هنر ظریف بیخیالی
یک سال از آخرین رابطم میگذشت …
با تنهایی خو گرفته بودم و آرامش فکری نسبی داشتم . روزها میگذشتند و پوکر و الکل و سیگار ، تنها برنامه و تفریح روزمره من به حساب میآمد …
دیگر Gambling (قمار) را نمیتوانستم رها کنم …
ابتدا فایت های زیرزمینی و سپس بازی پوکر در سایت های آنلاین و رومهای شخصی …
و کلاب های شخصی و پیش بینی …
در یکی از این روزهای تکراری ، با فردی آشنا شدم در یک کتابخانه آشنا شدم …
این آشنایی ، در نهایت به دوستی ختم شد ، که زمینه ساز تغییر گرایش جنسی من و عقاید من در مورد سکس انسانی شد …
محبوبه …
یک زن سی و دو ساله و مجرد و پر از انرژی بود ، با زیباترین چشمهایی که تا آن روز دیده بودم …
نزدیک به یک سال پر حرارت رو با یکدیگر رابطه نزدیکی داشتیم و رابطمون روز به روز ، عمیق و عمیقتر میشد …
همه چیز خوب پیش میرفت و زندگی کردن در کنار محبوبه رو در ذهنم میپروراندم …
روزهای خوب میگذشتند و فصل تاریک زندگی من در نزدیکی بود …
خیلی نزدیک …
فهمیدم که محبوبه متاهل بوده و به از من پنهان کرده …!
چطور ممکن بود …
همیشه و هر لحظه با هم صحبت و چت میکردیم و هر موقع که میخواستم بیرون میرفتیم . یه آدم متاهل ، چطور میتونه اینطوری زندگی کنه …
با فهمیدن متاهل بودن محبوبه ، به شدت افسرده شده بودم و جواب تلفنش رو نمیدادم و ازش خواستم که رابطمون ، همون لحظهای که فهمیدم متاهل هستش ، برای همیشه تموم بشه . چند هفتهای گذشت و تنهایی برام هنوز سخت بود …
برای همین ، در نهایت جواب یکی از تماس های مکرر محبوبه رو دادم . سلام …
جوابی نگرفتم …
میدونستم که حرفام رو میشنوه …
جوابت رو ندادم محبوبه ، چون بهم دروغ گفتی …
الان هم اگر نمیخوای حرفی بزنی ، قطع میکنم . با یه صدایی که هیچوقت ازش نشنیده بودم گفت ، نکن ، لطفا …
صداش پر از بغض بود و میدونستم که داره خودش رو کنترل میکنه که بغضش پشت تلفن نترکه …
چرا بهم دروغ گفتی محبوبه …!
تو میدونی که خط قرمز من بودن با یه آدم متاهله …
صداش رو کمی صاف کرد و گفت ، تو هیچی نمیدونی آرین …
هیچی …
اگر میخوای بگی که شوهرت نمیتونه ارضات کنه یا ماموریت های مختلف میره و …
نمیخوام هم که اینها رو بدونم …!
توی شرایط سختی توی زندگیم اومدی که من افسردگی داشتم و قبل از شروع هر چیزی بهت گفتم که من به تنهایی عادت دارم …
تنهایی آرامش دارم …
من برای رابطه خوب نیستم …
من دوست خوبی نمیشم …
ولی باز هم ادامه دادی …
الان ، الان میدونی حس من چیه حس یه عروسک خیمه شب بازی …
فقط چون جزو آدمایی بودم که تایم سکسم دست خودم بود ، از من استفاده کردی …
دوست داری همین کار رو باهات انجام بدم …
(یک پرانتز باز میکنم ، همه میدونیم که زمانی که فردی از لحاظ مالی تامین هست ، مورد دوستی و سکس و تفریح براش بسیاره …
من مولتی میلیاردر نبودم …
حتی زمانی که با پدرم زندگی میکردم …
ولی در همون حین ، چندتا از دوست های خود محبوبه ، به من پیام میدادن و خب مشخص بود که …
همه ادامه داستان رو میدونید …
ولی من ، یا وارد رابطهای نمیشم ، و یا وارد رابطهای میشم که اون رابطه میتونه من رو بینهایت خوشبخت کنه …
همینطور میتونه من رو نابود هم بکنه …
پس برای همین ، تنهایی رو ترجیح میدم …
) محبوبه دوست داری با نزدیکترین دوستات من رو ببینی …
چون خودت میدونی که چطوری هستن …
آرین …
اصلا حرفی دیگه نمیزنم ، فقط یه خواسته ازت دارم . یه خواسته …
اگر لحظهای دوستم داشتی ، اگر ذرهای حست واقعی بوده ، اين آخرین خواسته من از توست …
میدونی تا حالا ازت چیزی نخواستم …
ازت میخوام که برای آخرین بار ، همدیگر رو ببینیم …
نه محبوبه ، نمیتونم قبول کنم …
پس یعنی هیچ حسی بهم نداشتی …
سکوت کردم …
لعنت به تو …
کی بیام دنبالت …
خودم میام ، ساعت شش بیا کافه لیام …
چندتا پیک مشروب خوردم و آماده شدم . یک لباس سنگین به همراه ادکلن Creed Aventus رو انتخاب کردم . چون محبوبه عاشق این ادکلن بود و هیچوقت دوست نداشت که این ادکلن رو بیرون از خونه بزنم …
من هم از قصد زدم …
از خونه بیرون اومدم و مثل همیشه ، زودتر سر قرار رسیدم . محبوبه هم چند لحظه بعد از من رسید . اون هم روی تایم حساس بود همیشه …
با یه آرایش ساده به همراه لباس جذابی که پوشیده بود و بوی ادکلن Black Opium سنگینش ، ادکلنی که بیشتر زمان عشق بازیمون ترجیحش میدادم …
روی صندلی نشست و بدون لحظهای درنگ گفت ، آرین ، یه نفر میخواد بیاد پیش ما بشینه ، فقط خودت رو کنترل کن لطفا …
با گفتن این حرفش احساس کردم که یکی از دوستهای خودش قراره کنار ما باشه تا مثلا اوضاع رو آروم کنه ، چند لحظه بعد ، یک مرد با تیپ نیمه رسمی ، وارد کافه شد و به سمت ما اومد …
وقتی کنار میز ما قرار گرفت و سلام کرد ، مطمئنا تصور میکردم که ما رو اشتباه گرفته …
گفت سلام …
سلام …
کاری دارین …
به محبوبه نگاه انداخت و همین باعث شده از جای خودم بلند بشم …
محبوبه میدونست که من آدم حساسی هستم …
این هم هیچ ربطی به غیرت نداره …
در مورد من و پس از پاس کردن چند واحد روانشناسی ، متوجه شدم که گاهی آدم خودخواهی هستم …
مثلا یا چیزی رو نمیخوام ، و یا تمام مطلق اون چیز رو و فقط برای خودم میخوام …
این مسئله ربطی به خساست نداره و من در بعضی موارد مثل رابطه عاطفیم ، ماشین ، ساعت و ادکلن ، این اخلاق یا وسواس خوب یا شاید بد رو دارم …
زمانی که از صندلی بلند شدم ، محبوبه گفت ، ایشون شوهرم نیماست …!
با یه اخم جدی نگاهش کردم و منتظر بودم که توهین یا حرکت عجیبی انجام بده و من هم اینقدر عصبی بودم که اتفاق بدی ممکن بود براش بیافته …
که محبوبه سریع بلند شد و بین ما قرار گرفت و گفت ، لطفا هر دو بنشینید …
نیما صندلی رو کنار کشید و نشست و من هم پس از چند ثانیه مکث ، در جای خودم نشستم . محبوبه ، بین من و نیما نشسته بود . در همین لحظات بود که دختری کنار میز ما آمد تا سفارش های ما رو یادداشت کنه . من هیچوقت عادت ندارم که به اندازهای مشروب بخورم که قدرت کنترل خودم رو نداشته باشم ، ولی اون روز ، یکی از اون روزها نبود …
مشروب جیبی من همراهم بود و درخواست ترش ترین نوشیدنی کافه به انتخاب بار من رو کردم ، محبوبه آب معدنی و نیما هم اسپرسو سفارش داد . محبوبه شروع به صحبت کرد ، آرین ، شاید برات عجیب باشه ، شاید درکش سخت باشه ، حق هم داری ، ولی من عاشق هر دوی شما هستم …!
چشمهای نیما خیره شده بودم و نیما سعی میکرد کمتر به طور مستقیم نگاهم کنه …
محبوبه ادامه داد ، من زن بدی نیستم آرین …
من زیاده خواه نیستم …
من فقط عاشقت شدم …
یک آن نیما گفت ، یک ماهه که هر شب کلونازپام مصرف میکنه . بدخواب و بیحال شده و استرس داره …
حرف عجیبی بود …
خیلی عجیب …
یعنی نیما از این که من و همسرش با هم نزدیک به یک سال دوست بودیم ، مشکلی نداره و الان نگران رابطه من و محبوبه است …
سفارشها در همین حین رسیدند و من هم که برام هیچ اتفاقی دیگر مهم نبود ، مشروبم رو روی میز گذاشتم و طبق ادب ، اول به محبوبه تعارف کردم . قوطی رو از من گرفت و چند جرعه سِک نوشید …!
