نزدیک بود تو 17 سالگی سکس کنم

عشق های داداش اول بگین حالتون چطوره ؟!

بچه ها این چیزی که میخوام تعریف کنم به نظرم باحال میشه شما ام توش شرکت کنید و بگین.

بدونم برای شما پیش اومده یا نه! خلاصه که دور هم عشق کنیم…

آقا / خانوم تا حالا برای شما یه موضوعی پیش اومده ،ولی بابت اینکه بچه بودی و خام ،چشم گوش بسته بودی متوجش نشدی…

برای من دقیقا اینطوری بود(فقط خلاصه میگم که طولانی نشه)

ما هرسال عید میریم شهرستان خونه پدر بزرگمون و دایی هام
به طور کامل تر بخوام شفاف سازی کنم
یه ساختمون ۶ طبقه که یه طبقش بابابزرگ ساکنه
بقیه دایی هامن با یه دونه مستاجر

اقا من یه دختر دایی دارم ۳سال از من بزرگ تره
و همچنین بچه ی اون یکی دیدم یه پسره که ۲سال از من کوچیکتره
و کلا ما سه تا تنها همبازی همیم .
ما تقریبا ۱ ماه اونجا بودیم ولی هفته های دوم یا سوم بود یه بحثی بین من و دختر داییم پیش اومده که (یه بحث طولانی که بازش نمیکنم چون قشنگ یه تومار در میاد)
حرفمون به اینجا کشید ، یهو دختر داییم گفت ببین با حسین(اسم پسر داییم) نگرد
، گفتم : چرا.
گفت: بهت بگم به کسی نمیگی
گفتم نه بابا برای چی؟!
گفت این میره فیلم های بد بد میبینه
(زمینه سازی کنم—> اقا کل تصور من از فیلم های بد بد خانومی بود که لباس تنش نیست ، اون زمان که زیاد سرچ نمیکردم ولی اگه ام میکردم یا میزدم زن لخت یا فیلم بد بد چقد پاک )
گفتم عه واقعا
دو سه روزی با پسر داییم سرد شدم چون پسر خوبی نبود
آقا بعد چند روزی این داییم اینا با مادرم رفتن بیرون خرید
دختر داییم گفت بیاین خونه ما بازی
من و حسینم رفتیم به عشق بازی
بعد کلی بازی حرف فلان
گفت بیاین حقیقت و شجاعت بازی کنیم( برای کسایی که نمیدونن یه بطری میزاری میچرخه سرش به کسی افتاد اون باید یه حقیقتی رو بگه یا کاری رو انجام بده)

چند دور بازی کردیم تقریبا ۲۰ دقیقه گذشت
بطری افتاد سمت حسین
یه دفعه دختر داییم ازش پرسید شنیدم فیلم های زشت نگاه میکنی ،فلان بمان اینا
(پسر داییم بچه بود و پی رو حرف ما بود کلا هرچی میگفتیم گوش میداد)
گفت نه
اون گفت اره کلاغا رسوندن
پسر داییم گفت نه به خدا
(کاری ندارم ولی این مکالمات بچه ها یه چیز دیگس )
گفت باشه
آقا ۵ دقیقه گذشت یهو دختر داییم گفت حسین برو خونه
حسین گفت برای چی
(منم از همه جا بی خبر)
گفت برو منو پارسا میخواهیم فیلم ببینیم
حسین گفت خب منم میبینم
دخ دایی گفت نه ترسناکه به سن تو نمیخوره برای بزرگاس
منم با اینکه اصلا از هیچی خبر نداشتم
گفتم خب برو حسین منم نیم ساعت دیگه میام ببین چقد داره اصرار میکنه
آقا حسین رفت من موندم اون
گفتم خب فیلم بزار
گفت میزارم بیا یکم باهم حرف بزنیم
باشه اومدم
نشستم رو صندلی
گفت به حرفم گوش کردی دیگه
گفتم کدوم حرف
ادامه داد: که با حسین نگردی
گفتم اره تا به امروز باهاش اصلا نه گشتم نه بازی کردم
(البته خداییش بخوام اینجا راستشو بگم ، دروغ گفته بودم بازی کردم مثل‌ چی باز کردیم)
گفت آفرین، یهو گفت تو که فیلم نمی بینی (بحثو زوری داشت هی تو اون زمینه میورد و ادامه میداد ،منم با اینکه سر رشته نداشتم اینارو حرف های بد می دیدم و سرخ میشدم)
گفتم راستش یکی دو بار عکس خانوم لخت دیدم
گفت واقعا پس شیطونی میکنی
داشت بحث ادامه میداد
که…
ایفون زنگ زد
دیدم مامانش از خرید برگشته
منم سریع از در پشتی در رفتم‌
( چون ما کلا ۲تا قانون مهم داشتیم )
۱ باید به حرف بزرگ‌تر گوش کنیم که میشد حسین به ما دونفر گوش میکرد ، منم به دختر داییم
۲ اگه هیچ بزرگتری خونه نبود ما ۳تا نباید کنار هم باشیم
(پدر مادرا فکر بد نمیکردن ، فقط به این دلیل که شیطونی میکنن و ما هم نیستیم خطرناکه)
رو این حساب سریع در رفتم

حالا الان که تقریبا ۷ یا ۸ سال از اون موقع میگذره ولی گاهی فکر میکنم … هییییی
۱قبول کنیم اون ۱۶ سالش بود و تنها پسری که باهاشون بزرگ شده بود و راحت بود ما بودیم و دختر ۱۶ ساله کنکاو تره
۲ حاجی یکی و دوسال بعد که منم به لطف یه بنده خدایی چشم گوشم باز شد(خدا لعنتش کنه ، )
از یه منبعی خبر رسید طرف خودکار می کرده تو واژنش
پس دیگه مطمئن شدم اون روز نیتش واقعا رابطه بود
واقعا خام بودم ،اصلا نمی فهمیدم چی میخواد برسونه.

بچه این برای من بود خوشحال میشم اگه شما هم دارین بگین ، دور هم غم حسرت بخوریم و شایدم بخندیم…
و مطمئن باشید کامل میخونم ،همون طور که شما برای بنده رو خوندین ، به زمانی که میزارید ارزش قائلم

خوراکیام آمادس

نوشته: parsannn80

دکمه بازگشت به بالا