پایان دخترونگی، آغاز زنانگی
سلام من نیکی 20ام سالمه. 15 سالم که بود با یه پسری دوست شدم به اسم محمدرضا اون 22 سالش بود. اولش دوس پسرم نبود به قول بچه های الان دوست اجتماعیم بود کم کم مهر و محبتش رفت تو دلم عاشقش شدم از دخترای دیگه که حرف می زد حالم بد میشد باهاش قهر میکردم منم واسه اینکه کم نیارم از پسرایی که بهم پیشنهاد دوستی میدادن میگفتم اونم نمیزاشت با کسی دوست بشم. تا اینکه یه روز بهم گفت دوست دارم منم بهش گفتم دوست دارم با هم دوست شدیم تو این مدت دوستی کلی اون منو اذیت کرد کلیم من اونو. اما یه روز بهم گفت میخوام مال خودم باشی منم خودمو زدم به نفهمی گفتم خب من مال تو ام دیگه عشقمیااااا.گفت نه از کجا معلوم دعوامون نشه ولم نکنی بری…؟؟؟؟؟ گفت میخوام زنم شی گفت بیا پردتو بزنم… من اول فک کردم داره امتحانم میکنه گفتم نخیر من آرزو دارم اینجوری مثل زنای خراب نمیخوام زنت شم.اونم دیگه هیچی نگفت
چند ماه بعد زنگ زد به مامانم گفت دخترتونو میخوام اجازه میدین مادرمو بفرستم با هم آشنا شین؟ مامانم آب پاکیو رویخت رو دستش گفت پسرم تو و نیکی هنوز کم سنین باید به فکر درس و پیشرفت باشین… بهم گفت بیا پردتو بزنم خیالمون راحت شه که مال همیم… من خیلی دوسش داشتم گفتم باشه مامانم نمیزاشت برم بیرون گفتم مامانم فردا نیستش بیا خونمون گفت باشه فرداش مامانم رفت بیرون. بهش زنگ زدم گفتم مامانم رفت بیا. اومد داشتم از استرس و خجالت میمردم آخه تو مدت دوستیمون اصلا به هم دست نزده بودیم فقط یبار دستمو گرفته بود اومد تو خونه بغلم کرد منو چسبوند به دیوار شروع کرد لبامو خورد من از خجالت و شهوت میلرزیدم انقد محکم لبامو میخورد که لبم داشت جر میخورد بعد دستشو کرد تو پیرنم سینه هامو گرفت دستاش سرد بود سینه هامو میمالید فشار میداد منم داشتم داغ میشد زبونشو زد به گردنم واااااااااای حشری شده بودم بعد آوردمش تو اتاق منو نشوند لب تخت پیرنمو درآورد سوتینمو باز کرد سینه هامو گرفت تو دستش فشار داد بعد شروع کرد خوردن من ولو شدم رو تخت اومد روم خوابید دم گوشم گفت دوست دارم بعد کمربندشو باز کرد…دکمه های شلوارشم باز کرد کیرشو درآورد جرات نمیکردم به کیرش نگاه کنم میترسیدم داد دستم وایییی یه نگاه کردم یکم از یه وجب بیشتر بود ولی کلفت بود خیللللللللللللللللی ترسیدم گفت بخورش چندشم شد اما به خاطر عشقم خوردم بلد نبودم همش دندون میزدم بهش اونم دردش میگرفت گفت نمیخواد بخوری دستشو کرد تو شورتم کسمو مالوند بعد شلوارمو درآوردم گفت پشتتو کن از پشت کیرشو کرد تو کسم یعنی میخواست بکنه اما نمیرفت توش من تنگ بودم اون کلفت فشار داد نرفت باز فشار داد بازم نرفت من داشتم از درد میمردم دیگه نمیتونستم تحمل کنم اما نمیتونستم بگم تمومش کن خوابید گفت بیا بشین روش نشستم روش گفت یهو بشین میدونستم جر میخورم اما یهو نشستم از درد ولو شدم تو بغلش نه میتونسم جیغ بکشم نه گریه کنم به طور ناگهانی از دنیای دخترونه ی خودم منو کشید بیرون و منو وارد دنیای زنانگی کرد پا شد بوسم کرد گفت بلاخره زنم شدی خودمو خودشو پاک کرد بعد رفت بیرون یه حالت بهت زده ای داشتم دلم گرفته بود گریه کردم اعصابم خورد بود کم کم با خودم کنار اومدم بعد اومد خواستگاریم الان نامزدیم روزای بد و خوب زیاد داشتیم اما دلم خوشه که کنار عشقمم کنار مرد زندگیمم میدونم طولانی بود شرمنده
نوشته: نیکی