پارک لاله
سلام از همین الآن بگویم. من اهل نوشتنم و این داستان پرداخت ذهن من ولی پیشنهاد میکنم بخونید. چون سعی کردم با رعایت نکات مهم و لذت بخش بنویسم
داستان های کوتاه:
یک سالی از شروع آشنایی من با دختر زیبایی ها میگذرد پوست سفید و بیبی فیس بودنش با قد کوتاهش گویا او را جذاب ترین میکرد.
اولین دیدارمان که خاطره زیبایی ازش به یادم هست. من به شهر او سفر کردم. و در پارک لاله یکدیگر را ملاقات کردیم. نخستین بار با تماشایش برق از سرم پرید. زیباترین زیبایی ها را با خود حمل میکرد
-سلام دختر خوب
-سلام آقا، حالتون چطوره
-خوبم، از نزدیک چقدر خوشگل تری
-بزار برسی بعد زبون بریز
-متاسفم نتونستم به چیز دیگه ای فکر کنم.
-بفرمایید یک گل رز قرمز برات خریدم
-وای ممنون پس تو عملم یکم بلدی
لبخند ریزی زدم و باهم زیر سایه درختی روی نیمکت دو نفره در جای خلوت پارک نشستیم. رو به سمتش کردم و به سیمای زرینش خیره شدم.
-خب یک چیزی بگو پس
-آمممم
-شامل زبون ریزی نشه
-خوب، سخت شد
-بچه پرروو
-هیس ( معمولا توی چت وقتی میگفتم هیس معنی این بود میخوام ببوسم حالا گیف میفرستادم یا مینوشتم)
-جرئتشو نداری الآن،
-کسی نمیبینه…
-برو گمشوو علی دیوونه ای
-من دیگه طاقت ندارم
خندهٔ ریزی میکند
-پنج دقیقه هم…ن…
انگشتم را روی لبانش قرار دادم
-هیس
تا به خود بیاید لب هایم را به لبانش چسباندم و در حالی که دستم را زیر سرش محافظ قرار دادم درازش کردم روی نیمکت و دست دیگرم را روی گردهاش گذاشتم. لب های پایینش بین لب هایم بود و زبانم را روی لب بالاش میکشیدم
سعی داشت، به شکلی از زیر بازو های من رها شود ولی توانش را نداشت و بعد از بیست، سی ثانیه دست از تلاش کشید. بدون مقاومت چند ثانیه بوسیدمش و بعد لب هایم را جدا کردم و به صورتش خیره شدم.
-دیوونه شدی نمیگی کسی ببینه؟
-تقصیر خودت میخواستی انقدر قشنگ نباشی
-گمشو
-خودت گفتی زبون نریز
-معنیش اینه ؟
-اوهوم
-کوفت
چند ثانیهای در سکوت گذشت، قرار مان را ظهر گذاشته بودیم. که همه جا خلوت باشد. به دور بر نگاهی کردم و وقتی دیدم هیچکس نیست به او نزدیک تر شدم و پاهایم را بهش چسباندم
-چیه چته باز
-هیچی، فقط از زیر چادر مانتو طوسی رنگت پیداست
-خوب
-خیلی بهت میاد
-برو علی قهرم
-چرا عزیزم
-قرار شد قرار اول کاری نکنیم.
-کاری نکردیم.
-آره معلومه
-گوشت تلخ میشی جذاب میشی
-خیلی رو داری
-میگم عزیزم
-جانم
-سرتو بگذار روی سینم، این که دیگ میشه
-باش
سرش را روی سینه ام قرار میدهد و من دستانم را دورش حلقه میکنم
-ولی خوشحالم اینجایی زبون باز هول
-من هول توام فقط
-میدونم، غلط میکنی برا غیر باشی …
-پس من و از این خماری درار تا ظهره
-چه کنم
-بگذار ببوسمت
-خیلی خوب
چادرش را از روی سرش پایین میکشم و روی شانهاش میاندازم. صورتش را بین دستانم قاب میگیرم و لب هایمان خیلی زود بهم میچسبد با برخورد لب ها شروع میکنیم به مکیدن لبان همدیگر من زبانم را روی لب پایینش میکشم و لب بالاییش را بین لب هام قرار میدهم. گاهی زبانش را میان لب هایم میگیرم و میک میزنم.
حدود یک دقیقه شیرین ترین بوس ها را تبادل میکنیم و بعد از هم جدا میشویم.
گرمی دستانش را با لمسشان احساس میکنم و هنگامی دست در دست هم روی نیمکت زیر سایه درخت کاج نشستهایم میگویم
-عزیزم، الان که کسی اینجا نیست
-خوب
-چادرتو در بیار
خلوت گرممان و آن بوسه های داغ اثر خودش را گذاشته است …
-باش صبر کن
-بگذار بهت کمک کنم
چادرش را که کنار میگذارم. تماشایش دو چندان جذاب میشود. مانتوی طوسی رنگی با آستین های پوف کرده پوشیده است. تن خوش گوشت و قد کوتاهش به خوبی نمایان است. لبانم را میگزم و میگویم
-علی …
نفس هایش کمی حرارت دارد
-جونم
-حالم بده
کمکش میکنم روی پاهایم بنشیند
-خوبش میکنم
لب بازی را دوباره شروع میکنیم … کمی همراهی میکند و کمی هم مکث میکند …
-دلبرم، چرا انقدر دو دلی …
-چون تو آخرش همینجا لختمون میکنی
خنده کوتاهی میکنم، و در حالی که گره رو سریاش را باز میکنم در گوشش میگویم…
-خمار تلاقی روح و جسم مون در همم
-علی، من میتر…
-هییس، نترس من هستم
رو سری را از سرش بر می دارم و انگشتانم را میان تار به تار به موهایش آهسته و پیوسته حرکت میدهم. سرم را آرام با بوسه ها بر گردنش به سمت بالا میبرم و لاله گوشش را بین لبانم میگیرم و خوب میک میزنم، نفس هایمان داغ میشود.
-علی…
-جونم
-کسی نیاد …
-زود تموم میشه عشقم، نگران نباش
کمک میکنم مانتویش را از تنش بیرون بیاورد
-دختر سکسی من، بریم پشت نمیکت رو چمن ها زیر درخت
-باش فقط سریع، هم داغم هم میترسم …
بین نیمکت و بوته ها زیر سایه درخت کاج رو به روی هم در امنیت می ایستیم. مانتو را آرام کنار میگذارم و دستانم را به پوست سفیدش میچسبانم با انگشتانم جای جای بالا تنه اش را لمس میکنم. و با نفس های داغ لباسم را از تنم میکَنَم و خودم را به او میچسبانم دما بینمان بالا میرود
با بوسه های کوتاه بر شانهاش شروع و لبانم را به سمت پایین حرکت میدهم. خودش را به آغوش من سپرده و چشمانش را میبندد لبانم را به بالای کرستش میرسانم.
دستم را از گودی کمرش به سمت بالا حرکت میدهم و قفل کرست را باز میکنم و در میان چمن ها رهایش میکنم. تصرف بالا تنه اش حس عالی داشت ممه های خوش فرم و طالبی های شیرین من آماده خوردن بود. لبانم دور نیپلش حرکت میکرد یک طرف دستم سینهاش را جمع میکرد و یک طرف لب هایم و مدادم جابهجا میشد.
زبانم را باز میکردم و روی نیپل هایش میکشیدم. گرم مکیدن نوک سینه هایش بودم که آهش بلند شد و در اوج خماری میگفت
-سریع باش، آه علی یکم سریع من استرس دارم.
-باش عزیزم
دست آزادم را روی تنش کشیدم. از زیر شلوار به واژنش رساندم. روی شیار واژنش را با انگشتانم مالیدم و این در حالی بود که لبانم داشت محکم نوک ممه هایش را میک میزد.
دونات بین پاهاش آماده بود، که خرده شود دستان نرمش تمام تنم را پیمود و خودش را از روی شلوار به آلتم رساند. حالا نر و آماده بود. هر دو نیاز داشتیم زمان را مدیریت کنیم. برای همین 69 شدیم.
روی چمن ها دراز کشیدم. شلوارش را با شرت تا زانو پایین کشیدم و او هم متقابلا همین کار را کرد.
صورتم را به واژنش فشار میدادم و سطحش را با بوسه های کوتاه همراه میکردم کمکم زبانم را بیرون آوردم روی شیارش حرکت دادم او هم متقابلاً آلت من را بین لبانش گرفته بود و با سرش بازی میکردم و گاهی تا ته میخورد. نفس های هر دوی مان نامنظم بود. بین پایش را باز کردم و زبانم را تا جا شد فرو کردم و چرخاندم.
سعی داشت با نگه داشتن آلتم در دهانش صدای نالهاش را خفه کند. بعد از دقایقی از هم جدا شدیم و او دستش را روی لبه نیمکت گذاشت و خم شد در حالی که پوسی لزج و خیسش را نگاه میکردم زمزمه کردم
-جون مال دلبر من، چه تپل و نازه
در اوج حشر به سر میبرد، سر آلتم را آرام روی شیار واژنش حرکت دادم و با نوک میدل فینگرم سوراخ باسنشو میمالیدم. هر از چند گاهی چند اسپنک محکم به کپل هاش میزدم
-زود باش علی بکن تووش
دستمو گرفتم به سینه هاشو با کمک پاهام پایش را باز تر کردم او هم باسنش را داد عقب تر خودش آلتم را گرفت و با سوراخ واژنش فیکس کرد. آهسته سرشو داخل کردم. دستش را جلوی دهانش گرفته بود که صدای ناله هایش کمی گرفته شود.
دیکم را آرام تا ته پوسی خیسش بردم. و خیلی زود تلمبه را شروع کردم
-جوون، دختر جذاب من
-آهه، علی کیرتو به همه جای رحمم بکوب
-چشم
آلتم رو چند با بیرون آوردم و سعی میکردم هر بار محکم و سریع توی واژنش به سمتی برم.
-آههه، آههه، اینجوری دوست دارم…
صدای داغش سرعتمو بالا برد و سعی میکردم همونجور که ازم خواسته بود او را بکنم همزمان با تلمبه های سریع سوراخ باسنش را با انگشتانم خیس کردم و میدل فینگرمو تا ته داخل باسنش دادم. هر دو هورنی بودیم. بعد از چند دقیقه تلنبه های سریع و محکم صدای جیغش بلند شد و چند ثانیه بعد رعشهای زد. در حالی که چشم هایش را بسته بود و داشت اوج لذت را تجربه میکرد. من آلتم را به آرامی بیرون میآوردم و محکم تا تهش فرو میکردم.
-آهههه, دوستش داشتم …
-عزیزم منم نزدیکم،
با اینکه خسته به نظر میرسید و تعرق زیادی کرده بود. برگشت سمتم به نیمکت تکیه داد خم شد روی دیکن و شروع کرد به زبان زدن و تا میتوانست آلتم را در دهانش فرو میبرد
_ آه، من الان ارضا میشم
آلتم را از دهانش بیرون آورد.خودم را سمت بوته ها گرفتم، با دستانش تند تند روی آلتم میکشید؛ خیلی سریع کیرم پر شد و بعد آبم روی بوته ها خالی شد.
-همیشه دوست داشتم با آبم گل هارو آبیاری کنم
-خاک توسرن…
هر دو در اوج خستگی خندیدیم. کمکش کردم دوباره مانتو و چادرش را بپوشد. در حالی که لبخند ریزی میزد روی نیمکت نشست و گفت
-آخرش کار خودتو کردی …
رفتم کنارش نشستم و دستانم را دور گردنش انداختم. پیشانیاش را بوسیدم.
-من خراب توام، ممنون
-حرف نزن، ولی خواهش میکنم،
-پاشو حالا بریم
-کجا
-سوئیت
از جایم روی نیمکت بلند میشوم و او در حالی که ابروهایش را جمع و چشم غره میرود
-علی
-چیه
-سوئیت گرفته بودی، بعد اینجا من میکنی؟
-من طاقت نداشتم
-غلط کردی چون پابلیک دوستداشتنی
-یک نگاه به تن سکسیت بنداز میفهمی
-حرف نزن
-خوب حالا چرا نشستی بیا بریم
-نه
-محبوبم …
-مرض
-دلبر جان
-زهر مار
-میخواهیم باهم بنویسیم اونجا
-خیلی خوب میام ولی قهرم …
-داستان های کوتاه:
یک سالی از شروع آشنایی من با دختر زیبایی ها میگذرد پوست سفید و بیبی فیس بودنش با قد کوتاهش گویا، همه زیبایی ها را در بر میگیرد.
اولین دیدارمان چه خاطره زیبایی ازش به یادم هست. من به شهر او سفر کردم. و در پارک لاله یکدیگر را ملاقات کردیم. نخستین بار با تماشایش برق از سرم پرید. زیباترین زیبایی ها را با خود حمل میکرد
-سلام دختر خوب
-سلام آقا، حالتون چطوره
-خوبم، از نزدیک چقدر خوشگل تری
-بزار برسی بعد زبون بریز
-متاسفم نتونستم به چیز دیگه ای فکر کنم.
-بفرمایید یک گل رز قرمز برات خریدم
-وای ممنون 😍 پس تو عملم یکم بلدی
لبخند ریزی زدم و باهم زیر سایه درختی روی نیمکت دو نفره در جای خلوت پارک نشستیم. رو به سمتش کردم و به سیمای زرینش خیره شدم.
-خب یک چیزی بگو پس
-آمممم
-شامل زبون ریزی نشه
-خوب، سخت شد
-بچه پرروو
-هیس
-جرئتشو نداری الآن،
-کسی نمیبینه…
-برو گمشوو علی دیوونه ای
-من دیگه طاقت ندارم
خندهٔ ریزی میکند
-پنج دقی…
انگشتم را روی لبانش قرار دادم
-هیس
تا به خود بیاید لبهایم را به لبانش چسباندم و در حالی که دستم را زیر سرش محافظ قرار دادم درازش کردم روی نیمکت و دست دیگرم را روی گردهاش گذاشتم. لب های پایینش بین لب های بود و زبانم را روی لب بالاش میکشیدم
سعی داشت، به شکلی از زیر بازو های من رها شود ولی توانش را نداشت و بعد از بیست، سی ثانیه دست از تلاش کشید. بدون مقاومت چند ثانیه بوسیدمش و بعد لب هایم را جدا کردم و به صورتش خیره شدم.
-دیوونه شدی نمیگی کسی ببینه؟
-تقصیر خودت میخواستی انقدر قشنگ نباشی
-گمشو
-خودت گفتی زبون نریز
-معنیش اینه ؟
-اوهوم
-کوفت
چند ثانیهای در سکوت گذشت، قرار مان را ظهر گذاشته بودیم. که همه جا خلوت باشد. به دور بر نگاهی کردم و وقتی دیدم هیچکس نیست به او نزدیک تر شدم و پاهایم را بهش چسباندم
-چیه چته باز
-هیچی، فقط از زیر چادر مانتو طوسی رنگت پیداست
-خوب
-خیلی بهت میاد
-برو علی قهرم
-چرا عزیزم
-قرار شد قرار اول کاری نکنیم.
-کاری نکردیم.
-آره معلومه
-گوشت تلخ میشی جذاب میشی
-خیلی رو داری
-میگم عزیزم
-جانم
-سرتو بگذار روی سینم، این که دیگ میشه
-باش، فقط دکمه بالاتو باز کن
سرش را روی سینه ام قرار میدهد و من دستانم را دورش حلقه میکنم
-ولی خوشحالم اینجایی زبون باز هول
-من هول توام فقط
-میدونم، غلط میکنی برا غیر باشی …
-پس من و از این خماری درار تا ظهره
-چه کنم
-بگذار ببوسمت
-خیلی خوب
چادرش را از روی سرش پایین میکشم و روی شانهاش میاندازم. صورتش را بین دستانم قاب میگیرم و لب هایمان خیلی زود بهم میچسبد با برخورد لب ها شروع میکنیم به مکیدن لبان همدیگر من زبانم را روی لب پایینش میکشم و لب بالاییش را بین لب هام قرار میدهم. گاهی زبانش را میان لب هایم میگیرم و میک میزنم.
حدود یک دقیقه شیرین ترین بوس ها را تبادل میکنیم و بعد از هم جدا میشویم.
گرمی دستانش را با لمسشان احساس میکنم و هنگامی دست در دست هم روی نیمکت زیر سایه درخت کاج نشستهایم میگویم
-عزیزم، الان که کسی اینجا نیست
-خوب
-چادرتو در بیار
خلوت گرممان و آن بوسه های داغ اثر خودش را گذاشته است …
-باش صبر کن
-بگذار بهت کمک کنم
چادرش را که کنار میگذارم. تماشایش دو چندان جذاب میشود. مانتوی طوسی رنگی با آستین های پوف کرده پوشیده است. تن خوش گوشت و قد کوتاهش به خوبی نمایان است. لبانم را میگزم و میگویم
-علی …
نفس هایش کمی حرارت دارد
-جونم
-حالم بده
کمکش میکنم روی پاهایم بنشیند
-خوبش میکنم
لب بازی را دوباره شروع میکنیم … کمی همراهی میکند و کمی هم مکث میکند …
-دلبرم، چرا انقدر دو دلی …
-چون تو آخرش همینجا لختمون میکنی
خنده کوتاهی میکنم، و در حالی که گره رو سریاش را باز میکنم در گوشش میگویم…
-خمار تلاقی روح و جسم مون در همم
-علی، من میتر…
-هییس، نترس من هستم
رو سری را از سرش بر می دارم و انگشتانم را میان تار به تار به موهایش آهسته و پیوسته حرکت میدهم. سرم را آرام با بوسه ها بر گردنش به سمت بالا میبرم و لاله گوشش را بین لبانم میگیرم و خوب میک میزنم، نفس هایمان داغ میشود.
-علی…
-جونم
-کسی نیاد …
-زود تموم میشه عشقم، نگران نباش
کمک میکنم مانتویش را از تنش بیرون بیاورد
-دختر سکسی من، بریم پشت نمیکت رو چمن ها زیر درخت
-باش فقط سریع، هم داغم هم میترسم …
بین نیمکت و بوته ها زیر سایه درخت کاج رو به روی هم در امنیت می ایستیم. مانتو را آرام کنار میگذارم و دستانم را به پوست سفیدش میچسبانم با انگشتانم جای جای بالا تنه اش را لمس میکنم. و با نفس های داغ لباسم را از تنم میکَنَم و خودم را به او میچسبانم دما بینمان بالا میرود
با بوسه های کوتاه بر شانهاش شروع و لبانم را به سمت پایین حرکت میدهم. خودش را به آغوش من سپرده و چشمانش را میبندد لبانم را به بالای کرستش میرسانم.
دستم را از گودی کمرش به سمت بالا حرکت میدهم و قفل کرست را باز میکنم و در میان چمن ها رهایش میکنم. تصرف بالا تنه اش حس عالی داشت ممه های خوش فرم و طالبی های شیرین من آماده خوردن بود. لبانم دور نیپلش حرکت میکرد یک طرف دستم سینهاش را جمع میکرد و یک طرف لب هایم و مدادم جابهجا میشد.
زبانم را باز میکردم و روی نیپل هایش میکشیدم. گرم مکیدن نوک سینه هایش بودم که آهش بلند شد و در اوج خماری میگفت
-سریع باش، آه علی یکم سریع من استرس دارم.
-باش عزیزم
دست آزادم را روی تنش کشیدم. از زیر شلوار به واژنش رساندم. روی شیار واژنش را با انگشتانم مالیدم و این در حالی بود که لبانم داشت محکم نوک ممه هایش را میک میزد.
دونات بین پاهاش آماده بود، که خرده شود دستان نرمش تمام تنم را پیمود و خودش را از روی شلوار به آلتم رساند. حالا نر و آماده بود. هر دو نیاز داشتیم زمان را مدیریت کنیم. برای همین 69 شدیم.
روی چمن ها دراز کشیدم. شلوارش را با شرت تا زانو پایین کشیدم و او هم متقابلا همین کار را کرد.
