هرکی به هرکی 101
–
به هر دو تاتون اخطار می کنم . کاری نکنین که من هر دو تا تونو تحریم کنم -آریا اول اون بود که لگد انداخت . -داداش اگه بخوای هوای آهورو داشته باشه و واسه یه تیکه گوشت محبت برادر خواهری رو فراموش کنی دور من یکی رو باید قلم بکشی .-آهو جون یه دقیقه اجازه بده .. اولش خواستم زیر گوش آرمیلا بهش بگم ولی ترجیح دادم طوری بگم که آهو هم بشنوه چون خواهرم به این چیزا و این که بهش شاخ و بال بدم خیلی اهمیت می داد وگرنه در هر صورت کیر من می رفت داخل کوس آهو و اون باید تمام این ورودی و خروجی ها رو می دید و چیزی هم بود که خودش خواسته بود و قبول کرده بود . -آرمیلا جان هم من و هم دختر عمو می دونیم که اگه لطف و قبولت نبود ما چهار تا نمی تونستیم کنار هم باشیم پس بیا و دیگه سعی کن به این محبت خودت ادامه بدی . -ولی بعضی ها نمی خوان اینو بدونن . -فوری رفتم جلو دهن خواهرمو گرفتم و گفتم بس کن . پیشونی اونو جلو آهو بوسیدم و اونو آرومش کرده دستا ی آهو رو گرفته و رفتیم رو تخت .. حالا دختر عموم واسه مون ناز داشت . چینگ و آرمیلا اون طرف با هم کلنجار می رفتند و آهو به من پشت کرده بود و یه حالت قهر داشت . لبامو گذاشتم پس گردن آهو و گفتم حالا دیگه منو تحویلم نمی گیری و نمی خوای ;/; من برم ;/; -تو برو با همون خواهرت باش . تو اصلا نمی دونی عشق و دوست داشتن چیه ;/; تو نمی دونی که من این روزا چقدر دارم بهت فکر می کنم ;/; همیشه هر لحظه ..-حالا دیگه فکر نمی کنی ;/; باشه هر طوری که تو بخوای . دیگه بهت دست نمی زنم . ولی اگه فکر می کنی خودت معنای دوست داشتنو می دونی من حرفی ندارم . اما اگه معنای اینو می دونستی نمی رفتی با این عوضی ازدواج نمی کردی ;/; نمی دونی چقدر اذیت شدم . چه روز ها و شب هایی که آرزوی مرگ نکردم! باورم نمی شد . تو دیگه از دوست داشتن واسم حرف نزن . تو دیگه نگو که عاشق سینه چاک من بودی . بی وفایی و بی مهری و سنگدلی از وجودت می باره . زن بی احساس .. دل تو سینه ات نیست . حالا هم منو اذیت کن . کار همیشگی توست .. همچین رفته بود م تو حس که خودمم باورم شد که بیش از حد مظلوم شدم . -داداش !آهو خانوم که اعتراض داشتی مشغول شین دیگه .. شما ناز داشتین و ادعا داشتین که من نمی ذارم شما سکس کنین . پس حالا چه تونه ;/; ظاهرا خواهرم این قسمت احساسی جریانو که دیده بود اونو قوی تر از سکس دونسته و تر جیح می داد که با هم عشقبازی کنیم تا اسیر بازی عشق شیم و با عشق بازی کنیم .. آهو بر گشت و خودشو انداخت تو بغلم و عاشقونه و با هوسی گرم تر و داغ تر و دنیایی از عشق به سکس با هم مشغول شدیم . -حالا باهام قهرمی کنی و دیگه خودتو بهم نمی چسبونی آهو ;/; حالتو بگیرم ;/; -تو که خودت به اندازه کافی حالمو گرفتی حالا ازت می خوام که بهم حال بدی . -اگه نگی دوستت دارم دیگه بهت حال نمیدم آهو خانم . یادت باشه که تو شوهر داری و رو اون تخت بغلی داره خواهرمو می کنه .. -چه شوهری !چه خواهری !همین که من تو بغلتم و دارم بهت حال میدم خب این نشون میده که چقدر دوستت دارم . دستامو دور کمر آهو جونم سفت کرده و اونو محکم به خودم فشردم .. و با همون فشردگی کیرمو می کوبوندم به ته کوسش . هنوز خیلی کارا بود که برای راضی کردنش باید انجام می دادم . -عزیز م بیا جلوتر . اونو غرق بوسه های خودم کرده بودم . -عزیزم دوستت دارم قربون اون شکل و هیکلت میرم .. خیلی آروم زیر گوشش گفتم کوس فقط کوس آهو مال خودمی . شاید اگه به هر کی دیگه جزاین چینی شوهر می کردی من امروز بیشتر داغون می شدم .. یه نیم ساعتی رو با آهو جونم مشغول بودم من تا بالاخره تونستم اونو سر حال سرحالش کنم .. اون طرف مامان زیر کیر اون پسره همین جور در حال جیغ و داد زدن بود و نشون می داد که در حشری بودن دست همه رو از پشت بسته . خونه مادر بزرگ شده بود عین اردوگاه .. چقدر باسلیقه کار کرده بود . یه چند دقیقه ای که گذشت دیگه سر و صدایی از اتاق یا همون سوئیت چادری مامان و اون دوست پسر بکنش به گوش نمی رسید . ظاهرا هر دو رفته بودند توکیف و حال بعد از ارگاسم و ارضا شدن . حال مامانو خوب جا آورده بود و تر تیبشو داده بود . این طرف هم آهو که ارضا شده بود و در یه حالت خماری بود و بیچاره آرمیلا از دست این شوهر آهوخانم همچنان کلافه بود . .. در همین حال و هوای خودمون بودیم که دیدم سر و صدای مامان بلند شد -آریا جون اون طرفی ;/; -آره مامان چطوری مثل این که بهت بد نگذشته .. -اووووههههه پسرم اگه بدونی این مهرزاد جون چه پسر با حالیه .. کیرشم از اون کیر های با حاله ولی به خودشم گفتم به کیر پسر گلم آریا نمی رسه -ممنونم مامان لطف داری . از این که به من احترام میذاری و منو بالا بالا می بری متشکرم .. در هر حال مامان جون کیر بالای کیر بسیار است .. -ببین آریا مثل این که آهو و چینگ هم اونجان .. -مامان تو زیر کیر مهرزاد بودی یا این که حواست به اینجا بود .. -آریا جون سر و صداتون اون قدر زیاد بود و طوری با هم می جنگیدین که فکر کنم صداتون تا ده تا چادر هم اون ور تر رفته باشه . چه خبرتون بود ;/; دعواهای خانوادگی رو گذاشتین برای این مجالس ;/; مگه نمی دونین که این دوروزه باید حسادت و خود خواهی رو از خودمون دورکنیم تا به همه مون خوش بگذره ;/; -آره مامان به شرطی که تو و خاله آذر هم همه این کینه ها رو فراموش کنین .. -اسم اونو نیار عزیزم . ببینم من و مهرزاد جون می خواهیم بیاییم اون ور .. اینو دیگه نمی تونستم تحمل کنم . آرمیلا یه لبخندی به لباش اومد . چون حس می کرد که یه کیر تازه می خوره . من سرم کلاه می رفت . خواهر و دختر عمومو باید یه غریبه می گایید و تازه من باید می رفتم سراغ مامانم .. چاره چی بود . دیگه حق اعتراض نداشتم . می تونستم اعتراض کنم ولی می دونستم زنا از این که یه نیروی جوون و تازه به محفل تزریق شه هیجان زده اند … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی