پارگى بكارت من

هنوز هم تپش قلبش، صداى نفسش، گرماى تنش، آرامش وجودش رو حس ميكنم!
نميخواستم ازش جدا شم،هنوزم عاشقشم
من هنوز هم ميپرستمش…
اون روز كه دانشگاه قبول شدم،برعكس همه ناراحت بودم. داشتم از اميرم جدا ميشدم!
براى ثبت نام بايد زودتر ميرفتم، نميدونم چرا حس بچه اى رو داشتم كه مادرش رو گم كرده!
خيلى زودتر از اونچه كه فكرشو ميكردم بدون اونكه بتونم ببينمش راهى دانشگاه شدم. با اينكه بهش اعتماد داشتم اما ترس از دست دادنش باهام بود، مثل تكرار نفسهام!
كارمون شده بود اس دادن و زنگ زدن! چون شهرى كه دانشگاه قبول شده بودم ٧ ساعت باخونمون فاصله داشت نميتونستم هر هفته برم و اين آزارم ميداد. دو ماه از اومدنم به دانشگاه ميگذشت، ديگه واقعا كلافه شده بودم ، هواى غربت اذيتم ميكرد. درسامو جمع وجور كردم و تصميمم رو گرفتم كه برم خونه، به مامانم خبر دادم كه آخر هفته ميام.
بيشتر شوق ديدن امير روداشتم تا خانوادم.
امير ازم خواست كه بليت يه روز زودتر رو بگيرم و اون يه روز رو باهاش بگذرونم، منم قبول كردم آخه دلم خيلى براش تنگ شده بود.
روز موعود فرا رسيد ومن ساعت ١٢شب راه افتادم،انگار پاى ثانيه ها لنگ شده بود! ساعت به سختى ميگذشت، نيم ساعت قبل رسيدنم بهش خبر دادم كه خودشو برسونه ترمينال، وقتى رسيدم باهم هماهنگ شديم و ديدمش، ساكمو دستش دادم و پشت سرش حركت كردم، حتى يه كلمه هم بينمون رد وبدل نشد تا نشستيم تو ماشين.
تو چشماى هم زل زده بوديم،بهش گفتم اونقدر دوستت دارم كه عاشقتم!
آروم دستامو دور گردنش حلقه كردم و اونم بغلم كرد. آرزو ميكردم باهاش يكى ميشدم و جدا نميشديم اما…
راه افتاديم به سمت خونشون، تمام راه رو واسش حرف زدم و از دلتنگيام گفتم. رسيديم خونشون،صبحانه رو آماده كرد خورديم و من رفتم تو اتاقش و رو تخت دراز كشيدم ديشبش اصلا نخوابيده بودم،خسته بودم.
اميرم اومد و كنارم دراز كشيد دستش رو گذاشت زير سرم،منم خودمو چسبوندم بهش و رو بازوش خوابيدم. اون لحظه پر از آرامش بودم.
نميدونم چقدر خوابيده بودم اما وقتى بيدار شدم ديدم امير داره نگام ميكنه، چشمامو كه باز كردم گفت:خانومم بيدار شدى؟
گفتم:آرهههههه
اونم لباشو گذاشت رو لبام،خيلى باشدت و گاز گرفتن ميخورد.
نفسم بند اومده بود گفتم:آرومتر امير،خفم كردى
اونم گفت:اين چند ماه يه عمر گذشته،ميخوام قد يه عمر ببوسمت!
خودمو بهش واگذار كردم،يعنى تمام وكمال در اختيارش بودم.
بعد از چند دقيقه و يه لب طولانى لباساشو درآورد،بجز شورتش و شروع كرد به لخت كردن من.
باكمك خودم در عرض چند دقيقه لخت شدم،روم خوابيد وشروع كرد به بوسه هاى كوچيك از پيشونيم تا پايين تر.
وزنش رو كه روم حس ميكردم واقعا برام لذت بخش بود، همونطور كه سينه هامو ميماليد ازم بوسه ميگرفت، انقدر داغ شده بود كه احساس ميكردم تب داره، كلى عرق كرده بود! كم كم نفسهام به آه كشيدناى عميق و طولانى تبديل شده بود، گوشم رو كه ميك ميزد سر تا پام شهوت شده بود.
عشق وشهوت قاطى ميشد،اين حس رو واقعا دوست داشتم. كم كم رفت رو گردن و سينه هام،رو سينمو لب زد وزبون كشيد بعدم شروع كرد به ميك زدن با هر ميكش من به خودم ميپيچيدم و رو جام بند نميشدم،رفت پايين تر،تا نافم با بوسه هاى كوچيك و شهوت برانگيز.
تا رسيد به قسمت حساس بدنم،بالاى كسم رو بوس كرد ميخواست بره پايينتر و برام بخوره اما نذاشتم،درسته خودمم اين كارو خيلى دوست داشتم اما احساس ميكردم اينجورى از مردونگيش كم ميشه،البته فقط نظر منه!
بهش گفتم و اونم قبول كرد، بهش گفتم سر پا وايسه اونم وايساد منم جلوش زانو زدم،ميخواستم به لذت برسونمش، از روى شورت يه بوس به كيرش زدم وشورتشو كشيدم پايين. كير خوش تراشى داشت. سايزشم خوب بود، نوكش رو بوس زدم با دستم بالا نگهش داشتم واز بيضه هاش شروع كردم به ليس زدن بوسيدن و ميك زدن، اونم موهامو تو دستش گرفته بود از روى لذت و شهوت آه ميكشيد، كيرش رو تا حلقم ميكردم و بدون اينكه بذارم دندونم اذيتش كنه براش ميك ميزدم، چند دقيقه كه طول كشيد گفت بسه،بلندم كرد وبا لب گرفتن رو تخت خوابوندم،چوچولم رو با دست ماليد ترشحاتم حتى رونم رو خيس كرده بود، روم دراز كشيد و كيرش رو گذاشت دم كسم، ورود كيرش رو به كسم حس كردم، بهش گفتم ميدونى دارى چيكار ميكنى؟ گفت:ميخوام واسه هميشه مال من بشى.
با التماس ازش خواستم بس كنه،اما اون تصميمشو گرفته بود.
بهم گفت ندا من اين تصميمو از رو شهوت نگرفتم،بذار مال هم شيم.
فشارش رو بيشتر كرد،بيشتر از اينكه فشار به جداره ها و سوراخ كسم درد داشت،خوردن كيرش به پردم درد گرفت، خودم پارگيشو احساس كردم يه جيغ از درد كشيدم و چندبار ديگه كه فشار آورد ورود كيرش به داخل كسم رو حس كردم،اون لحظه فقط درد ميكشيدم. اميرم شروع كرد به تلمبه زدن و بعد چند دقيقه آبش رو ريخت رو شكمم. ماتم برده بود،فكر نميكردم به اين راحتى دختريمو ازم گرفته باشه، دستمال آورد و بدنمو پاك كرد. بوسم كرد و گفت همين هفته ميام خواستگاريت خانومم.
كسم درد ميكرد و نميتونستم درست راه برم،شب رفتم خونه و همه چى رو به خواهرم گفتم!
الان دو ماهه كه نامزديم اما قول داديم تا بعد ازدواج سكس نكنيم.

نوشته:‌ ندا

دکمه بازگشت به بالا