همکلاسی کردنی

سلام دوستان
(قبل از هرچیزی باید بگم این داستان نصف از واقعیت و نصفش خیالی و فقط برای لذت شما نوشته شده♥️)
این داستان برای زمانیه که من هشتم بودم البته برای آغاز داستان باید بریم یک سال قبل از اون یعنی سال هفتم
از اونجایی که ما تازه وارد مدرسمون شده بودیم اکثرا همدیگرو نمی‌شناختیم و ما داخل کلاس اون سالمون همه جور هم کلاسی داشتیم خوشتیپ و زشت درسخون و خنگ اهل دل و بچه مثبت ولی خب همون‌طور که گفتم سال اول اون مدرسه بود و هیچکی اخلاق واقعیشو رو نمی کرد سال بعد که سال هشتم شد کلاس کوچک تر شدن و خیلی از بچه های کلاس ما از ما جدا شدن یک از اونا یه پسر سفید لاغر تقریبا کوچیکی بود که برای حفظ حریم اسمشو نمی گم این از اونایی بود که اگه یه روز بهش می گفتن اگه لخت بری بیرون خیلی آدم باحالی هستی این کارو انجام میداد و از اونجایی که داستان برای زمانیکه که حرفایی مثل سکس خیلی رد و بدل می شد این دوستمون از این الفاظ استفاده می کرد و هرزگاهی هم برای شوخی از سکس کردن حرف می زد ما با چند تا از بچه ها از یه مسیر خاصی می رفتیم که با هم باشیم و این فرد هم باما بود پس ما از اینجور چیزا زیاد ازش می‌دیدیم از قدیم اینو زیاد به خاطر اندام خوب و پوستش مسخره می کردن جوری که شایعه شده بود یه سره کلاس که وارد شده بود همه اندام هاشون سیخ میشد من هم روش کراش بودم حالا داستان زمانی اوج پیدا کرد که مدرسه کارو برد اردو طرفای اولای بهار بود ما رفتیم یه جایی که پر از انواع زمینهای فوتبال بود بزرگ و کوچیک سالن و چمن مصنوعی و طبیعی اون رو هوا گرم بود و تازه بازی مون تموم شده بود من کنار اون وایساده بودم که یهو پیرهنشو درآورد . حالا شما فکر کنید که با بدن کوچیکش و ممه های ریز و سفیدش چه چیزی بود .یهو چند تا از کسایی که مسخرش میکردن اومدن و بهش تیکه انداختنو بهش خندیدم اونم از روی عصبانیت دوباره پیرهنشو تن کرد و کارو از اون ویو محروم کرد اون روز گذشت و زمان امتحانا رسید یه روز بعد امتحانا تو راه بودیم و از شانسمون فقط ما دو تا تو اون راه بودیم حالا بقیه یا با ماشین می رفتن یا کار داشتن و از یه جای دیگه میرفتن تو راه بحث این شد که برگشت گفت کیر تو اندازه دماغته و حالا با اینکه شوخی بود من عصبانی شدم و گفتم خایه داری درار ببینیم برای کی بزرگتره شرط اینم گذاشتیم که هرکی باخت برای اونکیو پنج دقیقه میخوره قرارم شد اون اول دربیاره حالا موند توی خجالت ولی من آنقدر بهش تیکه انداختم که یهو شلوارشو داد پایین بعدم شورتشو یه لحظه کپ کردم کیرش یه کیر کوچیک سفید و خوردنی بود کی خواستم شرطو ول کنم و برم و شروع کنم کیرشو بخورم که یهو گفت چرا جا زدی به خودم اومدم و کشیدم پایین تازه فهمیدم که کیر خودمم همچین تعریفی ندارد کوچیک ولی کمتر از بره اون سفید حالا اون شروع کرد دلیل آوردن که بره من بزرگتره . چندشم میشه و … اما در نهایت مجبور شدکه قبول کنه ومن رفتم و به یه دیوار تکیه دادم و اون شروع کرد یه لحظه عالی بود البته که به جای پنج دقیقه ۲دقیقه خورد اما باز برای اینکه از دلش در بیارم منم برای اونو خوردم و مثل همونی بود که فکرشو می کردم اون روز گذشت و امتحانا هم تموم شد یه روز بهم زنگ زد و گفت مامان بابام رفتن مسافرت بیا که تنها نباشم حالا منم ذهنم منحرف نیست گفتم حتما چند نفره دیگه هم دعوت کرده تیپ زدم و رفتم اونجا اصلا غزیه اون روز رو یادم نبود وقتی رسیدم دیدم هیچکس جز من نیست گفتم حتما من زود رسیدم و منتظر موندم شروع به صحبت کردن کردیم که یهو گفت اون روزو یادته کیرمو خوردی اول تعجب کردم اومدم بگم برا اینکه ناراحت نشی من خوردم وگرنه نیازی نبود که با خودم گفتم ذوغ شو داغون نکن گفتم خب گفت خیلی حال داد بهم من چیزی نگفتم ولی با نگاهم بهش فهموندم که ادامشو بگه گفت میای بکنمت جا خوردم گفت هر کاری بخوای میکنم پولم میدم گفتم پول نمی خوام در ازاش بزار منم بکنمت ابن بچه یکم لجوجه اما آخر راضی شد در صورتی که اول اون منو بکنه گفتم کجا راحت تری گفت بریم رو تخت مامان بابام رفتیم اونجا بهش گفتم بخواب و شروع کردیم کیر نرمشو شروع کردم خوردن و برایش ساک زدم بعد منم رفتم رو تخت تا سوراخمو بخوره یکم لوس بود و آنقدر دلیل آورد که از زیرش در رفت آخر با تف سوراخمو خیس کرد و کرد تو سوراخمو تلمبه آغاز شد از اونجایی که اولین بارم بود خیلی می سوخت و احساس میکرد الان پاره میشم با این حال یه حس خوبی داشت بعد ۲۰دقیقه تموم شد بهش گفتم حالا نوبت توعه گفت بزار یکی دو ساعت دیگه و همون‌جوری لخت رفتیم بازی کنیم رفتیم و نشستیو پایه بازی دو ساعت بعد گفتم بسته باید شروع کنی به خوردن بازم داشت دلیل جور می کرد که مجبورش کردم شروع کنه و اینبار ده دقیقه تموم داشت کیرمو می خورد بعد به شیکم خوابید و شروع کردم کون و سوراخشو خوردن بعد پنج دقیقه پشت کرد تا بکنمش از شدت سفید بودنش دلم نیومد تا سفت بکنمش ولی چون اولین بارش بود ده دقیقه تمام آه می کشید آخرشم لباشو گرفتم دستمال آورد و کونشو پاک کردم لباسامو پوشیدم و رفتم فرداش مامان و بابام اومدن و تا سال بعد ازش خبری نشد♥️
ببخشید اگه طولانی شد با حمایت تون داستان های دیگه هم می‌نویسم

نوشته: سروش

دکمه بازگشت به بالا