همه چی به حالت عادی برگشت
تا حالا شده درختی که سالها زیر سایهش مینشستی یه لحظه به دلت بشینه؟برای من اتفاق افتاد و سیگارم رو زیر سایهش روشن کردم اما همه چی به حالت عادی برگشت.
ما جنگل بودیم.زیر درختی که تقریبا شبیه هیچ درخت دیگهای نبود.میگم تقریبا چون بیشتر درختای قابل دسترس اون جنگل رو دیده بودم و هیچ درختی اونقدر شاخه هاش بزرگ و پیچ در پیچ نبود،هیچ درختی اونقدر بیبرگ نبود و هیچ درختی اونقدر آرامش نداشت.داشتم بهش نگاه میکردم،سرش خم بود و مشغول پیچیدن ماری بود.برای اولین بار اون حالت تیز پشت موهاش رو دیدم،فکر کنم اگه دخترا موهاشون رو پسرونه بزنن مثل اون میشن.اون هم دختر بود اما نه مثل خیلیاشون،حداقل تا جایی که من دیدم.زل زده بودم به نگین روی گوشش که با یه لبخند ملایم به من نگاه کرد و ماری رو به من داد.با فندک سفیدم روشنش کردم،سه کام گرفتم و پس دادم بهش.
+خوبه؟
_عالی
وقتی داشتیم پاس کاری میکردیم و منم تقریبا سرحال اومده بودم تازه تونستم استایلش رو برانداز کنم.یه هودی با شلوار گشاد که داخل یه بوت فرورفته بود،سرتاپاشم مشکی بود مثل دوچرخهش.آخرین سه کام رو زدم و زیر درخت و رو به شاخه ها دراز کشیدم.شاخهها نمیزاشتن آسمون رو ببینم اما احتمالا مثل همیشه خاکستری بود.یه موزیک پخش شد،شنیده بودمش اما انگار برای اولین بار میشنیدم.غرق تکنوازی فلوت بودم که صحنهی عجیبی رو دیدم.یه شاخه گل سفید روی یکی از شاخههای درخت.خیلی دوست داشتم که بچینمش و به سایه بدم.پاشدم و دستم رو دراز کردم اما دستم نرسید،تا خواستم بپرم سایه دستش رو گذاشت رو شونهم و گفت:بزار زندگی کنه،اگه اون ارکیده رو به من ندی هم من امروز دوستت دارم.
من هیچوقت همچین حسی به سایه نداشتم،ما دو سالی میشد که باهم دوست بودیم.ما فقط با هم چت میکردیم و موزیک گوش میدادیم اما اون روز نمیدونم چم شده بود.اصلا اون چش شده بود،جملهی آخرش بدجور ذهنم رو درگیر کرده بود که بازم یه چیزی گفت:ما چطوری به اینجا کشیده شدیم؟
به دوچرخهی سفیدم نگاه کردم و تا خواستم دهنم رو باز کنم گفت:منظورم حسمونه نه جنگل.
_نمیدونم،من فکر میکردم تو دوست داری با دخترا باشی.
دستش رو انداخت تو جیبش و یه نخ سیگار برداشت و گذاشت تو دهنش.
اینبار گفتم:مگه ترنس نیستی؟
+ببین وقتی روی یه چیزی اسم میزاری،درواقع داری هویتش رو ازش میگیری.من اصلا به این چیزا فکر نمیکنم.
حرفش من رو به فکر فرو برد،همزمان سایه سیگارش رو روشن کرد و من هم دوباره دراز کشیدم.چشمام رو بستم،حرکت دود سیگارش رو روی یه پس زمینه رنگارنگ روی پلکهام میدیدم.قرمز داشت به رنگهای دیگه غلبه میکرد.چشمام رو باز کردم و سایه رو در حال درآوردن بوتش دیدم.هودیش رو هم از تنش کند و حالا نوبت شلوارش بود.سایه خیلی ریزه بود اما من دوست داشتم.سینههای کوچیکش زیر لباس زیر سفیدش داشت حشریم میکرد.شلوارش رو درآورد و اومد سمت من.بدون اینکه شلوارم رو دربیاره و بدون اینکه خودش لباس زیر سفیدش رو دربیاره نشست روی کیرم و کمرش رو به سمت صورتم متمایل کرد.یکی از انگشتهاش رو گذاشت روی لبم و شروع کرد به مالیدن.سیگارش رو از دهنش در آورد و گذاشت تو دهنم.از روم پاشد و شروع کرد به درآوردن شلوارم.برای اینکه اذیت نشم هودیش رو گذاشت زیر کونم.لباس زیر مشکیم رو درآورد و کیرم رو کرد تو دهنش.همزمان که ساک میزد داشت سیگار کشیدنم رو تماشا میکرد.دهنش رو درآورد و گفت:خوبه؟
_عالی
پاشد و لباس زیرش رو درآورد.کیرم رو گرفت دستش و با سوراخ کصش تنظیم کرد.سیگار خاموش شد و سایه شروع کرد به بالا پایین رفتن روی کیرم.همزمان با صدای آروم زمزمه میکرد:الان همه چی به حالت عادی برمیگرده.
یه قطره آب بارون سرد روی پیشونیم افتاد و من بیدار شدم.سایه راست میگفت،همه چی به حالت عادی برگشت.
نوشته: یک قهرمان پوچی