هرکی به هرکی 130
–
آنی حالا روبروی من قرار داشت . کف دستم رو کسش و با کسش داشت بازی می کرد . -داداش این قدر به خودت سخت نگیر . من خودمم می تونستم یه چیزی فرو کنم توی کسم و تر تیب خودمو بدم ولی دلم می خواست به دست داداش و توسط تو ردیف شم . فقط با داداش گلم .. تو چشاش نگاه کردم . لبخند رو لباش از خونسردی اون می گفت می گفت که با تمام وجودش می خواد که مال من باشه . مثل آهو . مثل اون که فقط به اون طرف پل نگاه می کرد . به اون طرف آب . می خواست خودشو بسپره به دست سرنوشت . -داداش خیلی راحته . مثل نفس کشیدن . به اندازه یک نفس . زندگی یعنی این . آدم چیزایی رو از دست میده و چیزایی رو به دست میاره . باید به این فکر کنه اون چه که به دست میاره تا چه اندازه می تونه جای اون چیزایی رو که از دست میده بگیره و جبران اونو بکنه . آره آریا من یه چیزی رو شاید از دست بدم ولی با نگه داشتن اون خیلی چیزا رو نمی تونم داشته باشم . اما اگه بخوام یه دختر بمونم جوونی خودمم از دست میدم . این روزایی رو که تو می تونی برام شیرین ترش کنی .. آنی واسه این که خودشو در اختیار من بذاره و ذهن منو آماده کنه خیلی بلبل زبون شده بود . شایدم این جوری می خواست خودشو تسکین بده و قانع کنه ولی من با همه حس و عشقم می خواستم که اون در زندگی روی خوشی و آسایشو ببینه . دیگه خسته شده بودم . قسمت این بود که راه کس کوچولوش با کیر پر توان من باز شه . کیری با تجربه در مقابل یک کس تازه کار و بی تجربه . می دونستم هر چی هم شیرزن باشه بازم یه ترسی در وجودش هست . با لبام لباشو داغ کرده بودم . چشاش باز بود و لی زاویه دید خوبی نداشتیم . دستش رو صورتم قرار داشت و گاه اون مسیر بوسه رو مشخص می کرد . یه انگشتمو کشیده روی کس و اونو به طرف بالا آوردم تا کیرم جاشو محکم تر کنه و راحت تر به پیشروی خودش ادامه بده .. -لبمو گذاشتم رو گونه هاش و زیر گوش و گلوش و با سر انگشتام شونه هاشو نوازش می کردم . یه احساس داغی در محل تماس کیرم با کسش داشتم . راستش اصلا نمی دونستم کجای کارم . چقدر از این کیر تا حالا تونسته بره توی کس آنی . حالت صورت خواهر خوشگلم نشون می داد که با لبخند کمتری داره به ادامه راه فکر می کنه . می دونست که کار داره جدی میشه . منم می دونستم که اگه هزاران پرده دیگه رو بخوام پاره کنم همین راه و همین مسیر و همین حرکت ساده فیزیکی رو باید انجام بدم . -آریا -جووووووون آنی -بهم بگو دوستم داری . بگو بازم دوستم داری -دوستت دارم . دوستت دارم . بیشتر از هر کس و هر چیزی توی این دنیا . -دروغ نگو . تو که داشتی واسه آهو می مردی . خبر دارم که واسه آرمیلا به چه دردسری افتادی . داستان تو و خواهر بزرگه ام هنوز مث داستان لیلی و مجنونه . -چیه ازش حساب می بری ;/; -نه واسه چی . خواهرمه و باید بهش احترام بذارم . این تویی که ازش حساب می بری . چقدر این کس آنی تنگ بود . با این که خیلی هم تپل بود ولی کوچولو نشون می داد . از داخل هم که دیگه نگو . مثل یه لباس خیلی تنگ و چسبون رو سر یه آدم گردن کلفت کشیده شد . چشامو بسته بودم و به کسش فشار می آوردم . برو برو جلوتر .. کیر لعنتی . کجا گیر کردی . ایتجا که بتن کاری نشده -آخخخخخخخخخ آخخخخخخخخخ داداششششش داداششششش کسسسسسسم کسسسسسسم کسسسسسسم واااااااییییی دردداره درد داره .. می سوزه .. بوسه هامو بیشترش کردم . هیجان زده شده بودم . حس می کردم که دیگه باید دختریشو از دست داده باشه با این حال بازم حرکت رو به جلومو ول نمی کردم تا اگه اما و اگری هم وجود داشته باشه با این فشار اضافه از بین بره . صورت آنی مث گچ سفید شده بود . از درد فشارش اومده بود پایین . درد امونش نمی داد . شایدم ترس درد اونو زیاد کرده بود . -آنی حالت خوبه ;/; کیرمو کشیدم بیرون .. واااااایییییی کارش تموم شده بود و چه خونی هم در حال بر گشت بود . از اون خون های جوندار و تازه . نمی دونستم چیکار کنم . اگه ولش می کردم و یه نوشیدنی براش می آوردم اون متوجه می شد . یه دستمال پارچه ای تمیز همون نزدیکی بود باهاش خونو تمیز کرده و سریع رفتم برای خواهر گلم یه آب میوه آوردم . آهو این جوری نشده بود . -حالت خوبه ;/; سرشو تکون داد و گفت آره احساس می کنم کمی آروم شدم . ولی خیلی دردم میاد . چقدرم می سوزه . دیگه حس کرده بودم که باید تا دقایقی نازشو بکشم . بهش بگم دوستش دارم . سرشو گذاشت رو سینه ام . -آریا یه جوری بهم نگاه می کنی که انگاری من یه دختر بد و بد کاره ای هستم . -کی میگه واسه خودت می بافی ;/; تو آنی خوشگله ناز من هستی . دختر دوست داشتنی بابا و خونواده -آره همونی که ردش کردین تا خیلی راحت به کاراتون برسین . -خیلی حرفای تکراری می زنی -حالا چرا این قدر سرم داد می کشی ;/; …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی