هدایای زندایی دوست داشتنی من
یه زندایی دارم که از بچگی عاشقش بودم. آخه همیشه برام اسباب بازیهایی رو که دوس داشتم میخرید. بزرگ شدم و به همون نسبت زنداییم پیر شد. ولی همیشه شیک و زیبا بود و تو آرایش و لباس پوشیدنش وسواس داشت. ازدواج کردم و پسرم به دنیا اومدو زود به زود خونه داییم میرفتیم.بعدش داییم فوت کرد. متاسفانه همسرم و پسرمو سه سال پیش توی یک تصادف از دست دادم وضربه سختی خوردم.بازم زنداییم بود که هوامو داشت.
زن دایم منو دعوت میکرد پیشش.بیچاره گوشاش سنگین شده بود بدون سمعک نمیشنید.خونشون توی محله ارمنی نشین بود و تنها زندگی میکرد. بچه هاش هردو خارج از کشور بودن.وقتی میرفتم پیشش شرابهایی بهم میداد که لنگشو جای دیگه ندیدم. ولی خودش تا دوتا پیک میزذ میگفت تو بشین بخور من میرم بخوابم. میرفت و تا کله صبح میخوابید. اونروز رفتم خونش ودرو زدم رفتم تو.پیشش ی دختری بود که داشتن با هم میحرفیدن. بهم معرفیش کرد.اسمش آنابود وارمنی بود.فهمیدم شراباشو اون تامین میکنه.ی دختر لاغر اندام با موهای بلند طلایی که ی تاب وشلوارک مشکی چسبون تنش بود و سینه هاش بدجور تو آفساید بود وناخودآگاه چشممو بطرف خودش میکشوند. دعوتم کردن بشینم. نشستیم وصحبت کردیم و هرکدوم ی پیک زدیم و بلند شدم رفتم. چن روز گذشت و بازم رفتم پیش زنداییم. دم در خدا خدا میکردم آنا هم اونجا باشه. رفتم تو وبه آرزوم رسیدم. اونجا بود. ایندفعه باهام صمیمی تر برخوردکرد و اومد دست داد واحوالپرسی. زنداییم باز شیک و خوشگل رو کاناپه لم داده بود. صدام کرد پیشش. حدود دوساعتی گفتیم خندیدیم. دختر خیلی شادی بود و منم خیلی وقت بود خنده باهام قهر بود.ی دفعه آنا گفت راستی ی سورپرایز براتون دارم. شرابی دارم که معرکه است. برم بیارم باهم بزنیم؟ هردو تایید کردیم.بلندشد رفت ازخونشون آوردش. حدود هفت عصر بود.بین صحبتهامون آنا وضعیت منو شنیده بود و منم فهمیده بودم که همسرشو تو حادثه 88 اتفاقی با تیر زدن و کشته شده. هردومون ی جورایی همدرد بودیم. نشستیم پای خوردن.شرابش 7ساله بود.آنا ریخت و ما خوردیم. پیک چهارم دیدم زنداییم چشاش داره خمار میشه. گفت بچه ها شما بخورید من برم ی چرت بزنم. میدونستم چرتش تا 8صبحه. مخصوصا که سمعکشو درمیاورد ودنیا تو سکوت کامل بود براش. با آنا دوتایی نشستیم پای خوردن. راستش منم داغ داغ بودم. هم از شراب هم ازهمنشینی با دختر خوشگلی مثل آنا.راستش وسوسه شدم برم تو نخش. ساعت حدود 9بود. آنا گفت زیادی خوردیم. من دارم مست میشم. پاشم برم خونمون. گفتم آنا اگه میتونی بمون. من حالم خیلی خوشه. حیفه که بلند شیم. گفتش راستش منم دلم نمیاد برم. همپیالگیتو دوس دارم.پس بزار ی زنگ به خونه بزنم بگم. زنگید خونشونو به ارمنی ی چیزایی گفت و قطع کرد. گفتم چی شد؟ گفت به مامانم گفتم که خونه سوره خانومم و یکم ناخوشه .شب پیشش میمونم. منم تو کونم عروسی شد انگار. ی پیک بزرگ برای هرکدوممون ریختم و گفتم پس به سلامتی جفتمون و زنداییم خوردیم و ی ربعی صحبت کردیم و یهو ازم پرسیدتو این سه سال با مسایل جنسیت چطور کنار اومدی؟ گفتم تا حالا که سرکوبش کردم. تو چی؟ گفت منم همینطور. ولی خیلی سخته مگه نه؟ میخواستم تاییدش کنم که احساس کردم کلم صد کیلو شده. با مکافات با سرم تایید کردم. آنا گفت میدونی جفتمون مستیم؟ الان برم ی قهوه دم کنم بخوریم تا حالمون خوب بشه. بلندشد و تلوتلو رفت و ی قهوه آماده کرد آوردیم خوردیم. خیلی بهم چشبید. آخه دهنم خشک خشک بود. گفتم آنا ی قهوه دیگه بخوریم؟ گفت پس کمکم کن. چون اینم با مکافات آمادش کردم. رفتیم آشپزخونه و قهوه رو جوشوند.فنجونارو آوردم که بریزه. یهو قهوه جوش از دستش سر خورد و یکم قهوه ریخت رو شلوارکش. دادش رفت هوا. منم ناخودآگاه یهو شلوارکشو کشیدم پایین تا نسوزه.از بد شانسی شورتشم با اون اومد پایین.ولی آنا داشت درد میکشید. زود ی لیوان آب سرد ریختم رو پاش و گرفتم بغلم و بردمش رو کاناپه خوابوندمش.دویدم رفتم پماد بیارم. وقتی برگشتم آنا شلوارکش کنارش بود ولی شورتشو پوشیده بودو بازم درد داشت. اومدم بالاسرش و گفتم نشونم بده کجاست. چشاشو از خجالت بسته بود و مستی از کله جفتمون پریده بود. با دستش بالای رونشو نشونم داد. شروع کردم پماد کشیدن. آروم میکشیدم تا دردش نیاد.یکم که پماد زدم. بدجور تحریک شدم. اخه دستم تو ده سانتی کوسش بودو شرتش توری بود وکوسش کاملا مشخص بود.آنا آرومتر شده بود. منم به بهانه پماد زدن دستم همش رو رونش میمالیدم. آروم دستموبردم بالاتر تا عکس العمل آنا رو ببینم. یکی دوبار حین ماساز دستمو زدم به کسش. یهو آنا دستمو گرفت گفت مرسی بسه دیگه. الان خوبم. آبی که ریخته بودم رو پاش نزاشته بود زیاد بسوزه. آنا همونجوری با شورت روبروم رو کاناپه دراز کشیده بود. ازم ی لیوان آب خواست. بلند شدم که بیارم چشمش رو کیرم خیره موند. بدجور راست کرده بودم.ولی چیزی نگفت. آبو دادم خورد و گفت چی باعث تحریکت شد؟ گفتم یعنی متوجه نشدی؟ گفت راستش پماد زدنت حالموی جوری کرد. گفتم دوس داری بازم بزنم؟ گفت اگه میشه ممنون میشم. گفتم اون ی تیکه تابتم دربیار تا حسابی آرومت کنم. تابشو درآوردو موند شرت و سوتینش. خوابوندمش و ماسازش دادم. راستش خودمم لباسامو درآوردمو با شورت رئ کونش نشستم تاهم راحتتر ماساز بدم هم لذت بیشتری ببرم. وسطای ماساز بلند شدم شورتمم درآوردم. ونشستم. کیرمو لای پاش حس میکرد و با روناش فشارش میداد. بعدش برگشت و منو کشید سمت خودش لبامون رفت توی هم و بوسه ای ده دقیقه ای کردیم.شورت و سوتینشو باز کردمو شروع به خوردن سینه هاش کردم.اصلا دوس نداشتم این لحظات تموم بشن. میخواستم حداکثر لذت رو ببرم. آنا هم انگار حال منو داشت. منو برگردونو و69 شدیم اون کیر منو گرفت دهنش منم کسشو میخوردم. هردودر اوج لذت بودیم. یهو آنا با پاهش سرمو سفت فشار داد و ارضا شد. منم همون لحظه از ارضای اون همه آبمو ریختم دهنش. جفتمون افتادیم کنار هم. دستامونو به تن همدیگه میکشیدیم و لذت میبردیم. کیرم دوباره داشت بلند میشد. آنا دوباره شروع کرد ساک زذن.نزاشتم زیاد ساک بزنه کشوندمش روی خودمو خودش کسشو تنظیم کرد رو کیرم و شروع کرد بالا پایین رفتن.برش گردوندم.محکم همدیگه رو بغل کرده بودیم وول میخوردیم. ی ربعی همه جوره امتحان کردیم.آنا بازم ارضا شد. یکم بعد روی آنا بود وتلمبه میزدم. بهش گفتم داره میاد چیکار کنم. یهو پاهاشو دور کمرم حلقه زد و سفت فشارش داد وگفت بریز تو که نمیخوام از دستش بدم. همه آبمو ریختم تو کسش. توی این سه سال بهترین شبمو گذروندم. هنوزم با آنا دوستم. ولی افراط نمیکنیم.خیلی هم به درد هم خوردیم تاحالا. امیدوارم همیشه دوستم بمونه. منم بتونم دوست خوبی براش بام.
بدرود دوستان
ساسان