بعد قوطی رو به سمت نیما برد و من رو نگاه کرد . شاید به این معنی که آیا به نیما هم تعارف کنم …
من هم سرم رو تکون دادم و نیما هم بعد از خوردن یک جرعه از شات اسپرسوش ، ویسکی داخل بطری رو داخل اسپرسو ریخت تا مثلا قهوه ایرلندی به اصطلاح ، درست کنه و بعد قوطی رو به دست من داد . حتی از برخورد دستش با دستم حس بدی گرفتم …
حسی که ماهها بعد ، به خاطرهای برای خندیدن هر سه ما تبدیل شده بود …
من هم یک جرعه از مشروبم نوشیدم و سیگارم رو روشن کردم . بعد به محبوبه نگاه کردم و گفتم مگه میشه یه آدم دو نفر رو دوست داشته باشه …
طبق شناختی که ازش داشتم ، انتظار داشتم سرش رو پایین بندازه ، ولی فقط مستقیم به چشمهام خیره شده بود و کم کم چشمهاش داشت براق و براقتر میشد تا یک قطره اشک از چشمهاش پایین افتاد …
ناخودآگاه ، دستمال جیبیم رو درآوردم و اشک هاش رو پاک کردم …
اون هم دقیقا جلوی چشمهای نیما که انگار ، همه چیز رو تحت کنترل داشت …
حس عجیبی داشتم …
با دیدن گریه محبوبه ، کمی آروم شده بودم …
توی چشمهاش نگاه کردم و گفتم همین الان همه قضیه رو برام تعریف کن ، وگرنه من حرفی باهات ندارم …
محبوبه یه مقدار آب خورد و گفت ، باشه ، میگم ، ولی اگر قانع شدی ، حق نداری تنهام بذاری …!
گفتن این حرفش ، میلیونها فکر و تصویر در ذهن من ایجاد کرد …
ممکنه ازدواجشون اجباری بوده …
ممکنه نیما مشکلی داشته باشه …
ممکنه مشکل بچه دار شدن باشه …
ممکنه …
صدای محبوبه ، بند افکارم رو پاره کرد . نیما از اول در جریان تمام رابطه ما بود …
متوجه نمیشم این چه ارتباطی به این داره که تو یک سال کامل به من دروغ گفتی محبوبه …
نیما که فهمیده بود محبوبه احساساتی شده و کنترل افکارش رو از دست داده ، یک دفعه گفت ، آرین جان ، من ازش خواستم با تو باشه …
گفتم متوجه نمیشم ، خب که چی بشه …
اطراف رو نگاه کرد و بعد توی چشمهام نگاه کرد و گفت ، آرین جان ، من کاکولد هستم …
معنیش رو میدونی یعنی دوست داری محبوبه با هر کسی باشه …
لعنتی ، حالا قضیه رو متوجه شدم …
نه آرین جان ، اونطور که فکر میکنی نیست …
تو هر کسی نیستی …
نیما جان ، من هنوز بیست سالم نشده ، دو بار سابقه خودکشی دارم ، سابقه مصرف قرص مسکن دارم ، به خاطر رد تیغ روی دستم فقط تتو انجام دادم ، همه کار هم توی زندگیم کردم به جز مصرف مخدرهای عجیب غریب …
جنتلمنتر از من توی خیابون زیاده …
اگر من خونه و ماشینم رو نداشتم هم همین حرف رو میزدی …
که من ، هر کسی نیستم …
آره ، میزدم …
نه نیما ، نمیزدی …
محبوبه دستش رو روی دستم گذاشت و گفت ، برام مهم نیست چی داری یا نداری …
مگه تا حالا ازت چیزی خواستم …
برام مهم نیست که کجا بودی و الان کجایی …
من فقط ، عاشقتم …
میدونستم شب سختی در پیش دارم ، همون لحظه به دوستم پیامک دادم که شب میرم پیشش …
تنهایی اون شب برام کشنده بود …
گوشیم رو روی میز گذاشتم و هلش دادم به سمت محبوبه …
گفتم گوشیم رو باز کن . گفت یعنی چی …
گفتم رمز گوشیم رو که بلدی ، گوشیم رو باز کن و ببین ، ببین که چند نفر از دوستای خودت بهم پیام دادن ، کانتکتام رو ببین ، گالریم رو چک کن ، البته میدونی که عکس گرفتن رو دوست ندارم و عکسی از خودم ندارم ، ولی مهم نیست پیامها و تماسها رو هم چک کن . من بهت اعتماد دارم آرین …
منم یه زمانی بهت اعتماد داشتم …
از سر میز بلند شدم و برای آخرین بار ، به چشمهای بُهت زده محبوبه ، که زیباترین چیزی بود که فکر میکردم دارم و به زودی میخواستم که با هم زندگی میکنیم ، کافه رو ترک کردم …
ماشینم رو روشن کردم و در میان انبوه صدای دزدگیرها و زیاده روی کردن در خوردن مشروب برای شاید نخستین بار ، اونجا رو ترک کردم و به سمت جاده چالوس حرکت کردم . اینقدر مست بودم که چندان خوب مسیر رو نمیدیدم …
قبل از سد ، ماشینم رو کنار کشیدم و سرم رو روی فرمان ماشین گذاشتم ، اما با صدای زنگ گوشیم ، دوباره کمی هوشیار شدم . محبوبه بود که تماس گرفته بود …
صداش رو روی اسپیکر گذاشتم و تلفن رو جواب دادم . محبوبه ، حوصله ندارم ، اگر حرفی میخوای بزن ، من حرفی ندارم ، سکوت میکنم . آرین …
من نمیتونم بدون تو باشم ، لطفا ، آزارم نده …
واقعا …
تو که نیما جانت رو داری ، فکر میکنم منم که تنها شدم الان ، نه …
یه دقیقه به حرفم گوش کن آرین …
من با نیما ازدواج کردم ، چون دوستش داشتم …
محبوبه ، داستان عشقیت برام جذاب نیست ، میخوام قطع کنم …
صبر کن لعنتی …
صبر کن …
قطع نکن …
و شروع کرد به گریه کردن …
خب مگه همه آدما مثله همن …
یکی گی میشه ، یکی دو جنسه است ، یکی لزبینه ، یکی با هزار نفر میخوابه …
من نمیتونم بین تو و نیما فرقی بذارم ، هر دوتون رو دوست دارم …
چون زیاده خواهی محبوبه و من هم این رابطه برام تموم شده است …
من فقط میخوام پیشم باشی آرین ، هرچی تو بگی اصلا …
بگو چیکار کنم الان که خوب بشی …
دوستم داشته باشی …
فکر کردی میتونی …
به همین سادگی …
هر چیزی باشه ، به جان خودت انجامش میدم …
هر چیزی …
فقط بگو چی …
زمان رو به عقب برگردون …
به ده سال قبل که ازدواج کردی ، اون موقع من هشت نه ساله بودم . بیا و من رو بدزد و ببر پیش خودت تا زمانی که بزرگ شدم و با هم زندگی کنیم و من تنها مرد زندگیت باشم ، تو هم تنها زن زندگی من باشی …
میتونی …!
میتونی محبوبه …
سکوت کرد …
پس یعنی واقعا تموم …!
آره ، چیزی بین ما نمونده …
مراقب خودت باش ، اگر زمانی دوستت نداشتم ، بدون که اتفاق بدی در انتظارت بود ، ولی …
دوستات هم بلاک میکنم که دیگه بهم پیام ندن …
خدانگهدار محبوبه …
کم کم هوشیارتر شده بودم و الکل خونم متعادلتر شده بود . دور زدم و به سمت خانه دوستم رفتم …
شب خیلی بدی بود …
یکی از بدترین شبهای زندگیم …
با دیدن صحنههای سکس محبوبه با نیما …
سوالهای دیوانهوار توی ذهنم …
یعنی همون حرفهایی که به من میزد رو به نیما میزده …
شاید هم همون حرفهایی که به نیما میزده به من هم …
همه کارا و شیطونیهاش …
طوری که عشق بازی میکردیم …
سرنوشت با من یار بود که چند روزی رو ، خونه دوستم موندم که تنها نباشم . دوستی که الان ، تو این زندگی نیست …
بعد از نزدیک به یک هفته ، محبوبه تماس گرفت . این بیشترین فاصلهای بود که باهم صحبت نکرده بودیم …
اما جواب ندادم …
پیام فرستاد برام ، جواب بده …
دوباره پس از چند دقیقه پیام فرستاد ، جواب بده بهت بگم چه حسی بهت داشتم …
اصلا به درک …
میدونی آرین ، من تو رو فقط واسه سکس میخواستم …
چون نیما نمیتونست بدون قرص ، نیم ساعت خودش رو نگه داره ، ولی تو برام مثله یه عروسک بودی و ازت لذت بردم …
ممنون از لذتی که بهم دادی عروسکم …
ساعت حدود 7 عصر بود و با دیدن این پیامها ، فقط به سمت خونه محبوبه ، خونهای که قرار بود خونه پدری محبوبه باشه و نبود ، راه افتادم . زمانی که رسیدم ، بهش پیام دادم ، به نیما بگو بیاد پایین …
اینبار ، اون جواب نداد …
دوباره پیام دادم ، محبوبه ، تمام کوچه رو میکشونم پایین ، بگو نیما بیاد پایین ، میخوام ببرمش تا یه جایی و برگردیم . جواب داد ، میخوای بزنیش آره بهت برخورد بهت گفتم عروسک دلت نمیاد منو بزنی میخوای سر اون بیچاره خالی کنی …
محبوبه ، برای آخرین بار میگم ، به نیما بگو بیاد پایین ، بریم یه دور بزنیم بیایم . فقط میخوام باهاش حرف بزنم . من اگه بخوام اونو بزنم ، به اجازه تو نیازی ندارم …
اگه میترسه ، بگو چندتا از دوستاشو بیاره …
ولی بهش بگو بیاد پایین منتظرش هستم . در پارکینگ باز شد ، پیاده شدم که وارد ساختمان بشم ، پیام داد ، ریموت رو زدم ، بیا داخل خودت ، هر کاری داری با نیما ، همینجا انجام بده . ماشین رو پارک کردم و وارد آسانسور شدم و توی این فکر بودم که دقیقا دارم چه غلطی میکنم من …
درب آسانسور باز شد و درب واحدشون باز بود ، پس درب رو باز کردم و دیدم که محبوبه با یک ست شرت و سوتین سفید و آرایش غلیظ (رنگی که دوست داشتم) و بوی سنگین ادکلن Baby Girl رو به روم ایستاده بود …
نگاهش کردم و گفتم تو منو فقط واسه سکس میخواستی من عروسک تو بودم و بهش نزدیک شدم …
هزار نفر بهتر از من تو خیابون ریخته ، چرا منو انتخاب کردی مگه نمیدونستی که من چطور زندگی کردم مگه نمیدونی وقتی یه آدم خودکشی میکنه ، یعنی دیگه هیچ چیز جذابی براش وجود نداره …
جوابمو بده …
صورتش رو نزدیک صورتم کرد ، ولی من صورتم رو برگردوندم . دستش رو روی شلوارم گذاشت …
واقعا فکر کردی الان باهات سکس میکنم محبوبه …
آره ، چرا نکنی …
در حال رفتن با سمت درب خانه بودم که به یکباره دستم رو گرفت و زمانی که برگشتم ، زد توی صورتم …
دوباره این کار رو تکرار کرد …
شاید قصدش این بود که با این کار تحریک بشم و شروع به عشق بازی باهاش کنم …
اگر مرد بودی و دوستم داشتی ، تنهام نمیگذاشتی …
آروم به سمت دیوار بردمش و به دیوار چسبوندمش . دوست داری جلوی چشمات با ستاره و شقایق سکس کنم توی همون تختی که با هم سکس کردیم تو حق نداری آرین …!
