هوس اینترنتی 71
–
سعی کردم طوری بهش اخم کنم که حساب کار دستش بیفته ولی انگاری که بعضی از مردا رو هر کاری که کنی از رو برو نیستند و همون کاری رو که دوست دارن انجام میدن . خلاصه دستاشو هر جوری که دوست داشت روی کمرلختم حرکت می داد . مثل من شاید دو سه تا زن دیگه بودند که لباسی به حالت لباس من تنشون بود واسه همین ما خیلی توی دید بودیم . همش دعا می کردم که نکنه مهرداد متوجه این جریان شده باشه . -شما از چیزی نگرانید ;/; نکنه از این که شوهر شما ما رو با هم ببینه استرس دارین . اینجا دیگه از این حرفا نیست . -کامران خان شوهرم خیلی با فرهنگه و منم همگام با فرهنگ روز کار می کنم . -نظر شما راجع به اصول و قواعد زناشویی چیه ;/; به نظر شما این می تونه برای یک زن یا یک مرد تعهد آور باشه ;/; یا این تعهد به نوعی خسته کننده بوده و اون ارزشهای کهن رو از دست داده . -به نظر شما اون طرف مرزهای تعهد چی می تونه باشه کامران خان ;/; -این که یک زن و یک مرد حس کنند که مجرد هستند . خودشونو اسیر طرف دیگه حس نکنن . -یعنی به نظر شما درسته که یک زن و یا یک مرد شب به جای این که بیاد خونه خودش بره خونه یکی دیگه بخوابه ;/; .. ظاهرا این کامی خان کمی قاطی کرده بود . به نظرم اومد بیش از حد مشروب خورده و ظرفیت نداشته . برای همین در حال چرند گویی بود . حرکات دستش روی کمرم ادامه داشت . پسر بدی نشون نمی داد . خیلی هم خوش سر و وضع و از من جوون تر بود ولی طوری چشاش سرخ شده بود و یه حالتایی از خودش نشون می داد که من شرمم میومد در اون شرایط خودمو در کنارش ببینم . خیلی آروم اونو پس زدم . می خواست منو بغلم کنه ولی دیگه من در رفته بودم . دلم می خواست از اون فضا فرار کنم . اصلا واسه چی من این جا بودم . حوصله هیچی رو نداشتم . این شوهر عوضی من با این جور مهمونی هاش . احتمالا یه گوشه ای وایساده و حرکات منو زیر نظر داره . در یه گوشه ای مهین و سهیلا دو تا از همکلاسامو که اتفاقا فامیل دور منم بودند دیدم . اونا هم لباساشون دست کمی از پیراهن من نداشت . مهین پیرهنش به رنگ آبی آسمانی بود و سهیلا هم چرم جیگری تنش کرده بود . دو تایی شون یه تیپی به هم زده بوند که آدمو به یاد جنده های کلاس بالا مینداخت . هر چند خودمن چند چشمه از فعالیت اونا رو نشون داده بودم . طوری دستاشونو توی دست هم قرار داده بودند که آدم فکر می کرد حتما با هم سر و سری دارند . منو به یاد رابطه جنسی خودم با فتانه مینداخت . اون وقتا که با مهین و سهیلا در یه کلاس درس می خوندیم دو تایی شون اصلا در همچین حس و حالتایی نبودند . بیشتر لباسای ساده می پوشیدند . حتی چند بار که که به مهمونی و تولد دوستان دعوت بودیم اونا خیلی خجالتی و کم رو نشون می دادند . در هر حال دست روز گار و گذشت ایام آدما رو این جور بار میاره . خیلی خسته بودم . کامران هنوزم با چشای خمارش به من نگاه می کرد و لبخند می زد .. در همین لحظه یکی دیگه اومد جلو. یه گرگی که انگاری می خواست منو از دست گرگ دیگه نجات بده .. راستش گاهی وقتا با خودم فکر می کردم که مردا چرا باید تا این حد سست عنصر باشند شاید خصلت بدنی و روحی اونا این طور ایجاب می کنه و نمیشه ایرادی بهشون گرفت . نباید تا این حد به اونا سخت گرفت . همان گونه که ما زنا یه ویژگیهای دیگه ای داریم . ولی در این زمینه هر کسی مجبوره از حق خودش دفاع کنه . -ببخشید خانوم کامی زیادی خورده اگه مزاحمتی ایجاد کرده من از شما عذر خواهی می کنم .. چشای اونم نشون می داد که دست کمی از این کامی خان نداره .. -من جلال هستم .. افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم .. می خواستم جوابشو ندم ولی دیگه چاره ای نبود .. اسممو گفتم . مثل غلامانی که دست ارباب یا ملکه خودشونو می بوسن اونم دستمو بوسید . نفهمیدم دیگه این حرکتش چه معنا می داد . خلاصه با این حرکت اونم کنار اومدم . چاره ای نبود . باید یه چند ساعتی رو تحمل می کردم . دلم می خواست می رفتم سمت مهین و سهیلا .. اون دو تا زن انگاری فهمیده بودند که من کلافه شدم . یه چشمکی بهم زده و اومدن نزدیک من .. -به ! به ! طناز جون .. پارسال دوست امسال آشنا .. ما باید یه همچین جاهایی همو ببینیم ;/; این رسم زندگی نیست .. بازم کس شر گویی و تعارفات الکی شروع شده بود . پس از چند سال تصادفی همدیگه رو دیده بودیم و الکی گله گذاری می کردیم . دیگه از این خنده دار تر نمی شد . همچین جلال رو ردش کردند که نفهمیدم چه جوری .. ولی از دو طرف منو وسط خودشون گرفتند . مهین لباشو به لبای من چسبوند .. -خیلی دلم واست تنگ شده بود . خیلی خوشگل شدی طناز .. سهیلا خودشو به مهین چسبوند و گفت ببینم عزیزم من دیگه خوشگل تو نیستم .;/; .. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی