همچون مردی که میخندید

اصلا ولش کن بزار بگم کی هستم
بگو
من حتی یک ساعت و چهل و پنج دقیقه هم توی خونتون بودم
پیش من بودی ؟!
من دختر دوست مامنتم
کدوم ؟
زینب
نمیشناسم
نمیشناسی؟ واقعا؟!
شاید دیده باشمت . ولی به اسم که نمیشناسم
خوب باشه منم دروغ گفتم
چرا ؟!
نمیخواستم زودی بفهمی کی ام… چمیدونم . ترسیدم
از چی؟
که بری حرف بزنی!
برم حرف بزنم ؟! یعنی برم به مامانم بگم که هی مامان دختر دوستت –زینب رو میگم
به من زنگ زده ؟!
نه … منظورم اینه که … بیخیال اصلا ساکت شد. من به پشت قاب پنجره خیره شدم . خورشید داشت پایین تر می آمد و به درخت های توی خیابان شکلی رویایی داده بود . ماشینی در خیابان با سرعت رد شد و گردوخاک بلند کرد . نور خورشید به آن ها میتابید . همچون گرده های طلا به چشم میرسیدند که باد به حرکت در می آوردشان . سکوتمان داشت طولانی می شد . سعی کردم من چیزی بگویم :
خوب نگفتی . کدوم یکی از دخترهای دوست مامانمی؟
نیلوفر ام
یادم نمیاد
یادت نمیاد ؟! یه تیشرت مشکی تنت بود . نه اشتباه می کنم . بنفش بود . و یه پلاستیک پر از خرچنگ و از در خونتون اومدی داخل و من داشتم برای مامانت از آرایشگاه و این چیزا می گفتم. کمی ساکت شد . بعد دوباره گفت :” بعدش وقتی میخواستم برم توی سرویس بهداشتیتون تا یک آینه ی کوچیک بیارم پشت سرم رد شدی و دستت رو … یادت نمیاد ؟!
کردم لای پات ؟!
نه . منحرف
پس چی ؟!
کشیدی روی سینه هام
یعنی سینه قبوله لای پا نه ؟!
هاهاهاها . هنوزم شیطونی !
مگه چند وقت گذشته ؟! من داره یادم میاد ولی یادم نمیاد چقدر گذشته ؟!
واقعا یادت نمیاد ؟! منو بردی لب دریا . با اون ماشین بزرگه که یه صندوق پشتش بود. گفتی توی این صندوق بار قاچاق میزنند .
هاهاها یادم اومد
کیرت بزرگ بود
کون توهم پهن
نگو
چرا ؟! صدایش عادی نبود . کمی لرزیده بود . من هم پایین را نگاه کردم . کیرم سفت و راست شده بود.
نمیدونم یادآوریش … میدونی الان توی خونه تنها بودم . یکهو یه پرنده ی دریایی رد شد . باورت میشه اینجا اونم با این فاصله از دریا یه پرنده ی دریایی رد شد و سروصدا کرد . تنها توی اتاقم نشسته ام و کسی هم خونه نیست . یاد اونروز عصر خودمون افتادم . میدونی . تمام مدت صدای این پرنده های دریایی میومد.
بعدش چیکار کردیم ؟! منظورم اینه که … کردیم ؟! اونم توی اون قسمت بار ماشین !؟ گفتی یه صندوق داشت.آره ؟!
آره یه صندوق که توش بوی علف میومد . ولی خوب بود . کیرت خیلی بزرگ بود . میدونی الان که یادم می افته … فروش کردی توی دهانم و کل دهانم رو پر کرد . سینه هام سفت شده بود و داشتم میمردم که توی کونم فروش کنی . یا هرجاییم که خواستی . اصلن برام مهم نبود . ولی از ساک زدن برات سیر نمیشدم . کیرت توی دهنم سفت بود ونرم . آه ه ه ه
داری کیر… کیرمو راست میکنی لعنتی . گفتی اسمت چی بود ؟!
نیلوفر . همونموقع هم کم هوش و هواس بودی . خیلی سال گذشته . تو هنوز تو این سنت کیرت بلند میشه ؟! من که هروقت میخوام با شوهرم بخوابم حسی پیدا نمیکنم .
ولی الان که شهوتی شدی .
آره نمیدونم . شماره ات رو به سختی پیدا کردم . از توی دفترچه یادداشت خونه ی مامانم اینا . گفتم میخوام راجع به ماهی بپرسم ازت . مامانم شک کرد. جالبه که هنوز شماره ی تو و کل خونوادت رو داره . نمیدونم چرا این خاطره اینقدر شهوتیم کرده . با شوهرم اصلن اینطوری نمیشم . برای روزی که میخواست حامله ام کنه نصف لیوان عرق سر کشیدم تا یه تکونی خوردم . کیرم نخوابیده بود . میتونستم مطمعن باشم که میون پاهای اونهم خیس خیس شده بود . بیرون خورشید نشسته بود.و روی شهر گردی خاکستری پاشیده شده بود . ماشین دیگری رد شد . ایندفعه ذره های غبار در هوای خاکستری به چشم نیامدند .
من هم ازدواج کردم . یکبار . دیگه هم همچین اشتباهی رو تکرار نکردم .
جدی ؟! چرا هیچوقت ما نفهمیدیم!؟
هیچکی نفهمید .
چرا آخه !؟ یچیزی بگم !؟
بگو
یکمی حسودیم شد . با کی ازدواج کرده بودی؟!
با یه زنی که یه من پول داشت . تنها خصوصیتی که میتونم بهش اشاره کنم همینه.
خوشگل نبود ؟!
چرا بود . ولی نمیتونستم باهاش بخوابم . مشکل از اون بود . بعضی وقت ها ادا در می آورد . چمیدونم . نمیچسبیدم بهم . نمیدونم چرا باهاش ازدواج کردم . میشه راجع بهش حرف نزنیم ؟!
باشه کمی گذشت و هیچکداممان چیزی نگفتیم و به صدای نفس های یکدیگر گوش دادیم . در خیالم یک ماشین باری که روی قسمت بارش صندوقی بزرگ و الومینیومی دارد را دیدم که پرنده های سفید دریایی دوروبرش سروصدا میکنند . روی دسته ی مبل توی سالن خانه ام نشسته بودم . بعد از اینهمه سال این عادتم را ترک نکرده بودم . خانه تاریک شده بود و نور ماشین هایی که از پنجره ها روی سقف می افتاد در برخورد با قاب پنجره و درخت های خیابان شبح هایی بی مایه می ساختند .
میدونی دوست دارم یبار دیگه من رو ببری اونجا . میدونی . هنوز وقتی یاد اون لحظه ای میافتم که اونطوری من رو میکردی میخوام لخت بشم . از هرچی لباس متنفر میشم . یادت میاد؟ کونم رو از هم باز کردی . اون پشت کیرتو یکارایی می کردی که من نمیدیدم . بعد کونم رو چنگ زدی . بعد سیلی زدی . نه یک بار چندبار . اونقدر که وقتی خونه توی آینه نگاهش کردم سرخ شده … بود .
کیرم داره میترکه . . … یادمه کونتو از هم باز کردم . وای چقدر هوسناک بود . سوراخت صورتی بود و بنظر نرم میومد . انگشتت کردم و آخ و اوخت بلند شده بود . ولی کونت رو بیشتر عقب میدادی . هرچی کونت رو سیلی میزدم سیر نمیشدم . اخخ چقدر کون تنگی داشتی . یادمه کستو اینقدر مالیدم که داد زدی کوسم رو جر بده
آره یادمه . وای کاش جر داده بودی . میدونی الان لباس تنم نیست . سردم شده کونش رو عقب داده بود و من بی صبرانه کیرم رو با تمام فشار توش فرو میکردم . اون آخ های بلندی میگفت ولی راضی بود . سینه هاش رو چنگ زدم و تلمبه هام شروع شد .
داری توهم به گاییدنم فکر میکنی!؟
آره
کاش الان اینجا بودی. میگاییدیم . همه ی زن ها دلشون یه گاییدن سیر و حسابی میخواد . تنها تجربه ی گاییده شدنم تو بودی . بقیه اش هرچی بوده ، مثل یه شوخی حوصله سر بر بوده .
یادته پاهات رو روی شونه هام گذاشتم و توی کونت تلمبه زدم ؟! دیگه باز شده بودی . کیرم راحت میرفت و میومد
نامرد خیلی دردم میکرد
میدونی اونروز یه اسپری زده بودم . دوستم بهم داده بود . خیلی طول کشید . یادته ؟!
آره . در خیالم نور آفتابی کم رمق روی ماشین می افتد و باد سنگ ریزه های اطرافش را تکان می دهد . کمی آنطرف تر قایقی بالا کشیده شده و روی موج شکن سنگی گذاشته شده است و به جایی قفل شده . صدای پرنده های دریایی در هم می آمیزد و هی بلندتر میشود . ماشین روی دماغه ی موج شکن ایستاده . از جاده فاصله اش زیاد است . محال است کسی نظرش جلب شود .
کونم رو گاییدی . هنوز یادمه . کیرت توی کونم فرو می رفت و من از شهوت پر می شدم . داشتم لبریز می شدم . کمرم داغ شده بود. مثل الان . کیرت کیپ کونم بود

کونت خیلی تنگ بود .داغ و تنگ . محکم تلمبه می زدم . چه کیفی می داد .
آه ه ه ه ه ه . من رو بکن . کاش یکبار دیگه من رو میگاییدی
میتونی چندروز بیای اینجا . تا بخوای فرصت برای کردن داریم
یادته به پهلو خوابیدم ؟! خیال میکردم هرچی استایل های مختلفی رو امتحان کنی بالاخره آبت میاد .نمیدونستم چیزی زدی به کیرت .
سینه هات رو چنگ زدم و نوکشو با انگشت هام فشار دادم . کیرم سفت توی کونت بود . چالاپ چولوپ .صدا بلند کرده بودیم .
وای . دارم سینه هام رو میمالم . دیوونه ی این چالاپ چولوپم . آبت رو تو کونم خالی کردی . نفهمیدم . ولی خیلی خوب بود که سنگینیت رو روم انداختی زانوهایم شل شده بود . خسته شده بودم . ولی هیپنوتیزم شده ، در خاطرات فرو رفته بودم . یکسال بود که با کسی نخوابیده بودم و دیگر برایم مهم هم نبود . خانه ام از سایه ها و اشباح خیالی پر شده بود . یک آن خیال کردم یکی از سایه ها به مرغ دریایی تبدیل شد . ولی زود حرکت نور خیالاتم را از هم گسیخت . بعد از اینهمه سال بوی شور آب دریا را زیر بینی ام حس می کردم . انگار خانه ام جایی نوک آن دماغه قرار گرفته باشد . مرغ های دریایی در اطرافش مشغول پرواز باشند و صداهایشان درهم آمیخته شود و به اشتباه بیاندازم . در صندوق بزرگ را با احتیاط باز کردم .آفتاب داشت روی دریا پایین می رفت . سمت راستمان مرغ هایی دریایی قیل و قال می کردند . پاهایم را روی زمین گذاشتم و کش و قوسی آمدم ” بیا پایین . قشنگه . باید ببینی اینو . خورشید داره میره پایین . ” لباس هایش را پوشیده بود . کفش هایش را در تاریکی پوشید و بیرون آمد .” آره اینجا رویاییه . ” قیل و قال مرغ های دریایی تمامی نداشت . در لحظه هایی صداهایشان آنچنان در هم می آمیخت که یک صدای واحد را می ساختند . صدایی که بلند میشد شبیه همه چیز بود . گاهی اوقات شبیه صدای قهقه ای از دور بود . قهقه ای بلند، همچون مردی که میخندید .
من شدم
من هم
فک میکنی باید یروز یک سری بهت بزنم ؟!
خوشحالم می کنی . میتونی با اون پرنده ی دریایی برگردی. شاید اونم برای چیزی اومده !

نوشته: هومورو

دکمه بازگشت به بالا