تو حق داری بگی من دو نفر رو میخوام ولی من که به قول تو ارضا نمیشم و میتونم تریسام و فورسام هم با چندتا زن برم ، حق ندارم …
خفه شو آرین …
گفتی من عروسکت بودم نه این حرفت رو فراموش نمیکنم …
دیگه نمیخوام هیچ چیزی ازت ببینم محبوبه …
هیچ چیزی …
نمیتونی …
تو نمیتونی من رو فراموش کنی آرین …
با گفتن این حرف ، گوشیم رو درآوردم و به سمت دیوار پرت کردم …
حالا میفهمی که من هَوَل تو بودم یا تو هَوَل من …
خطم هم مال خودت …
آخرین یادگاری من به تو که وقتی بعدا پیام هاش رو خوندی بفهمی که من هم میتونستم زیاده خواه باشم …
با گفتن این حرفم ، یک دفعه لباش رو مثل وحشیا روی لبام گذاشت …
سعی کردم خودم رو عقب بکشم ، ولی دستاش رو پشت کمرم حلقه کرده بود و خودش رو بهم چسبونده بود و لبهام رو نیش گاز میگرفت تا بیشتر تحریکم کنه تا احساسم در نهایت بر من غلبه کنه …
با این کارهاش ، موفق هم شد …
دستهام رو دور باسنش گرفتم و بلندش کردم و بردمش توی اتاق و روی تخت و شروع به خوردن گردنش کردم …
تمام بدنش رو لیس میزدم و پایینتر میآمدم و سینههاش رو از داخل سوتینش رو درآوردم و شروع کردم به خوردن و نیش گاز گرفتن نوک سینههاش …
حرارت بدن محبوبه خیلی بالا بود …
نزدیک به دو ماه بود که با هم سکس نداشتیم و اینقدر تحریک شده بود که فقط ازم میخواست که زودتر سکس کنیم …
ولی من بهش اجازه نمیدادم و در حال خوردن بدنش بودم و تازه به شرتش رسیده بودم …
با دندانهام شرتش رو از پاش بیرون کشیدم و شروع به خوردن کسش کردم …
پاهاش رو پشت سرم گذاشته بود و سرم رو به سمت کسش هل میداد …
میدونست که من علاقهای به سکس بدون عشق بازی ندارم ، پس از من خواست که در حالت پوزیشن 69 قرار بگیریم …
چند دقیقهای در حالت 69 ادامه دادیم تا از من خواست که بخوابم و بدنم رو بخوره …
من روی تخت دراز کشیدم و محبوبه روی من قرار گرفت و شروع کردن به خوردن گردنم و لاله گوشم کرده بود و کنار گوشم گفت حالا میخوام بگم نیما بیاد …
با گفتن این حرفش انگار ، تمام حس سکسی من رو خاموش کرد …
خواستم بلند بشم و لباسهام رو بپوشم که محبوبه به من گفت ، فقط همین یک بار امتحان میکنیم . بعد اگه تو خواستی ، با من و ستاره و شقایق اصلا فورسام کن …
خوبه …
دوباره جلوی من قرار گرفت و شروع به ساک زدن کرد …
چند لحظه بعد ، نیما در رو باز کرد و بدون لباس و کاملا لخت ، وارد اتاق شد …
حس عجیبی داشتم و در حالت تحریک کامل نبودم …
اولین باری بود که یک مرد ، بدن لخت من رو میبینه و همینطور بر عکس …
سعی کردم اهمیتی ندم و تمرکز کنم و نیما در همون حالت ، پشت محبوبه قرار گرفت و شروع به خوردن کس محبوبه کرد …
من روی تخت دراز کشیده بودم و محبوبه جلوی من زانو زده بود و مشغول ساک زدن بود و نیما هم از پشت داشت کس و کون محبوبه رو میخورد …
چند دقیقهای توی این پوزیشن ادامه دادیم تا سر محبوبه رو بلند کردم و شروع به خوردن لباش کردم و ازش خواستم که دراز بکشه …
محبوبه روی تخت و با پوزیشن میشنری ، دراز کشید و پاهاش رو باز کرد و نیما از روی تخت بلند شده بود که ببینه ما قراره اول چه کاری انجام بدیم ، که با ما هماهنگ باشه …
روی محبوبه دراز کشیدم و کیرم رو روی سوراخ کونش گذاشتم و شروع به تلمبه زدن کردم . نیما هم بعد از چند لحظه نگاه کردن ، کنار صورت محبوبه قرار گرفت و محبوبه شروع به ساک زدن براش کرد . سایز من و نیما تقریبا یکی بود ( Medium – 15 cm ~) ولی مدل آلت من رو به بالا و برای نیما رو به جلو بود و اولین بار بود که اندام یک مرد رو به طور کامل میدیدم …
چند دقیقهای در این حالت قرار گرفتیم که محبوبه ازم خواست دراز بکشم روی تخت …
پس من روی تخت قرار گرفتم و محبوبه در حالی که پشتش به من بود ، کیرم رو با دستش داخل کسش قرار داد و شروع کرد به بالا پایین کردن …
نیما هم رو به روی ما بود و داشت فقط با دقت نگاه میکرد و خودارضایی نمیکرد که شاید زود ارضا نشه …
چند دقیقه در این پوزیشن سکس کردیم تا محبوبه به نیما گفت نیما بیا بکن توی کسم …
