هرجایی 41

فتاح کیرشو که خیلی دراز و کلفت بود واسه اینکه اونو رو خط تنظیم نگه داشته باشه گرفت تو دستشو اونو با لبه کوسم میزانش کرد و فرستادش داخل . حس کردم که باید تا دقایقی دیگه سر و کله میثم پیداش شه .. منم سر و صدا رو از همون اول شروع کردم -وووووییییی فتاح جون امشب تو کیرت چی ریختی از همون اولش داره آتیشم می زنه بکن . بکن . دلم می خواد هرشب و هر لحظه تو بغل یکی باشم -جنده کوسو چطور شده امشب داری خوب خوبی حال میدی . شبا زبونت بسته بود . -اوخ فتاح جون آدم کیر مشتی رو ببینه و بخوره و حال کنه صداش در نیاد ;/; بکن کیرتو تا ته کسم جرم بده .. اینم حرف بود که من زدم;/; بازم شبا از این چیزا که نمی گفتم یه خورده مراعات می کرد ولی حالا از بس خودمو کشته و مرده کیر چماقیش نشون دادم دیگه رحم نمی کرد . -اوخخخخ ببین ببین منو ببینم لاپام واسه تو بازه و داره جر می خوره . بکن تا ته کسم .. از گوشه در یه سایه ای رو می دیدم . اون اومده بود و همه چی رو از نزدیک می دید . اونی که فکر می کرد شاید با کاراش من هرزه وابسته به اون بشم و مال هم شیم . اونی که عاشق من شده بود . من که عاشقش نبودم . ولی یه علاقه و حس عاطفی خاصی نسبت به اون داشتم . شایدم اگه اوضاع جور می شد و فر هنگ این زمونه و این جامعه به این صورت نبود از خدام بود که باهاش ازدواج کنم ولی حالا باید با همه این افکار خداحافظی می کردم . از این که داشتم زجرش می دادم زجر می کشیدم . چرا بی خود به من دل بسته . شاید این کاری که اون می خواست در حق من انجام بده اسمش عشق نبوده . شاید با یه نوع ایثار گری می خواسته خودشو راضی کنه .. مادرش می گفت شاید اون یه روزی به خودش بیاد و بفهمه که اشتباه کرده . البته اون شرایط منو نمی دونست . اون از این دیدگاه حرف می زد که من زنی هستم که قبلا از دواج کرده ام و دارای یه بچه ام . اون اگه می دونست که من یک هر جایی ام که دیگه کلاهم پس معرکه بود و باید این کوچه رو هم ول می کردم و می رفتم . احتمالا با بزرگ تر شدن نیلوفر و شرایط سخت همسایه ها من باید تقریبا جنده بازی تو خونه امو ول می کردم . فتاح دو تا دستاشو رو سینه هام قرار داده بود . میثم مظلوم سرشو به دیوار تکیه داده بود و مثل ابر بهار اشک می ریخت . فتاح غرق در لذت کیرش بود و تازه پس از پنج دقیقه متوجه حضور میثم شد .. از جاش بلند شد و رفت طرفش -دست نگه دار .. خودمو جلو اون و میثم قرار دادم -آقا فتاح شما حالتو بکن . اشتباه از منه که درو باز نگه داشتم آخه ظاهرا من ساعتم تنظیم نبود نوبت ها رو قاطی کردم . شما به بزرگواری خودت ببخش . میثم جان تو یه بیست دقیقه دیگه بیای خوبه . بستگی به این داره که آقا فتاح چقدر بخواد باهام حال کنه . کیرشو نگاه به این زودی سیر بشو نیست .. حرفایی می زدم که این پسر عاشقو متنفر تر از خودم کنم . اون که نمی دونست موضوع چیه و مادرش اومده ازم کمک خواسته و من دارم هم خودمو نابود می کنم و هم اونو قربانی . البته من خیلی وقته که نابود شدم . من که داشتم کاسبی خودمو می کردم . من که نگفتم اون عاشقم شه . چه مصیبتی . اصلا عشق واسه ما جنده ها مفهومی نداره . ما حق نداریم کسی رو دوست داشته باشیم . به کسی دل ببندیم . ما حق نداریم ظهرها منتظر مردمون باشیم که از در بیاد و ناهارو کنار مون بخوره یا شبا شامو با ما باشه . ما حق نداریم دلواپس مردخودمون باشیم . حق نداریم مثل خانوما به یه مجلس دعوتمون کنن و مثل آدمای با شخصیت بشینیم از زنای بد کاره حرف بزنیم . راستش دیگه حال و حوصله سکس کردنو نداشتم ولی فتاح به شدت در حال گاییدنم بود . خودمو دور پاهاش بستم و نذاشتم کیرشو بکشه بیرون . طاقتش طاق شده بود و به اندازه ای آبشو تو کوسم ریخت که تا دو دقیقه تمام آب کیرش در حال بر گشتن از کوسم بود و بازم به سرعت داشت برگشت می کرد . لبشو گذاشت رو لبام . سبیلای کلفتش اذیتم می کرد -ببین حواست پرت نباشه کوسو خانوم . ما خیالمون نیست بذار این میثم فوکلی این قدر اونجا وایسه تا زیر پاش علف سبز شه ما تا حالمونو نکردیم دست از سرت ور نمی داریم . درهر حال یه ده دقیقه دیگه بعد از خالی کردن باهام ور رفت و یه پولی سمت من پرت کرد و رفت . دلم می خواست میثم رفته باشه . حوصله روبرو شدن با اونو نداشتم . نمی خواستم حرفاشو بشنوم .. یه گوشه ای پنهان شده بود . کلی حرف داشت . حرفایی که جیگرمو سوزوند . حرفایی که خیلی از اونا حقیقت نبود و شاید م اونم یه جورایی ته دلش می دونست که حقیقت نیست ولی بازم بر زبون می آورد -شما همه تون همین طورین . عادت کردین . دلتون نمی خواد یه زندگی خوب داشته باشین یه کسی که دوستتون داشته باشه به شما فکر کنه خودشو وقفتون کنه .. شما ها هیچی حالیتون نیست . خودتونو به چشم یه کالا نگاه می کنین . شقایق با توام به تو هم دارم میگم . تو هم مثل همه ای . فکر می کردم چشام بهم راست میگن . فکر می کردم تو رو میشه دوست داشت و تو هم می تونی دوست داشته باشی . ولی اشتباه می کردم … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا