیست . ما هنوز مردنو قبول نداریم . مرگو باور نداریم . یه لحظه چشامونو می بندیم و همه این آرزو ها باد هوا میشه . خوشبختی به بهتر خوردن و بهتر پوشیدن و چیزای شیک در اختیار داشتن نیست . خوشبختی تو دل آدمه -مادر من ندا رو دوست داشتم . اون تو دل من بود . پس من چرا خوشبخت نشدم ;/;-واسه چیزی که از دستت رفته این قدر حسرت نخور اون دیگه تموم شده . ناراحت نشو تقصیر خودته . اگه خوب مدیریت می کردی حالا تو شوهرش بودی .. اون شب تا صبح خوابم نبرد . صد ها بار تو خیالم می دیدم که ندای من تو بغل کس دیگه ای غیر منه . همونی که اونو به من تر جیحش داده . خدایا الان دارن چیکار می کنن ;/;داره ندای منو می بوسه ;/;عشق من تسلیم اون شده ;/;نه نه .. مشتامو گره می کردم .. هنوز دختره ;/;الان رفتن تو رختخواب ;/;نه نه اون باید مال من می شد . الان حتما داره اونو می بوسه . ندا با رضایت میذاره اون این کارو واسش انجام بده ;/;ندای من داره زجر می کشه ;/;اون خوشحاله ;/;غم جدایی از یک طرف و عذاب وجدان از طرف دیگه خوابو از چشام گرفته بود . دوست نداشتم قرص خواب بخورم و بخوابم . من باید بیداری می کشیدم و عذاب می کشیدم . این حق من بود . از طرفی نمی خواستم از خواب که بیدار میشم یه بار دیگه با این شوک روبرو شم که ندامو از دست دادم . نمیدونم چه طور شد که یکی دو ساعتی رو خوابیدم . شنبه صبح رفتم یه میلیونی از پس اندازم کشیدم که با یه بهونه ای برم سراغ ناصر خان و یه تبریکی هم بهش بگم و ببینم می تونم از وضعیت روحی ندا با خبر شم یا نه ;/;رفتم مرغداری . یه میلیون تومنو به عنوان قسمتی از بدهیم بهش دادم . نمی خواست بگیره و بعدش گفت باشه بعدا بده ولی هر جوری بود پولو تحویلش دادم . چون اولا بالاخره باید می دادم ثانیا نمی خواستم فکر کنه که به یه علت دیگه ای اومدم ملاقاتش -ناصر خان شنیدم عروسی داشتین . اومدم بهتون تبریک بگم -تو این خبرو از کجا داری ;/;شنیدم دور و بر خونه مون می پلکیدی ;/;مگه قرارمون یادت رفت ;/;تو که آدم خوش قولی بودی ;/;-چی شده مگه اتفاقی افتاده ;/;-خودتوبه اون راه نزن . همین کارا رو کردی که اوضاع اون طوری که می خواستم پیش نرفت . حیف که بهت مدیونم وگرنه می دونستم چه جوری باهات بر خورد کنم . مگه ما واست کارت دعوت فرستاده بودیم که اومدی خودتو به ندا نشون بدی ;/;-اشک مثل سیل از چشام جاری بود -ناصر خان من این روزا سوختم خاکستر شدم . شنیدم که ندا داره عروسی می کنه . اومدم بهش تبریک بگم (موضوع تبریکو دروغ می گفتم )ولی نتونستم تحمل کنم ووایستم -مارو گرفتی نوید . دخترم الان دوروزه که خودشو تو اتاق حبس کرده و در نمیاد . کدوم عروس .. اون هیچی نمی خوره .. چشاش کم سو شده . پریروز که توی ماشین عروس و دوماد نشسته بوده یه لحظه نعیم نزدیک بود زیرت کنه و اسم تو از دهنش می پره . ندا صورتتو ندیده هر چی هم که به نعیم میگه اونو به تو برسونه نعیم قبول نمی کنه . ندا رسوامون کرد . سرشو از شیشه ماشین میاره بیرون و تو رو فریاد می زنه . حالش خوب بود ولی از وقتی که این جریان پبش اومد خودشو زندونی کرد -ببینم نوید توی خیابون که داری راه میری عادت داری گریه کنی ;/;-شما هیچوقت عاشق شدین ;/;-نه بابا این بچه بازیها چیه ;/;همه مال تو کتابا و قصه هاست . تو کاری کردی که نعیم از ندا نومید شه و مجبور شه با نازی عروسی کنه … دیگه نفهمیدم چیکار می کنم . رفتم ناصر خانو بغل زده به اندازه دفعاتی که دخترشو بوسیده بودم اونو بوسیدم -چیکار داری می کنی ….. این اشکهایی که می ریختند زمین انگاری دوباره بر می گشتند به چشام تا بریزن رو گونه هام . شده بودم یه دیوونه ای که داره یه احمقو می بوسه . با گریه ای که دل سنگو آب می کرد گفتم ناصر خان من نامرد و بد قول نیستم سرم بره قولم نمی ره . ناصر خان اگه عاشق بودی متوجه می شدی که وقتی آدم عشقشو از دست میده چه دردی می کشه و چقدر اشک می ریزه و از خدا آرزوی مرگ می کنه . اگه عاشق بودی متوجه می شدی که اگه اون دلسوخته بفهمه که اشتباه کرده و خدا بهش گفته که هنوزم می تونه به رحم و رحمتش امید وار باشه بازم از خوشحالی اشک می ریزه اما این بار میخواد زنده بمونه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document.onmousedown=noRightClick

دکمه بازگشت به بالا