از محبوبه پرسیدم مطمئنی میتونی گفت تازه به چیزی که میخواستم رسیدم …
باید بتونم …
پس کیر من رو با یه آه کوچیک از کسش درآورد و خودش رو بالا برد که کیرم رو داخل کونش بکنه …
کیرم رو روی سوراخ کونش گذاشت و فشار داد و آه بلندی کشید و سر کیرم آروم وارد کونش شد …
ولی احساس کردم درد داره و ازش خواستم که بلند بشه تا کونش رو کمی چرب کنم ، ولی گفت نیازی نیست و از روی کیرم بلند شد و به نیما گفت بیا کونم رو بخور …
کون محبوبه و کیر من ، در فاصله کمی نسبت به هم قرار داشتن و نیما شروع به خوردن سوراخ کون محبوبه کرد …
نفس های داغ سینا رو نزدیک کیرم حس میکردم و حس نه خوب و نه بدی برای من به همراه نداشت …
در صورتی که فکر میکردم حس بدی در این حالت بهم منتقل میشه …
محبوبه کمی شیطونیش گرفت و شروع کرد به تکون دادن بدنش …
همین کارش هم باعث شد که چند باری زبون سینا به کیر من هم برخورد بکنه …
بعد نیما شروع کرد به انگشت کردن داخل کون محبوبه که یک دفعه محبوبه گفت نیما دهنت بیکاره چرا …
نیما گفت چیکار بکنم …
محبوبه گفت ، کیر آرین رو خیس کن …
تا خواستم بگم نیاز نیست ، نمیخوام ، نیما ، سر کیرم رو توی دهنش گذاشت …
دهنش اینقدر داغ بود که برام حس عجیبی داشت و همزمان که با یک انگشت و سپس دو انگشت ، کون محبوبه رو باز میکرد و برای من هم ساک میزد …
محبوبه جلوی من قرار گرفته بود ، پس نیما رو خیلی کم میدیدم ، ولی مشخص بود که از این کار بدش نمیاد …
چون دو سه باری ، سعی کرد تمام کیرم رو توی دهنش جا بده که با این که من سایز عجیبی ندارم ، ولی نیما مشخص بود که بار یا بارهای اولشه …
زمانی که کیرم رو از دهنش درآورد ، محبوبه با دستش ، سر نیما رو پایینتر برد و بهش گفت ، توپ های آرین رو بخور …
(به تخمها میگفت توپ) نیما شروع به خوردن تخمهام کرد و یکی یکی توی دهنش جاشون داد …
بعد از حداقل پنج دقیقه خوردن کیر من و انگشت کردن کون محبوبه ، محبوبه گفت حالا دوتایی بکنیدم …
شنیدن این حرف ، بیشتر تحریکم کرد و محبوبه کمی به عقب خم شد و روی من خوابید و کیرم رو روی سوراخ کونش قرار داد و آروم آروم ، کیرم رو وارد کونش کرد و شروع کرد به بالا پایین کردن و نیما هم در حال نگاه کردن بود …
بعد از چندبار بالا پایین کردن ، به نیما گفت ، حالا تو بیا کیرت رو بذار تو کسم …
من پایین بودم و دید خوبی نداشتم . کمی پاهام رو باز کردم که نیما بین ما جا بشه ، نیما بین ما قرار گرفت و سعی کرد که کیرش رو توی کس محبوبه بکنه …
چند باری این اتفاق افتاد ، ولی پوزیشن سختی برای بار اول همه ما بود ، پس من به محبوبه گفتم برگرده به سمت من و با کس روی کیرم بشینه و نیما از عقب کیرش رو توی کون همسرش کنه …
محبوبه روی من قرار گفت ، سعی کردم کمی بخوابونمش روی خودم که کونش کمی بالاتر بیاد . نیما بین ما قرار گرفت و این بار با آه بلند محبوبه ، فهمیدم که بالاخره به فانتزی دبل پنتریشنی که میخواست رسیده …
ولی عجیب این بود که من هم خیلی تحریک شده بودم و انگار این فانتزی پنهان من هم بود و محبوبه باعث روشن شدنش شده بود …
ابتدا چند دقیقهای من و نیما هماهنگ نبودیم ، ولی بعد از چند دقیقه ، من ثابت موندم و به نیما گفتم که تو کونش تلمبه بزن …
انگار در بهترین حالت قرار گرفته بودیم ، چون کیر من رو به بالا و کیر نیما ، رو به جلو بود و بهترین پوزیشن برای هر سه ما ، همین پوزیشن بود …
صدای محبوبه زمانی که خیلی بالا میرفت ، لبهاش رو میخوردم و نیش گاز میگرفتم و بعد از گذشت چند دقیقه ، من و نیما انگار هماهنگ شده بودیم …
من از پایین شروع کردم به کردن کیرم توی کس محبوبه و نیما از پشت داشت کیرش رو توی کون محبوبه میکرد …
بعد از هماهنگ شدن من و نیما ، کمتر از یک دقیقه نشد که محبوبه با یه جیغ بلند ، ارضا شد و روی من دراز کشید …
من و نیما ولی کیرمون رو بیرون نکشیده بودیم برخورد کیرامون به هم ، حس عجیبی داشت …
من از هرنوع همجنسگرایی متنفر بودم ، ولی برخورد کیر شوهر محبوبه به کیر من ، زمانی که داریم محبوبه رو دبل میکنیم ، حس بدی بهم نداده بود …!