صورتم را به واژنش فشار میدادم و سطحش را با بوسه های کوتاه همراه میکردم کمکم زبانم را بیرون آوردم روی شیارش حرکت دادم او هم متقابلاً آلت من را بین لبانش گرفته بود و با سرش بازی میکردم و گاهی تا ته میخورد. نفس های هر دوی مان نامنظم بود. بین پایش را باز کردم و زبانم را تا جا شد فرو کردم و چرخاندم.
سعی داشت با نگه داشتن آلتم در دهانش صدای نالهاش را خفه کند. بعد از دقایقی از هم جدا شدیم و او دستش را روی لبه نیمکت گذاشت و خم شد در حالی که پوسی لزج و خیسش را نگاه میکردم زمزمه کردم
-جون مال دلبر من، چه تپل و نازه
در اوج حشر به سر میبرد، سر آلتم را آرام روی شیار واژنش حرکت دادم و با نوک میدل فینگرم سوراخ باسنشو میمالیدم. هر از چند گاهی چند اسپنک محکم به کپل هاش میزدم
-زود باش علی بکن تووش
دستمو گرفتم به سینه هاشو با کمک پاهام پایش را باز تر کردم او هم باسنش را داد عقب تر خودش آلتم را گرفت و با سوراخ واژنش فیکس کرد. آهسته سرشو داخل کردم. دستش را جلوی دهانش گرفته بود که صدای ناله هایش کمی گرفته شود.
دیکم را آرام تا ته پوسی خیسش بردم. و خیلی زود تلمبه را شروع کردم
-جوون، دختر جذاب من
-آهه، علی کیرتو به همه جای رحمم بکوب
-چشم
آلتم رو چند با بیرون آوردم و سعی میکردم هر بار محکم و سریع توی واژنش به سمتی برم.
-آههه، آههه، اینجوری دوست دارم…
صدای داغش سرعتمو بالا برد و سعی میکردم همونجور که ازم خواسته بود او را بکنم همزمان با تلمبه های سریع سوراخ باسنش را با انگشتانم خیس کردم و میدل فینگرمو تا ته داخل باسنش دادم. هر دو هورنی بودیم. بعد از چند دقیقه تلنبه های سریع و محکم صدای جیغش بلند شد و چند ثانیه بعد رعشهای زد. در حالی که چشم هایش را بسته بود و داشت اوج لذت را تجربه میکرد. من آلتم را به آرامی بیرون میآوردم و محکم تا تهش فرو میکردم.
-آهههه, دوستش داشتم …
-عزیزم منم نزدیکم،
با اینکه خسته به نظر میرسید و تعرق زیادی کرده بود. برگشت سمتم به نیمکت تکیه داد خم شد روی دیکن و شروع کرد به زبان زدن و تا میتوانست آلتم را در دهانش فرو میبرد
_ آه، من الان ارضا میشم
آلتم را از دهانش بیرون آورد.خودم را سمت بوته ها گرفتم، با دستانش تند تند روی آلتم میکشید؛ خیلی سریع کیرم پر شد و بعد آبم روی بوته ها خالی شد.
-همیشه دوست داشتم با آبم گل هارو آبیاری کنم
-خاک توسرن…
هر دو در اوج خستگی خندیدیم. کمکش کردم دوباره مانتو و چادرش را بپوشد. در حالی که لبخند ریزی میزد روی نیمکت نشست و گفت
-آخرش کار خودتو کردی …
رفتم کنارش نشستم و دستانم را دور گردنش انداختم. پیشانیاش را بوسیدم.
-من خراب توام، ممنون
-حرف نزن، ولی خواهش میکنم،
-پاشو حالا بریم
-کجا
-سوئیت
از جایم روی نیمکت بلند میشوم و او در حالی که ابروهایش را جمع و چشم غره میرود
-علی
-چیه
-سوئیت گرفته بودی، بعد اینجا من میکنی؟
-من طاقت نداشتم
-غلط کردی چون پابلیک دوستداشتنی
-یک نگاه به تن سکسیت بنداز میفهمی
-حرف نزن
-خوب حالا چرا نشستی بیا بریم
-نه
-محبوبم …
-مرض
-دلبر جان
-زهر مار
-میخواهیم باهم بنویسیم اونجا
-خیلی خوب میام ولی قهرم …
-قوربونت برم
نوشته: قلم اروتیک