کنار گوش محبوبه گفتم تمام اینا ، برای این دبل بود …
گفت ، دوست نداشتی گفتم پر رو نمیشی بگم گفت خوشت اومده پس گفتم حالا که همش به خاطر دبل بوده ، من دبل دبل میخوام …
گفت یعنی چی دبل دبل گفتم یعنی من و نیما ، دوتایی و از یه جا باهات سکس کنیم …
گفت یعنی دوتایی بکنید توی کونم …
گفتم ، کونت که نمیتونی …
چون یکی پورن آستارا دبل آنال انجام میدن ، یکی معمولا خانومهای تو پر یا تپل که تو هیچکدوم نیستی …!
پس تنها راه …
نیما هم زبونش باز شد و گفت این همه گفتی دبل ، حالا باید پاسخگو باشی …
بریم آرین گفتم از خانومت بپرس ، بریم محبوبه …
گفت ، بریم ، ولی آروم بکنید وحشیا ، گشاد میشم بعد دیگه بهتون حال نمیدما …!
پس نیما کیرش رو با یه آه کوچیک ، از کون محبوبه درآورد و گفت آرین چیکار کنم …
گفتم ببین ، یا راست ، یا چپ کسش باید بکنی ، وسط خیلی سخته …
چند باری تست کردیم و سر کیر نیما توی کس محبوبه میرفت و بیرون میومد …
تا ازش خواستم که نیما زیر بخوابه و این بار محبوبه به سمت بیرون پاهاش رو باز بکنه …
نیما و محبوبه بلند شدن و وقتی خواستم از روی تخت بلند بشم ، محبوبه گفت ، شیطون میخوای عصبانیتت رو روی من خالی کنی آره باشه اگه تونستید دوتایی تو کسم بکنید که هیچی …
از این به بعد هم هر دفعه میخواید و جرم میدین یه ماهه …
ولی اگه نتونستید ، هرچی من بگم باید گوش کنید هر دو …
ولی آشغالی ، میدونم تو شده خودت رو بکشی ، دبل دبلم میکنی …
من تو رو میشناسم …
با یه لبخند مرموز ، فقط منتظر تجربه دبل دبل کردن ، اون هم با محبوبه ، بودم …
پس نیما این بار زیر خوابید و محبوبه روی نیما و به سمت من قرار گرفت و خواست کیر نیما رو تو کسش بکنه که گفتم ، تو کونت بکن محبوبه …
گفت چرا …
دبل آنال میخوای …
گفتم نه ، میخوام آمادت کنم …
پس کیر نیما رو توی کونش گذاشت و بهش گفتم که تا میتونه ، روی نیما خم بشه و نیما هم از پشت بگیرش و منم کیرمو روی کسش گذاشتم و یه دفعه کیرم رو توی کسش کردم که باعث شد محبوبه جیغ بزنه …
به نیما گفتم تا جایی که میتونی کیرت رو بالا پایین کن ، خودت رو اذیت نکن …
هر موقع هم داشتی ارضا میشدی ، راحت باش و خودت باش …
میخوای داد بزنی یا حرف خاصی بزنی یا هر چیز دیگهای …
دیگه انگار نیما دوستم بود و محبوبه این وسط غریبه بود …!
کم کم شروع کردیم با نیما و کیر من توی کسش و کیر نیما توی کونش بود …
آروم آروم حرکت کیرامون رو تندتر کردیم و صدای محبوبه هم اتاق رو فرا گرفته بود …
چون محبوبه بهم گفته بود نیما نیم ساعت با قرص به زور دوام مياره ، آروم کیرم رو از کس محبوبه درآوردم و به نیما گفتم ، نیما آماده دبل دبل هستی گفت بریم ، اگه کاری لازمه بکنم بهم بگو . گفتم هیچ کاری لازم نیست ، من حواسم هست . پس محبوبه از روی کیر نیما بلند شد و از روی تخت پایین رفت و گفت ، یه لحظه وقت بدین بهم ، جرم دادین بابا …
به محبوبه گفتم ، میخوای سرویس بری گفت نه خوبم …
گفتم اگه تو هم احساس کردی داری ارضا میشی ، خودت رو رها کن …
محبوبه دوباره روی تخت اومد روی نیما قرار گرفت و کیرش رو توی کس خودش گذاشت . به نیما گفتم کمی پاهاش رو باز تر کنه ، چون نفر بالا مقداری قدرت مانور داشته باشه …
بین نیما و محبوبه قرار گرفتم و سر کیرم رو مایل به سمت راست کس محبوبه ، روی کسش گذاشتم و بهش گفتم محبوب ، آمادهای …
گفت ، آره لعنتی آمادهام …
. آروم آروم کیرم رو به سمت کنار کس محبوبه فشار دادم و مقداری از سر کیرم وارد کسش شد و محبوبه کاملا داشت دیگه جیغ میکشید …
آروم سعی کردم بیشتر کیرم رو فشار بدم و کم کم ، نصف کیرم رو توی کس محبوبه گذاشتم که باعث شد محبوبه از درد کمرش رو کمی بلند کنه که من به سمت نیما فشار دادمش و تا شروع کردم به عقب و جلو کردن کیرم توی کس محبوبه …
برخورد کامل کیرم به کیر نیما و دهانه اطراف کس محبوبه که سعی میکرد برای اولین بار ، دو تا کیر رو توی خودش جا بکنه ، حس خیلی خاصی برام داشت …
هم از لحاظ جنسی و هم فکری …
کمتر از پنج دقیقه در همین حالت توی کس محبوبه تلمبه زدیم تا اول نیما با یه آهه عمیق و بعد محبوبه با لرزش بدنش ارضا شد …
برای اولین بار داشتم توی آب کیر یه نفر دیگه ، توی کس محبوبه تلمبه میزدم …
کیر نیما بعد از ارضا شدنش کوچک شد و از کس محبوبه بیرون اومد و آبش هم کمی روی خودش ، توی کس محبوبه و کمی هم آغشته شده به کیر من شده بود …
محبوبه میدونست که من ارضا نمیشم و ازم پرسید ، میخوای بشی …
گفتم تو اوکی شدی گفت من جر خوردم …
گفتم باشه ، فقط جلوی نیما یه کم سخته …
مشکل اینجاست که من داخل سکس ارضا نمیشم و در نهایت بدون داشتن تایم سکس مشخص ، باید در نهایت و بعد از همه پارتنرهام و به عنوان نفر آخر ، خود ارضایی کنم …
و این چیزیه که خودم دوستش ندارم ، ولی آثار فایتهای سال های گذشته است …
سال هایی که در وزن آزاد و داخل رینگ و با سه لایه باند به جای دستکش و تنها با قانون پیروزی با Knock Out (ناک اوت) وارد رینگ میشدم …
بگذریم ، سکس دبل ، با این که هنوز ارضا نشده بودم ، لذت فراوانی برای من به همراه داشت …
محبوبه که با خوردن آب من مشکلی نداشت ، از من خواست که آبم رو توی دهنش بریزم …
پس ایستادم و سعی کردم آخرین لحظات سکسم رو به خاطر حضور نیما ، خراب نکنم …
محبوبه شروع کرد به ساک زدن کرد و خیلی محکم و تند تند ساک میزد …
طوری که بهش گفتم عزیزم ، برای خودته عزیزم ، عجله نکن …
محبوبه ، چند دقیقهای برام ساک زد تا احساس کردم که نفس کم آورده …
پس کیرم رو از دهنش بیرون کشیدم و شروع به خودارضایی کردم و محبوبه هم صورتش رو جلوی کیرم گرفته بود …
چند لحظه / دقیقه خودارضایی کردم تا لحظهای که داشتم ارضا میشدم و کیرم رو توی دهن محبوبه کردم و ارضا شدم …
محبوبه هم شاید برای دلبری ، دهنش رو باز کرد که بهم نشون بده که همه آبم رو خورده …
بعد هم به نیما دهنش رو نشون داد . بوسیدمش و ازش خواستم که حمام بریم و برای اولین بار ، سه نفری حمام رفتیم و من و محبوبه توی وان خوابیدیم تا نیما دوش بگیره و زودتر بره و بعد محبوبه و در آخر هم ، من …
بعد از حمام و موقع نوشیدن نسکافه ، من و نیما بیشتر با هم صحبت کردیم و نیما از من تشکر کرد و من هم به هردوشون گفتم که این بهترین سکس زندگی من ، تا به این لحظه بوده و حالا کمی به آرامش رسیدم و سعی میکنم که موضوع رو با خودم حل کنم …
این روز ، روزی بود که گرایش من ، از سکس وانیلی (سکس نرمال) به دبل پنتریشن (DP) تغییر شکل یافت .
نوشته: Arian